گفتگو با اکبر زنجانپور بازیگر نقش عموی مختار
اکبر زنجانپور ایفاگر نقش سعید ثقفی در مختارنامه
بازیگری کشف یک راز است
محوطه کوچک استودیوی هشت رادیو ایران. محل اجرای نمایشنامهای رادیویی به کارگردانی اکبر زنجانپور است. نمایشنامهای نوشته ایبسن با عنوان «استاد معمار». زنجانپور بر نیمکتی بیرون از رژی نشسته است و میخواهد فقط بشنود. نمیخواهد صحنه اجرای صداها را ببیند تا با سامعه هوشمندش کارگردانی کند. گاهی میآید و تشری میزند. نیرویی میدهد. تکرار میکند و باز میرود و خیره به زمین میماند تا صدای بازیگران را بشنود. در نهایت گویی همه چیز به سامان میشود. همه همدیگر را در آغوش میگیرند و از هم تشکر میکنند. لابد کار، آنچنان شده که باید.
از اکبر زنجانپور میخواهم که برای گفت و گو به استودیوی رادیو برویم. همانجا که لحظاتی پیش بازیگرانش در حال ایفای نقش رادیویی بودند. میپذیرد و با استاد، پشت یکی از آن میکروفنهای کوچک مینشینیم و سخن را آغاز میکنیم. صدای او یادآور «عطر گل یاس» است. گویی در صدای اوست که کسی میخواند: «یاس بوی مهربانی میدهد/ عطر دوران جوانی میدهد» «آوای فاخته» میبارد از صدای این پیر. از مختارنامه آغاز میکنیم و به رازهای او در بازیگری میرسیم. چند دقیقهای نشستن با او به هرکسی مینمایاند که مردی عاطفی اما پخته روبهرویش نشسته. از این حس و از این باور میپرسم و استاد اگرچه کوتاه جواب میدهد اما سخاوتمندانه میکوشد شاگرد را مجاب کند. گفت و گوی ما با اکبر زنجانپور پیشروی شماست.
اکبر زنجانپور ایفاگر نقش سعید ثقفی در مختارنامه
بازیگری کشف یک راز است
محوطه کوچک استودیوی هشت رادیو ایران. محل اجرای نمایشنامهای رادیویی به کارگردانی اکبر زنجانپور است. نمایشنامهای نوشته ایبسن با عنوان «استاد معمار». زنجانپور بر نیمکتی بیرون از رژی نشسته است و میخواهد فقط بشنود. نمیخواهد صحنه اجرای صداها را ببیند تا با سامعه هوشمندش کارگردانی کند. گاهی میآید و تشری میزند. نیرویی میدهد. تکرار میکند و باز میرود و خیره به زمین میماند تا صدای بازیگران را بشنود. در نهایت گویی همه چیز به سامان میشود. همه همدیگر را در آغوش میگیرند و از هم تشکر میکنند. لابد کار، آنچنان شده که باید.
از اکبر زنجانپور میخواهم که برای گفت و گو به استودیوی رادیو برویم. همانجا که لحظاتی پیش بازیگرانش در حال ایفای نقش رادیویی بودند. میپذیرد و با استاد، پشت یکی از آن میکروفنهای کوچک مینشینیم و سخن را آغاز میکنیم. صدای او یادآور «عطر گل یاس» است. گویی در صدای اوست که کسی میخواند: «یاس بوی مهربانی میدهد/ عطر دوران جوانی میدهد» «آوای فاخته» میبارد از صدای این پیر. از مختارنامه آغاز میکنیم و به رازهای او در بازیگری میرسیم. چند دقیقهای نشستن با او به هرکسی مینمایاند که مردی عاطفی اما پخته روبهرویش نشسته. از این حس و از این باور میپرسم و استاد اگرچه کوتاه جواب میدهد اما سخاوتمندانه میکوشد شاگرد را مجاب کند. گفت و گوی ما با اکبر زنجانپور پیشروی شماست. در نقش سعید ثقفی، عموی مختار و حاکم مدائن در سریالی به کارگردانی داوود میرباقری. کاری که خودش میگوید پر از شور و تپش بود.
از اولین قسمتهای مختار ما چهره شما را دیدیم به عنوان عموی مختار. به ما بگویید چطور شد که به پروژه مختارنامه دعوت شدید؟
خیلی از کارها به آدم پیشنهاد میشود و گاهی دوست نمیدارد و وارد نمیشود. بعضی از کارها هم هست که آدم دوست میدارد. این کار که از طرف آقای میرباقری به من پیشنهاد شد نقش و متن را خواندم و دیدم جای کار دارد. کارگردانی مثل میرباقری هم هست و همه اینها نکات مثبت کار بود.
چه چیز در نقش بود که احساس کردید باید بازی کنید؟
نقش افت و خیز دارد و برای من نقش جدیدی بود. میخواستم خودم را وارد ورطه این نقش کنم تا بدانم چگونه است. به هر حال جذابیتهایی داشت. مضافا اینکه بازیگری یک راز است. نمیتوان درست توضیحش داد. بازیگر موفق در مخیله و جهانبینی خود وارد ورطهای میشود که این راز را کشف میکند. هرکس به نوعی. من هم به هر حال سعی میکنم وارد هر نقشی که میشوم راز آن نقش را با رازی که در درون خودم هست تطبیق دهم و به نتیجه جدیدی برسم. این برای من جذاب است. اصولا این نقش هم از این قاعده مستثنا نبود. دیدم که دارای رمز و رازهایی است. در درون من هم به عنوان انسانی که کارش بازیگری است رمز و رازی هست. گفتم برویم ببینیم من و این نقش چه میکنیم با هم. راهنماییهای کارگردان را هم نمیتوانم نگویم. روی صحنه اتفاق خوشایندی افتاد که به گمان من قابل گفتار نیست. به هر حال میرباقری هم برای خود دارای رمز و رازی است به عنوان یک آدم متفکر. در این میان نقش و من و کارگردان بودیم که اتفاقات خوبی افتاد.
در راه بردن شما به عنوان بازیگری با تجربه، کارگردان چه نقشی دارد. مقصودم این است که به هر حال برای یک بازیگر متوسط میتوان نقش کارگردانی مانند میرباقری را درک کرد. اما او برای اکبر زنجانپور چه میتوانست بکند؟
نکته همینجاست. ممکن است من با کارگردان دیگری کار کنم و نتیجه کار ضعیف یا متوسط از کار دربیاید. مجموعه آن کار و حضور کارگردان مهم است که مرا کشف میکند و میداند با من چگونه برخورد کند. من هم به او اطمینان دارم و خودم را به او میسپارم. بنابراین بدون اینکه دیالوگ زیادی گفته باشیم این اتفاق افتاده. منظور این نیست که مهارت بازیگری یا تکنیک را با هم در میان بگذاریم. بلکه سعی کردیم این راز را پیدا کنیم که نمیتوان گفت. همان است که ضبط شده.
سعید ثقفی در فضای سیاسی اجتماعی که قرار است زمینه ساز خروج و ظهورمختار شود چه نقشی داشت؟ در اولین قسمتها ما اختلافی میان تحلیل مختار و عمویش دیدیم. اینها به دو قطب متضاد تبدیل شدند که سرانجام هم حاکم مدائن، مختار را از سرکردگی سپاهش راند. تحلیلتان از نقش چه بود؟
او حاکم مدائن است و از دوره حضرت علی(ع) اینجا بوده و بعد از ایشان هم در دوره امام حسن(ع) در پست خود ابقا میشود.
منصوب حضرت علی(ع) است؟
بله. او در زمره فداییان علوی است. مختار را بزرگ کرده و براو حکم پدری دارد و اگر اختلافی هست در واقع تنبیه مختار است و نه صرفا راندن. اینکه میبیند که مختار دنیایش جداشده با خود میگوید که من زحمت چه را کشیدهام؟ در واقع او را تنبیه میکند. میداند زمینه مختار زمینه خوبی است و مانند یک پدر او را تنبیه میکند تا حواسش جمع باشد.
ولی در نهایت به نظر میرسد تحلیل مختار درست از آب در آمد. یعنی تحلیلی که مختار از بافت نیروهای هوادار امام داشت و آنالیز او از احتمال جنگ و پایداری نکردن اطرافیان در نبرد که در برخی از گفتههایش متذکر شد که اینان امام را به صلح رهنمون میکنند؟
این قصه البته وارد این ماجرا نشد.
گفتید علت حضوری این نقش چیست؟
علت حضوری این نقش در واقع یک «اورتور» است. ما عموی مختار را در زمانی میبینیم که مختار به سمت زراعت رفته و قیل و قال را رها کرده. حالا شرایطی پیش میآید که امام حسن به مدائن میروند. پس عموی او تشخیص میدهد امروز میطلبد که کمک کند. زمانی که اتفاق صلح و… میافتد قصه وارد این ماجرا نمیشود. علت حضوری سعید ثقفی این است که به نوعی مختار را به ما بشناساند. مختار و تردیدهایش را. حالا که از تردید جدا میشود و وارد قصه میشود با صحبتهای عمویش محکم وارد میشود. ما وارد قصه زندگی عموی مختار نمیشویم. تنها یک زنگ است.
و در مییابیم که مخالفت مختار از منظر تعلق است به خاندان ائمه و سعید ثقفی نقش برجستهکننده را دارد.
بله. اختلاف نظر را هم از منظر درام میتوان دید.
حالا که نقش را بازی کردهاید دوستش دارید؟
بله نقش را دوست دارم. ویژگیها را البته باید بیننده بگوید. اما از سوی من همان طور که گفتم رازی در درون من بود که آن را کشف کردم و از این کار راضی هستم. شخصیت سعید ثقفی اینگونه است که پیش از آنکه فرمانروا باشد مرید است. به نوعی خود را موظف میداند که بایستد و در مدائن انجام وظیفه کند تا حکومت کند و قیافه بگیرد. او سیاست را در خدمت ارادتش قرار میدهد. ارادتش را در خدمت سیاست قرار نمیدهد.
درباره دیالوگها و برخی فضاها انتقاداتی را شنیده ایم. خود شما نظرتان درباره مختارنامه چیست؟
من فکر میکنم خیلی خوب است. نظرات، متفاوت است. چیزی هم که مدشده این است که همه میآیند تا ایراد کار را بگیرند. کسی صبر نمیکند تا کار را ببیند و بگذارد در تنش بنشیند و بعد درباره آن اظهارنظر کند. مقداری هم سلیقهای برخورد میشود. قصههایی شبیه به قصه مختار و تاریخ بهگونهای است که این سلیقه خیلی در آن نقش دارد. هرکسی بهگونهای تاریخ را در درون ذهن خود دکوپاژ کرده. هرکسی از تاریخ از دوران کودکی لوکیشن خود را دارد. از اتفاقات و حوادث. حالا کسی میآید و این وقایع را به تصویر میکشد. اما فیلم همان نیست که در ذهن او بوده. طبیعی است که نویسنده و کارگردان هستند که لوکیشنهایی را که از دوران کودکی از تاریخ دیدهاند به تصویر میکشند. من که میبینم این تصاویر با ذهنیت من جور نیست گمان میکنم که این کاری اشتباه یا نادرست است. در حالی که ما باید مجموعه را ببینیم. نباید سلیقهای برخورد کرد. اصولا ناخودآگاه این اتفاق میافتد. در نمایشنامهها و درامهای بزرگ دنیا هم همین طور است. مثلا صدسال تنهایی مارکز را من در سالهای مختلف خواندهام و هربار لوکیشنها را به شکلی متفاوت دیدم. مثلا خانه قهرمان قصه را بهگونهای دیگر دیدهام. یا آدمها را به رنگهای گوناگون میدیدم. حالا اگر فیلم این رمان را بسازند بدون تردید کارگردان چیزی را به تصویر میکشد که من هرگز ندیدهام. آن وقت میپرسم چرا آنچه را من دیدهام در این فیلم نیست؟ پاسخ این است که قرار نیست باشد!
پیش از ایفای نقش سعید ثقفی را میشناختید؟ یا مطالعهای درباره این شخصیت داشتید؟
در حد معمول و در حدی که آدمی از تاریخ میداند. در حد جزییات نه. اما سوالاتی از کارگردان داشتم که از آقای میرباقری میپرسیدم. منابع هم من نخواستم که در اختیارم بگذارند. چرا که با خواندن این منابع آدمی دچار تردید میشود. چون ما که نمیدانیم سعید ثقفی کیست و چگونه بوده و شکل و شمایل او آیا به همین حالت بوده است یا نه؟ عملکرد تاریخی او برای ما مهم است. اینکه او غذا چه میخورده و چه چیز را دوست داشته که اساسا در تاریخ نیست. نیازی هم نداریم.
همین را میخواستم بپرسم. شما در روایت تاریخ و حتی در ایفای نقش شخصیتهای تاریخی اعتقاد دارید باید به خود تاریخ مراجعه کرد و همان طور که بوده بازتابی واقعی از آن به نمایش گذاشت؟
اینها به کمک همدیگر میآیند. به گمان من هیچ بایدی وجود ندارد. چه بخواهیم و چه نخواهیم تاریخ، اعلام حضور میکند. از سوی دیگر هم شما در حال خلق ذهنیت خودتان از تاریخ هستید. پس اینها لازم و ملزوم همدیگر هستند.
شما نقشهای دیگری را در سریالهای تاریخی بازی کردهاید. مثلا نقش «سهل» را در «تنهاترین سردار» به کارگردانی آقای فخیم زاده. این دو چه تفاوتهایی با هم داشت؟
خیلی تفاوت داشت. این دو آدمهای متفاوتی هستند. ربطشان البته این است که هر دو شخصیت تاریخی هستند.
از مختارنامه به نظر میرسد راضیترید؟
نه. نقش سهل را هم بسیار دوست داشتم.
چرا؟
به عنوان بازیگر برای من نقش خیلی خوبی بود و برای من جذابیت داشت. زیرکی خاصی در سهل هست. اما در سعید تماما اعتقاد است. جنس این دو بازی با هم متفاوت است. وقتی نقش فردی سیاس را بازی میکنید میدانید که او آیندهنگر است و همه چیزش را بر حساب و کتاب پیش میبرد. فکر میکند. حرکت دست سهل حرکت دست حسی نیست. او بر اساس نیاز و برنامه این کار را میکند. قدم که میزند هم بر مبنای محاسبه است. اما شخصیتی مانند سعید ثقفی حرکت دستش حرکت دست حسی است. نگاه او پاکتر است و دیگری نگاهش مرموزتر و درونیتر و پیچیدهتر است. این دو نقش دقیقا متضاد است. شباهت این دو فقط این بود که بازیگر هر دو یکی است. اما تمام سعی من این بود که شبیه به هم نشوند و پیشنهاد کردم به آقای میرباقری که چنین نشود. او هم انگار پیش از آنکه من بگویم چنین نظری داشت و پیشنهاد شد که مثلا یک بینی بزرگ برای من بگذارند. تیپ کلی من با قبلی فرق میکرد و این گریم کمک کرد که به نقش من نزدیکتر باشد. روی این جزییات هم فکر شده.
گفتید بازیگری یک راز است. ما شما را در نقشهای مختلف دیدهایم و این راز را سالهاست که با شما کشف میکنیم. گاهی شما را در صحنه تئاتر میبینیم. گاهی مثل امروز مشغول کارگردانی یک نمایشنامه رادیویی. گاهی هم در تلویزیون. این همه تلاش و تکاپو برای کشف راز بالاخره آقای زنجانپور را به کجا کشانده. امروز با بازیگری چه میکنید؟
حتما این راز کشف نخواهد شد. هیچکس راز خود را پیدا نمیکند و زیبایی زندگی در این است که حرکت کنیم به سمت کشف راز. آدمی غیرقابل پیشبینی است. هرلحظه یک جور است و با اتفاقات گوناگون شکل عوض میکند. مدام به گونهای است. نه اینکه شخصیتش عوض شود، اما شکل او تغییر میکند. وقتی یک واقعه بد اتفاق میافتد انسان بهگونهای است و وقتی واقعهای خوب اتفاق میافتد آدمی خوشحال است و به گونهای دیگر. این خوشحالی چیست و تا چه حد ارزشمند است؟ خبر بد چقدر فاجعه دارد؟ اینها همه باعث میشود که آدمی همیشه در تلاش یافتن خود باشد. ولی فکر نمیکنم کسی بتواند خودش را پیدا کند. تمام زندگی من و شما جستجو برای یافتن این راز است. همه داریم تلاش میکنیم خودمان را بفهمیم. این فهم، متکامل میشود. کسی مرحلهای را طی میکند و حالا راز بزرگتری در پیش رو دارد. کسی که جستجوگر نیست و اندیشهای ندارد از ابتدا فکر میکند همه چیز را میداند. پس رازی برای او نیست. اما وقتی تلاش میکنی که پیدا کنی مدام جلوتر میروی و لذت زندگی در این است که مدام تلاش کنی و به رازی جدیدتر برسی. یعنی نقطه پایان ندارد. ممکن است راز این لحظه را کشف کنی. اما راز کلی کشف نمیشود. مدام باید جلوتر رفت. مگر اینکه ذهنی جستجوگر نداشته باشی و در لحظهای در جایی بایستی. اگر کسی بایستد دیگر همه چیز میایستد.
۲ سال است در صحنه تئاتر حضور ندارید. ما اصولا دیدهایم شما نمایشنامههای خارجی کار میکنید. الان تئاتر را چه میکنید؟
من به خارجی یا ایرانیبودن نمایشنامه کار ندارم. کاری که دعوتم کند و متن مرا صدا کند به سمت او میروم. برنامهریزی برای این کار ندارم. اجازه میدهم همواره اتفاق بیفتد. اتفاق اصلی در اغلب اوقات درباره متنهای ترجمه شده افتاده. من متن چخوف یا ایبسن را برای خارجیها نمیدانم. اینها مال ماست. چون هنر بشر متعلق به یک جا نیست. سوفوکل سالهای دور از این تئاتر نوشته و هنوز در همه جای دنیا اجرا میشود و با استقبال مواجه میشود. چون راجع به بشر صحبت میکند. همانطور که اگرچه حافظ در ایران به دنیا آمده ولی فقط برای ایران نیست. او متعلق به همه بشریت است. مولوی چگونه میتواند فقط متعلق به ایران باشد؟ او در ایران زیسته وبه زبان پارسی شعر گفته، ولی متعلق به همه جهان است، چون اندیشه او در خدمت بشریت است. متن ترجمه هم از زبانی به زبانی دیگر، راجع به درد و نگرانیها و خوشبختیهای انسان است، درباره انسان سخن میگویند، نگران انسان و یک اثر هنری برای همه انسان هاست.
شما را انسانی عاطفی میبینم و در انتخاب کارها و نقشها به نظرم بیشتر از حستان استفاده میکنید. یعنی علاوه بر داشتن تکنیک و… عاطفه و حس در شما غلبه دارد. اینطور است؟
انسان بدون حس، کامپیوتر است. من تکنیک را در خدمت حس میبینم، چون مخاطب من انسان است با گوشت و پوست و استخوان و احساساتش. من نمیتوانم هنر را مجزا از مخاطب ببینم. من نمیتوانم به شکل دیگری ببینم. من میگویم کاری که تماشاگر دارد حتی یک نفر باید به او احترام بگذارم و تمام هستی خودم را برای او بگذارم. اگر این نباشد او چگونه با من ارتباط برقرار میکند؟ از طرفی نمیگویم باید کار را چنان ساخت که از سر و کول کارگردان بالا بروند. اگر کار بگیرد و بیننده و تماشاگر داشته باشد چه بهتر. آرزوی ما این است که تماشاچی زیاد داشته باشیم و مورد استقبال قرار بگیریم. اما این دلیل نمیشود که کار را بیارزش کنیم و بشکن و بالا داشته باشیم که همه بیایند. تماشاگر تئاتر میآید به جایی که با او یک ارتباط سالم و سازنده برقرار شود. میآید تا اتفاق خوشی در او بیفتد.
همین رابطه را با تماشاگر را در کار تلویزیونی هم دارید؟
تماشاگر من در آنجا لنز دوربین است؛ ولی در نهایت میدانم که تماشاگران من انسانها هستند. باید انتخاب کار به گونهای باشد که در خدمت مردم باشد. با این شیوه، ارتباط لازم ایجاد میشود.
ما بارها از بزرگان تئاتر شنیدهایم که کار روی صحنه را به دلایلی به کار در تلویزیون ترجیح میدهند…
ولی کار نمیکنند! (با خنده) همیشه ما شنیدهایم که تئاتر یک سری عاشق دارد که نمیآیند کار تئاتر انجام دهند! اینها بیشتر به اعتقاد من دیالوگ است.
به هر حال حس شما در این باره چیست؟
ببینید، تماشاگر تئاتر انتخاب میکند. در صف میایستد و بلیت میخرد و میآید و مینشیند و از خانه که راه میافتد خود را متمرکز بر دیدن تئاتر میکند. اما در تلویزیون چنین نیست. در اینجا تماشاگر همه کارهایش را انجام میدهد و در عین حال تلویزیون هم میبیند. مثلا اگر نادان باشیم میگوییم در یک مجلس عروسی باید بتهوون پخش شود. خب طبیعی است که در مجلس عروسی جایی نیست که در آن بتوان بتهوون پخش کرد. فرق در اینجاست. تماشاگر تئاتر میآید ارتباطی لازم و درست با او برقرار شود. اما در خانه تلویزیون جنبه سرگرمی دارد. تئاتر کمتر جنبه سرگرمی دارد. مردم باید وقتی تلویزیون را میبینند آرامش پیدا کنند. باید طوری باشد که وقتی تماشاگر کارش را انجام میدهد برنامه تلویزیون را هم دوست داشته باشد.
شما را در تلویزیون با آوای فاخته و عطر گل یاس به یاد میآوریم. ارزیابی شما پس از این همه تجربه از نسلی که امروز کار تلویزیونی انجام میدهد نسبت به دوران خود شما چیست؟
من قبل از انقلاب فقط یک سریال بازی کردم آن هم آتش بدون دود به کارگردانی و نویسندگی آقای نادر ابراهیمی. بعد از انقلاب با عطر گل یاس شروع شد. ممکن است الان حرفهایتر شده باشد اما در آن زمان تپش و تنش آدمها برای کار خوب کردن خیلی بیشتر بود. الان کمرنگ شده.
امروز بیشتر به یک بازار کار تبدیل شده. البته قصد این است که کار هنری انجام شود و در نهایت هم کار هنری اتفاق میافتد. اما تب و تاب در کار نیست. دلشوره و دلهره و خوشامد که لازمه کار است کمرنگ شده. بیشتر به عنوان یک شغل به آن نگاه میشود تا یک هنر.
این تب و تاب و خوشامد چگونه بود؟ چگونه اتفاق میافتاد؟
همه گروه سعی میکرد کارش را به بهترین وجه انجام دهد. خود کار مهم بود نه پز دادن برای کار یا دستمزد. در وهله اول خود کار اهمیت داشت. الان من شنیدهام خیلیها قبل از اینکه بپرسند کارگردان کیست یا نقش چیست از پول میپرسند. این زشت است. البته باید پول گرفت وکوتاه هم نیامد؛ اما در وهله اول باید دید کار چیست. این فراموش شده است.
الان وقتی با کسانی مثل میرباقری در مختارنامه کار میکنید آن تپش و تنش وجود دارد؟
بله. او از هیچ چیز نمیگذشت. همه چیز باید همانطور که میخواست انجام شود و همه گروه سعی میکردند همان کار را بکنند. فضای بسیار خوبی بود. فضایی حرفهای بود. اصلا این امر به کارگردان مربوط است و تهیهکننده و کسانی که حمایت میکنند و اینکه چقدر دست کارگردان را باز میگذارند. همین میرباقری را اگر امکانات را از او بگیرند دیگر کاری نمیتواند انجام دهد. همه چیز به همدیگر وصل است. همه اینها میتواند باشد به شرط وجود امکانات. نقاشی نیست که فقط رنگی لازم داشته باشد. اینجا باید یک جمعیت راضی راه بیفتد. جمعیتی که وقتی سر کار میآید حالش خوش باشد تا امکان اتفاقات خوب وجود داشته باشد.
در رادیو و تلویزیون و تئاتر کار کردهاید. سوالی کلیشهای: کدام یک از این حوزهها در شما شور و شوق و تپش بیشتری ایجاد میکند؟
من اصلا مجزا نمیبینم. مدیوم پخش فیلم در سینما چیزی است و در تئاتر و تلویزیون چیز دیگر. همه اینها باید با عشق و معرفت و شناخت انجام شود. من فرقی در آن نمیبینم.
به هر حال استاد، ما در خلأ که صحبت نمیکنیم. امروز بر هر کدام از این حوزهها ویژگیهایی مترتب است. شرایطی دارد.
بله، درست است. من همه اینها را دوست دارم. وقتی قرار است بروم جلوی دوربین سینما با تمام وجود میروم. لنز دوربین را خیلی دوست دارم. وقتی کارگردان میگوید حرکت، برای صدای حرکت میمیرم. تلویزیون هم شبیه آن است. او را هم دوست دارم. در صحنه تئاتر هم در پشت صحنه وقتی نور میآید، لحظهای است که تولد من است. سی شب متولد میشوم. اصلا به عنوان بازیگر یا کارگردان نمیتوانم فرق بگذارم. حالا مدیوم فرق میکند. سیاستگذاریها فرق میکند. همه چیز فرق میکند. اما منهای اینها به عنوان بازیگر آن لحظهها باشکوه هستند.
در نسل شما چه اتفاقی افتاد که کسانی مانند شما پیدا شدند؟
نمیدانم. این پاسخی جامعهشناسانه میخواهد. خیلی بحث دارد. من روی الان هم خط بطلان نمیکشم. الان خیلی از بچهها هستند که بسیار خوب هستند، بدون اغراق. ولی الان درست حمایت نمیشوند. یعنی اگر جوان با استعداد است باید درست راهبری کنند. اینجا کسی توجه به جوان نمیکند. او باید خودش را به در و دیوار بزند تا خود را نشان دهد. اما در آن زمان اگر من خودم را نشان میدادم و میدیدند که استعداد دارم از من مواظبت میکردند. مساله مالی نبود. مواظبت این بود که من مثل پدرم از کارگردانم حساب میبردم. سعی میکردم با نقشم او را راضی کنم. او هم از من این را میخواست. پس یک بده بستان سازنده جریان داشت. الان این اتفاقات کمرنگ است. بچههای پرشور زیادند. اما هرکسی باید خودش به دنبال خودش بگردد.