رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

دسته بندی داستان کوتاه

  • داستان کوتاه : تماس دانشجوی دختر از قبرش توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۶/۰۴/۲۸ داستان واقعی از یک دانشجوی خانوم که ماه گذشته بر اثر تصادف با کامیون در گذشت ادامه مطلب
  • داستان کوتاه: مشمباهای مشکی توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۵/۱۱/۲۰ مردِ سی و چند ساله ای که زودتر به میانسالی رسیده در طبقه نهم ِ ساختمانی در مرکز شهر با ظاهری پریشان روی مبلی به فکری عمیق شده . . . پس از چندی به خود می آید و از جای اش بر می خیزد و جسد ِ زنی... ادامه مطلب
  • داستان کوتاه : عاقبت پزشک طماع توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۵/۱۱/۰۴ پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودکی زخمی و خون آلوده را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد ادامه مطلب
  • داستان کوتاه : یک وکیل خیلی خسیس توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۵/۱۱/۰۳ مسئولین یک مؤسسه خیریه بعد از تحقیق در مورد ثروتمندان شهرمتوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کندو تا  به این زمان حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. ادامه مطلب
  • داستان کوتاه : عالم فروتن توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۵/۰۹/۲۲ گویند که زمانی در شهری دو عالم می زیستند . روزی یکی از دو عالم که بسیار پرمدعا بود؟ کاسه گندمی بدست گرفت و بر جمعی وارد شد و گفت: ادامه مطلب
  • داستان کوتاه : شگرد اقتصادی توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۵/۰۹/۲۲ ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. ادامه مطلب
  • داستان کوتاه : درویش یکدست توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۵/۰۹/۰۱ درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه می‌خورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از... ادامه مطلب
  • داستان کوتاه : اصل موضوع را فراموش نکن توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۵/۰۹/۰۱ مرد قوی هیکل، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند. روز اول ۱۸ درخت برید. رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد. روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد، ولی ۱۵ درخت برید . ادامه مطلب
  • داستان کوتاه : دوستی نسیه توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۵/۰۹/۰۱ هارون الرشید از بهلول پرسید که: دوست ترین مردم نزد تو کیست؟ گفت: آن کس که شکم مرا سیر کند. گفت: اگر من شکم ترا سیر کنم، مرا دوست داری؟ ادامه مطلب
  • داستان کوتاه : زندانی بدون دیوار توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۵/۰۸/۱۷ بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد. ادامه مطلب