رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

دسته بندی داستان کوتاه

  • راننده های باحجاب! توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۰/۰۷/۰۱ همیشه وقتی از اتوبوس و یا تاکسی پیاده می‌شوم، سعی می‌کنم طوری پول را به راننده بدهم که دستم به دست‌هایش برخورد نکند!حالا شده از روی چادر باشد، و یا اگر اسکناس بود به پهنا بازش می‌کنم و از انتهای اسکناس به سمت راننده دراز می‌کنم.چند وقت پیش موقع... ادامه مطلب
  • نتیجه نیکی و بدی یک زن توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۰/۰۶/۰۱ پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت. بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد . این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت... ادامه مطلب
  • داستان دختر سی دی فروش توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۰/۰۵/۲۳ پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک... ادامه مطلب
  • نشانه زمستان و بهار توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۰/۰۵/۲۰ شعبی می گوید که روزی پیش عبدالملک مروان بودم. فرمود که «فصل زمستان کی در خواهد آمد؟»و او را ندیمی بود به غایت احمق و جاهل و عبدالملک به سبب سلیم دلی و حماقت، با وی نیک بودی پس عبدالملک، او را گفت؛«تو معروفت تقویم و حساب آن دانی؟»گفت؛«یا... ادامه مطلب
  • در جستجوی زنی دانا توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۰/۰۵/۲۰ حکیمی بود به نام« شن » که مردی بسیار دانا و دانشمند بود. همیشه دلش می خواست با زنی ازدواج کند که از همه زنان دیگر داناتر باشد. به همین دلیل، به هر شهر و سرزمینی که می رسید، سراغ چنین زنی را می گرفت، اما هیچ وقت زنی... ادامه مطلب
  • داستان آرش تیرانداز توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۰/۰۵/۲۰ چون لشکر ایران جمعیت کردند و فراهم آمدند،به در ری دروازه ری آمدند و افراسیاب را چون خبر هجوم ایشان استماع افتاد شنید، او نیز با لشکر خویش بیرون آمد و لشکرگاه کرد. و مسافت میان هر دو لشکرگاه یک فرسنگی بیش نبود. و قحطی عظیم در عالم افتاده... ادامه مطلب
  • عتیقه فروش (داستان) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۰/۰۵/۲۰ عتیقه‌فروشی، در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد.دید کاسه‌ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه‌ای افتاده و گربه در آن آب می‌خورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب می‌شود و قیمت گرانی بر آن می‌نهد.لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری! آیا حاضری آن... ادامه مطلب
  • چنگیزخان مغول و شاهین پرنده (داستان) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۰/۰۵/۱۵ یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.آن... ادامه مطلب
  • هوشمندانه سوال کنید (داستان) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۰/۰۵/۱۴ در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش می پرسد:«فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟دوستش جواب می دهد: چرا از کشیش نمی پرسی؟»جک نزد کشیش می رود و می پرسد:جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن » هستم، سیگار بکشمکشیش پاسخ می دهد:... ادامه مطلب
  • داستان یک خاله‌ی بیچاره: ‌هاروکی موراکامی‌ توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۹۰/۰۵/۱۰ همه چیز در یک بعد از ظهر بسیار زیبای روز یکشنبه در ماه ژوئیه شروع شد؛ درست همان اولین یکشنبه ماه ژوئیه. دو سه تکه ابر سفید و کوچک در دوردست آسمان مانند علائم سجاوندی بودند که با دقت بسیار نوشته شده باشند. نور خورشید بی هیچ مانعی بر... ادامه مطلب