با هومان فاضل، نویسنده سریال ستارههای سربی
تصویر آدمهایی که انتخاب میکنند و تاوان میدهند
بعد از پخش یک سریال، بیشتر نگاهها روی کارگردان آن متمرکز میشود. اکثر اوقات گذشته از ساختار، اگر مشکلی در جزئیات داستان هم وجود داشته باشد، این کارگردانها هستند که باید پاسخگو باشند.
آنها هم گاهی مسوولیت را به گردن نویسنده و فیلمنامه میاندازند در حالی که اگر ماجرا را از زبان نویسنده بشنوید، ممکن است کاملا متفاوت باشد.
از طرف دیگر نویسندگان هم معمولا زیر بار مشکلات ریز و ایرادهای کوچک فیلمنامه نمیروند و مثلا بازنویس فیلمنامه را مقصر میدانند.
هومان فاضل، نویسنده «ستارههای سربی» از این مشی دوری میکند و نهتنها مسوولیت داستانپردازی و شخصیتپردازی را به عهده میگیرد، بلکه به تمام سوالاتی که شاید بعضی از آنها هم چندان باب طبعش نباشند سخاوتمندانه جواب میدهد.
نوشتن فیلمنامه ستارههای سربی به صورت سفارشی بود یا این ایده را خودتان در ذهن داشتید؟
در ابتدا تهیهکننده با من تماس گرفت، فیلمنامه کاملی با نویسندگی خانم شعله شریعتی داشتند، اما تهیهکننده بنا بر دلایلی از آن رضایت کافی نداشت. به من پیشنهاد دادند که آن را بازنویسی کنم. اصولا کار بازنویسی قبول نمیکنم، اما وقتی فیلمنامه را خواندم احساس کردم که بازنویسی آن کار من نیست. پیشنهاد طرح تازهای را دادم که در آن فقط اسم بعضی از شخصیتهای اصلی مثل فیلمنامه قبلی بود.
تصویر آدمهایی که انتخاب میکنند و تاوان میدهند
بعد از پخش یک سریال، بیشتر نگاهها روی کارگردان آن متمرکز میشود. اکثر اوقات گذشته از ساختار، اگر مشکلی در جزئیات داستان هم وجود داشته باشد، این کارگردانها هستند که باید پاسخگو باشند.
آنها هم گاهی مسوولیت را به گردن نویسنده و فیلمنامه میاندازند در حالی که اگر ماجرا را از زبان نویسنده بشنوید، ممکن است کاملا متفاوت باشد.
از طرف دیگر نویسندگان هم معمولا زیر بار مشکلات ریز و ایرادهای کوچک فیلمنامه نمیروند و مثلا بازنویس فیلمنامه را مقصر میدانند.
هومان فاضل، نویسنده «ستارههای سربی» از این مشی دوری میکند و نهتنها مسوولیت داستانپردازی و شخصیتپردازی را به عهده میگیرد، بلکه به تمام سوالاتی که شاید بعضی از آنها هم چندان باب طبعش نباشند سخاوتمندانه جواب میدهد.
نوشتن فیلمنامه ستارههای سربی به صورت سفارشی بود یا این ایده را خودتان در ذهن داشتید؟
در ابتدا تهیهکننده با من تماس گرفت، فیلمنامه کاملی با نویسندگی خانم شعله شریعتی داشتند، اما تهیهکننده بنا بر دلایلی از آن رضایت کافی نداشت. به من پیشنهاد دادند که آن را بازنویسی کنم. اصولا کار بازنویسی قبول نمیکنم، اما وقتی فیلمنامه را خواندم احساس کردم که بازنویسی آن کار من نیست. پیشنهاد طرح تازهای را دادم که در آن فقط اسم بعضی از شخصیتهای اصلی مثل فیلمنامه قبلی بود. تقریبا ۹۹ درصد کار عوض شد و فیلمنامهای که مقابل دوربین رفت هیچ ارتباطی با فیلمنامه قبلی ندارد. تهیهکننده تحقیقاتی انجام داده بودند، من هم طرح تازهای دادم که طبق آن شخصیتها شکل دیگری به خود گرفتند.
علاوه بر داستان شخصیتپردازیها را هم عوض کردید؟
کاملا. طوری که با فیلمنامه قبلی میتوان سریال دیگری ساخت.
به نظر میرسد سعی کردید از کلیشهها فاصله بگیرید. این موضوع برایتان اولویت داشت؟
بله، چون تنوع و قیمتهای مواد مخدر باعث شده در حال حاضر از طبقه فقیر تا مرفه از مواد مخدر استفاده کنند. بنابراین باید نگاهی نو به شخصیتهای درگیر این ماجرا داشته باشیم. قاچاقچی امروز دیگر آدم نخراشیدهای نیست که از لباس پوشیدن و حرف زدنش بشود او را تشخیص داد. او هم در کنار ما زندگی میکند. اگر قرار بود از ظاهر او، دامی که چیده است قابل تشخیص باشد که دیگر کسی فریبش را نمیخورد.
بنابراین ما شخصیتها را چنان معرفی کردیم که انتخاب اشتباه آنها را نابود کرده است. غزاله به خاطر این که پولی کسب کند و برود خارج، این راه را انتخاب کرده است یا تهمینه وقتی به غزاله میگوید که عذابوجدان نداشته باشد چون این انتخاب خود مشتریها بوده، واقعا خودش را گناهکار نمیداند. فکر میکند این بازار است و او دارد طبق تقاضایی که وجود دارد، جنس عرضه میکند.
فکر میکنم به همین خاطر است که در این سریال شخصیتهای درگیر، طیف وسیعی از یک نوجوان دبیرستانی گرفته تا یک زن مطلقه را در بر میگیرند. این شخصیتها را طبق نمونههای بیرونی طراحی کردید؟
بله، طبق تحقیقاتی که وجود دارد، قیمت مواد مخدر با هم بسیار متفاوت است به واسطه همین موضوع، برای طبقات مختلف قابل دسترسی و استفاده است. همانطور که این مواد میتوانند به هر جایی نفوذ کنند، ما هم سعی کردیم طبقات اجتماعی متفاوتی را به عنوان کسانی که به نوعی درگیر مواد مخدر هستند انتخاب کنیم تا به مخاطب بگوییم فکر نکنید که شما از این بلا مصون هستید چون ممکن است به شما هم نفوذ کند.
برای پردازش این شخصیتها نمونههای عینی به صورت بیرونی داشتید؟
اگر منظور یک تحقیق مو به موست، این طور نیست ولی هر نویسندهای یک تجربه اجتماعی دارد که طبیعتا وارد متن میشود. من هم نمونههایی شبیه به شخصیتها را دیده بودم. نمیگویم رفتم کسی با خصوصیات مثلا مهندس بهرامی را از نزدیک دیدم و داستانی شبیه به زندگی او ساختم. طبیعتا تخیل روابط را دراماتیزه میکند، اما حتما مهندس بهرامیهایی وجود دارند که شاید به خاطر تواناییشان در پرداخت هزینه خرید مواد مخدر، ظاهر خیلی سلامت و شیکی دارند، اما این دوام نخواهد داشت. یا مثلا در خانواده مهرداد، میبینیم که تا جایی میشود ظاهر را حفظ کرد ولی پس از مدتی مواد مخدر از درون خانواده را متلاشی میکند و میبرد به سمت کلیشههایی که همیشه در تلویزیون میبینیم. تقریبا تلاش کردیم قصه آدمها را قبل از این که به آن کلیشه برسند بیان کنیم.
در اوایل سریال خیلی به زندگی حامد میپردازید، اما به تدریج او را فراموش کرده و کنار گذاشتهاید. فکر نمیکنید داستان حامد به پایان نرسیده و رها شده باشد؟
در این سریال سعی کردیم تجربهای که به نظر خودمان تازه است (شاید هم تکرار شده باشد ولی من نمونهاش را نمیدانم) انجام دهیم. ما چندین قصه را جلو بردیم و جایی که دیدیم شخصیت داستان، تازهای ندارد، نخواستیم برایش حواشی یا داستانی تازه بسازیم تا سریال به درازا بکشد. خواستیم این فرم را تجربه کنیم که بر یک جنبه از زندگی یک شخصیت که اعتیاد اوست متمرکز شویم و بعد از این که قصه اعتیاد او را گفتیم به باقی مسائل زندگیاش نپردازیم. در قصه حامد، از وقتی که رابطه خانوادهاش در بیمارستان به واسطه نجات او ترمیم میشود و او به دامان خانواده برمیگردد، سرنوشتش به نوعی بیان شده و ادامه زندگی او هم قابل پیشبینی است. دیگر برای ما قصهای ندارد که بخواهیم ادامهاش دهیم.
خوشبختانه ساختار بازگشت حامد به خانواده، وقتی که برای او اسفند دود میکنند و از او حمایت میکنند، به طور کامل و دقیق توسط آقای آهنج به صورت تصویری روایت شد. خیلی جاها کارگردان با تصویر به مفاهیم فیلمنامه عمق بخشید و آن را پررنگ کرد.
در کنار شخصیت حامد که از سریال حذف میشود، شخصیت دیگری یعنی شیدا را هم داریم که به آن اضافه میشود. اضافه شدن شهرزاد از اول در فیلمنامه پیشبینی شده بود یا حضور او اقتضای داستان در آن زمان بود؟
در ابتدا سیناپس چند قصه مستقل را نوشتم که هر کدام عقبهای داشتند. مثلا در داستان حامد، این که پدر او مدتی زندانی بوده و به خاطر این سابقه رابطه همسرش با او خوب نیست.
داستان یک مهندس ثروتمند، فتانه که به خاطر اعتیاد بچهاش را فروخته و الان پشیمان است، تهمینه که دختری را به نوعی اسیر خودش میکند و میخواهد انتقام اعتیاد شوهرش را از دیگران بگیرد، غزاله که به عشق زندگی در خارج و به طمع کسب درآمد زیاد به کار خلاف کشیده میشود و داستان ۲ دوست که یکی ترک کرده و یکی معتاد است را به صورت سیناپسهای ۹۰ دقیقهای نوشتم. این زندگیها به نوعی با هم مخلوط شدند و این اختلاط باعث شد که اوایل سریال فکر کنیم که داریم زندگی آدمهایی را به صورت پراکنده میبینیم.
منطق من در مورد این پراکندگی این بود که همان طور که مواد مخدر به صورت پراکنده میتواند بین همه نفوذ کند، دوربین ما هم به زندگی این آدمها که مواد مخدر و اعتیاد آنها را به هم وصل کرده وارد شود و آن را ببیند. ضمن این که این شخصیتها یک رابط دارند و آن هم غزاله است. غزاله به حامد مواد مخدر میدهد و ما وارد زندگی او میشویم و در حاشیه زندگی بهرامی را هم میبینیم. بعد از تمامشدن قصه بهرامی قصه شهرزاد پررنگ میشود. مثل یک موسیقی که در آن یک زیرصدای آرام مداوم وجود داشته باشد که فرضا توسط زهیها اجرا میشود که در فیلم همان زندگی تهمینه و غزاله است و ملودیهایی که توسط سازهای مختلف لحظاتی اوج میگیرند و لحظاتی کناره میگیرند.
اگر بخواهیم با مثالی که زدید بررسی کنیم، در یک ارکستر هم تمام سازها در ابتدا معرفی میشوند و بعد بعضی از آنها نواختن ملودی را برعهده میگیرند، اما در ستارههای سربی تمام شخصیتها به ما معرفی نمیشوند. تا حدود ۱۰ قسمت سریال، هیچ نشانی از حضور شیدا نیست.
مثل این است که در یک موسیقی، سازهای زهی و کوبهای قطعه را پیش ببرند و وقتی که شما یک تاثیر تازه میخواهید، از رنگ سازهای بادی استفاده کنید. در اینجا ساز بادی را معرفی نمیکنید تا با آمدن آن رنگ تازهای به موسیقی وارد شود. در این سریال، وقتی یکی، دو قسمت خبری از حامد یا بهرامی نیست، مخاطب میفهمد که آنها نمیآیند و منتظر آنها نمیماند. در واقع این آدمها مغفول نمانده و فراموش نشدهاند بلکه این تجربه تعمدی بود. فکر میکنم در این زمینه موفق هم بودهایم چون نمونهای از این فرم نداشتهایم. البته نمونههای خارجی را مردم میبینند، دوست دارند و قبول دارند. همین باعث شده تجربه مخاطب در دیدن قصههایی به این شکل آنقدر غنی شده که این را بپذیرد که با پایانگرفتن قصه یک آدم او را کنار بگذاریم و قصه دیگری را تعریف کنیم، اما بینندههای ایرانی خیلی از بیمنطقیها را از فیلمهای خارجی میپذیرند، اما در مورد کارهای ایرانی سختگیری میکنند و آن را نمیپذیرند. دوست دارند در سریالهای ایرانی از ب بسمالله تا یای پایان برایشان گفته شود.
در فیلمهای خارجی میبینیم که بعضیهایشان اصلا شخصیتپردازی و داستان آنچنانی هم ندارد، اما چون ساختار و صحنه قوی دارد، مخاطب ایرانی آن را میپذیرد. مثل وقتی که یک جنس ایرانی را قبول ندارد ولی یک جنس خارجی که صرفا درجه یک هم نیست را قبول دارد. ما سعی کردیم این تجربه را با مخاطب داشته باشیم.
البته خود من همیشه انتظار بازگشت حامد و بهرامی را داشتم. یعنی این طور نبود که بعد از یکی دو قسمت داستان آنها را تمام شده بدانم.
این همان تجربهای است که دنبالش بودیم. شما هم الان یک ساختار جدید را تجربه کردهاید. ما ۲ نوع مخاطب خواهیم داشت. یک طیف مخاطبی که وقتی انتظارشان از سریال برآورده نمیشود، توی ذوقشان میخورد و عده دیگری که با این داستان کنار میآیند و داستان دیگری را شروع میکنند.
شما جزو دسته اول هستید، اما نمیشود گفت که در زندگی حامد نکتهای نگفته مانده. حتی میدانید که ناهید یک پدر پولدار دارد و برخلاف میل او با مهرداد ازدواج کرده یا این که مهرداد در یک محله قدیمی بزرگ شده که رفقایش در مورد کارهای خلافش از او حمایت میکردند و خیلی جزئیات دیگر در مورد زندگی خود حامد. در مورد بهرامی هم میتوانید یک قصه کامل تعریف کنید. اگر قرار باشد چیزی به اینها اضافه شود، به تصویرکشیدن چیزهایی است که مخاطب میداند. گاهی در سریال روی یک آدم پوشانده میشود و بعد با ظهور او مخاطب غافلگیر میشود ولی ما این کار را نکردیم. شهرزاد هم با این فرض وارد شد که گفتیم در ۱۲، ۱۳ قسمت، ساختار کار برای مخاطب جاافتاده است.
در مورد مواد مخدر و اعتیاد مستندهای زیادی دیدهایم. اما سریالها این برتری را نسبت به مستندها دارند که میتوانند یک داستان واحد داشته باشند و گذشته و آینده یک شخصیت را برای بیننده ترسیم کنند. با توجه به روندی که برای این سریال انتخاب کردید، فکر نمیکنید این خطر وجود دارد که شبیه به مستند شود؟
معنای این ساختار مستند نیست. اگر از لحاظ آکادمیک نگاه کنیم، این نوعی داستانگویی است که به ساختار اپیزودیک نزدیک است. مثلا ۳ فیلم کیشلوفسکی؛ قرمز، آبی و سفید را میبینید و در آخری میبینید که این سه شخصیت بدون این که با هم ارتباطی داشته باشند و همدیگر را بشناسند، در یک نقطه مشترک میشوند.
ما برای این که بتوانیم قصههای مختلف را برای بیننده بگوییم این فرم را انتخاب کردیم. میتوانستیم فقط ناهید و مهرداد و حامد را بگوییم. اصلا میتوانستیم از گذشته مهرداد، وقتی که کارهای خلاف میکند شروع کنیم و تا آینده حامد ادامهاش بدهیم، اما حشو و زواید قصه را زدهایم و آن را پیراسته کردهایم و تحویل مخاطب دادهایم. این پیراستگی برای مخاطبی که دلش میخواهد بیشتر قصه بشنود، ممکن است کم بیاید.
تصورم این است که توانستهایم قصه خوب و سرراستی را تعریف کنیم که مخاطب دوست دارد آن را بیشتر ببیند و بشنود. ما طی ۱۷ قسمت، آدمهای مختلفی را روانکاوی کردیم و وارد لایههای درونی شخصیت و روحیات آنها شدیم.
در بسیاری از سریالها و مستندها، عامل اصلی اعتیاد عواملی مثل رفیق ناباب یا خانوادهای ظالم که آنها را از بچگی کتک میزدند معرفی میشوند که این گفته الان دیگر شبیه به طنز است. در این سریال آدمهایی را داریم که به دلیل مشکل خاصی نیست که مواد استفاده میکنند، فقط انتخاب اشتباهی کردهاند. خواستهایم آدمهای تازهتری را نشان بدهیم. میخواستیم پشت آن صورت شطرنجی که در مستندها میبینیم، وارد اضمحلال یک خانواده شویم. تلاشمان این بود که روایت تازهای داشته باشیم.
در مورد شخصیت محوری تهمینه صحبت کنیم. تهمینه شخصیتی از درون متلاشی شده است که توانسته ظاهر را خوب حفظ کند. به نظر میرسد مسیر سریال باید به سمتی برود که شاهد فروپاشی تهمینه باشیم. با وجود این که از این فروپاشی تا قسمت ۱۲ سریال خبری نیست، چطور قرار است تهمینه به این نقطه برسد؟
به نظرم در این سریال شخصیتهای فروپاشیده نداریم. نخواستیم یک شخصیت را نابود کنیم. چون معتقدم همه آدمها خاکستریاند. یک قاچاقچی هم مانند مردم دیگر جنبههای مثبت و منفی دارد. ضمنا ما هنوز وارد قصه تهمینه نشدهایم، اما در قسمتهای بعدی به او بیشتر پرداخته خواهد شد.
در مورد او میدانیم که یک ازدواج عاشقانه ولی ناموفق داشته، مادرش از او ناراضی است، عمهاش با او بدرفتاری میکند، بچهدار نمیشده و با خریدن بچه یک آدم دیگر میخواهد به زور مادر شود، جایی رشید و عمه به او طعنه میزنند و مادر بودن او را غیرحقیقی میدانند. او میخواهد انتقام همسرش را از رشید بگیرد. حالا قرار است ادامه سرنوشت او را در سریال ببینیم. فکر میکنم تمایل بیشتر به دانستن و شنیدن این قصه، نتیجه علاقهای است که مخاطب به شخصیتها پیدا کرده است و در نتیجه میخواهد قصههای بیشتری از آنها بشنود. این نشان میدهد این قصه درست تعریف شده است و ما هم همین منظور را داشتیم.
با توجه به این که هنوز به قصه سرنوشت تهمینه نرسیدهایم، فکر نمیکنید که در قسمتهای آخر سریال سرنوشت او شتابزده به پایان برسد؟
این یک پیشداوری است و تا وقتی که تمام قسمتهای سریال را ندیدهایم نمیتوانیم این حرف را بزنیم. اگر فکر میکردیم که عجلهای است این کار را انجام نمیدادیم. ضمن این که پایان این سریال هم بنابر ساختار کلی آن، تهمینه را به نتیجه میرسانیم ولی با وحدت ساختار. یعنی تهمینه هم با کمگویی و با قصهای کافی که خیلی وارد جزئیات نمیشود به نتیجه میرسد. هیچ شخصیتی در این سریال بینتیجه رها نشده است.
مثلا قصه بهرامی به این نتیجه رسید که او تمام اموالش را از دست داد، همسرش را کشت و گفت که به پلیس زنگ بزنید. میتوانستیم این قصه را به این شکل تعریف کنیم که صحنه قتل را نشان دهیم، بعد یک فلاشبک داشته باشیم به زمان دانشجویی او، وقتی که با برادر همسرش آشنا میشود، اما ما ترجیح دادیم این بخش کوتاه را که فقط متمرکز روی مواد مخدر است، انتخاب کنیم.
در این سریال کمتر میبینیم که از سخنان و حتی کلمات قصار استفاده شود. به نظر من این موضوع یک نقطه قوت محسوب میشود چون به زندگی واقعی آدمها نزدیکتر است، اما خیلی وقتها برای عمق بخشیدن به یک شخصیت از این جملات استفاده میکنند. چرا شما این کار را نکردید؟
ببینید آدمها با هم حرف میزنند. در این سریال این نویسنده نیست که با مخاطب حرف میزند، یعنی پشت هر دیالوگ حضور نویسنده را نمیبینید، آدمهای داستان با هم حرف میزنند و مخاطب آن را میشنود.
بعضی از نویسندگان انگار یک کتاب معروف را باز کردهاند و جملات آن را گذاشتهاند توی دهن بازیگر، اما در این سریال مثلا میبینید ۲ تا آدم در یک مطب نشستهاند و با هم حرف میزنند، احساسی که شما در آن لحظه دارید این است که خودتان هم روی یک صندلی در نزدیکی آنها نشستهاید و دارید حرفهایشان را میشنوید. ادبیات هر شخصیتی هم مخصوص خودش است. مثلا وقتی وارد خانه غزاله میشوید، او یک آدم دیگر است. ادبیات او جلوی تهمینه با چیزی که در خانه است کاملا متفاوت است، چون شخصیت او هم در این دو موقعیت متفاوت است. خوشبختانه این تفاوت حتی در لباس پوشیدن او هم بخوبی نشان داده شده است. یا تهمینه وقتی که به عنوان یک موادفروش حرف میزند، با وقتی که در کنار مادرش است متفاوت است. میبینید که او در مقابل مادرش دیگر آن آدم قلدری نیست که شاخ و شانه میکشد. به مادرش التماس میکند که فقط پلکت را تکان بده تا ببینم مرا حلال کردهای. یعنی هنوز حلالشدنش توسط مادرش برایش مهم است. بعد با این که خودش زندگی نوشین را به هم میریزد، در آخر او را از مخمصه نجات میدهد. تلاش کردهام که بگویم همه این آدمها خاکستریاند و مختارند که یک راه را انتخاب کنند. همه تاوان انتخابها و اشتباهات فردی خودشان را میدهند. دیالوگها هم طوری نوشته شده که آدمها با زبان خودشان با یکدیگر حرف بزنند.
در نهایت سریال چقدر توانست انتظار شما را به عنوان نویسنده فیلمنامه برآورده کند؟
قبل از این کار، «نامههای بالدار» را داشتم. در آن نسبت فیلمنامه به سریال، ۶۰ به ۴۰ بود یعنی خیلی با آنچه که نوشته بودم متفاوت بود، اما تجربه دلپذیری که در ستارههای سربی داشتم این بود که تقریبا صددرصد فیلمنامه ساخته شد. حتی یک دیالوگ نیست که ذرهای عوض شده باشد، طوری که جای کلمات یک جمله هم عوض نشده. من از وفاداری بازیگران نسبت به متن واقعا احساس خرسندی میکنم. همینطور از وفاداری کارگردان. ضمن این که آقای آهنج با دکوپاژ و میزانسن، به عمق و جوهره آن چیزی که در یک سکانس نوشته بودم اضافه کرد. مثلا در یک سکانس بهرامی و ندا در حال بحث هستند.آقای آهنج، بهرامی را پایین پلهها و پشت نرده نشان میدهد که موقعیت مغلوب بودن و اسیر بودن او را به صورت تصویری نمایش میدهد. یا این که غزاله در خیلی از قسمتهای سریال جدا از خانواده نمایش داده میشود. انگار سمانه و پدر و نامادریاش یک مجموعهاند و غزاله از آنها جداست. این هنرمندیهای آقای آهنج واقعا به عمقبخشیدن به سریال کمک کرده است. وقتی سریال را میبینم احساس احترام و وفاداری میکنم و از این بابت خیلی خوشحالم و لذت میبرم. خیلی از دوستان فیلمنامه را جرح و تعدیل میکنند و اسم خودشان را بازنویس میگذارند.
اگر نکته دیگری مانده می شنویم.
۳ نکته مد نظرم هست؛ اول این که در این سریال خانواده بسیار اهمیت دارد. هرکس را ببینید که از مدار خارج شده، یا از خانواده فاصله گرفته مثل حامد و غزاله، یا خانواده محکم و حمایتگری نداشته مثل ندا و بهرامی. همینطور اگر شیدا توانسته ترک کند و حامد توانسته به زندگی برگردد به خاطر این بود که خانواده حامیشان بودهاند. در این سریال خواستیم بگوییم که خانواده کوچکترین نهاد اجتماعی ولی مهمترین آنهاست. اگر میخواهید در راه صلاح باشید، از دامان خانواده دور نشوید.
نکته بعدی این که در این سریال تلاش شده به شخصیتهای زن مجال بیشتری داده شود. به خاطر این که بعد از خانواده، این زن است که در خانواده و جامعه خیلی مهم است. تلاش کردیم به اعتیاد از این زاویه نگاه کنیم که چقدر میتواند بر خانمها تاثیر داشته باشد و خانمها چقدر میتوانند در جلوگیری از این اتفاق مؤثر باشند. نکته سوم این که در این سریال تلاش شده از نمادهای تصویری بیشتر استفاده شود و اشیا هم به چیزی به مفهوم کلی موقعیت بیفزایند. مثل همان جاسوئیچی قلب که بین سامان و غزاله رد و بدل میشود.