رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

دسته بندی داستان کوتاه

  • عسل و زهر (بر اساس داستان های عامیانه) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۸/۰۳/۲۱ مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و استادش رفت.شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی... ادامه مطلب
  • جالینوس و مرد دیوانه(بر اساس حکایتی از کتاب مثنوی مولوی) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۸/۰۳/۲۰ جالینوس یکی از معروف ترین و قدیمیترین پزشکان جهان است.او از مردم (پرگاموس)واقع در آسیای کوچک (ترکیه امروز)بود. این پزشک گذشته از انجام کارهای پزشکی ، حدود چهارصد جلد کتاب هم نوشته است. او یک روز با عده ای از شاگردانش به جایی می رفت. ناگهان مرد دیوانه ای... ادامه مطلب
  • پادشاه و خدمتکار(بر اساس حکایتی از کتاب جوامع الحکایات عوفی) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۸/۰۳/۲۰ پادشاهی بر سر سفره نشسته بود و می خواست ناهار بخورد .خدمتکار او با سینی غذا وارد شد اما ناگهان پایش به لبه فرش گرفت و دستش لرزید و مقداری آش روی سر پادشاه ریخت . پادشاه خشمگین شد و خواست خدمتکار را مجازات کند. خدمتکار بی درنگ سینی... ادامه مطلب
  • پسر پادشاه و دوستش (بر اساس حکایتی از گلستان سعدی) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۸/۰۳/۲۰ شاهزاده ای در باغ قصر با پسر باغبان سرگرم بازی بود، اما ناگهان با هم دعوا کردند و پسر باغبان به شاهزاده فحش داد. شاهزاده خشمگین شد و پیش پدرش رفت و گفت: پدر ! پسر باغبان به من فحش داد. وزیر به پادشاه گفت:قربان! بی درنگ دستور بدهید... ادامه مطلب
  • عسل و زهر (بر اساس داستان های عامیانه) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۸/۰۳/۲۰ مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و استادش رفت.شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی... ادامه مطلب
  • برای یاد گرفتن هرگز دیر نیست (بر اساس حکایتی از کتاب جوامع الحکایات عوفی) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۸/۰۳/۲۰ ارسطو از دانشمندان بزرگ یونان باستان بود.وی از دوران کودکی تا آخرین روز زندگی اش از آموختن دست بر نمی داشت و هر روز چیز تازه ای می آموخت.او در سن هفتاد سالگی پیش چنگ نوازی رفت تا نواختن این ساز را بیاموزد. یکی از دوستان آن نوازنده که... ادامه مطلب
  • حاکم و قصاب ها (براساس حکایتی از کتاب جوامع الحکایات عوفی) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۸/۰۳/۱۹ روزی عده ای از قصابان یک شهر پیش حاکم رفتند و از این که با فروختن گوشت به قیمت تعیین شده ،سودی نمی برند شکایت کردند. حاکم که می دانست آن ها دروغ می گویند و با گران فروشی و کم فروشی سود بسیار برده اند فکری کرد و... ادامه مطلب
  • حاکم و چوپان(بر اساس حکایتی از سعدی) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۸/۰۳/۱۹ جالینوس یکی از معروف ترین و قدیمیترین پزشکان جهان است.او از مردم (پرگاموس)واقع در آسیای کوچک (ترکیه امروز)بود. این پزشک گذشته از انجام کارهای پزشکی ، حدود چهارصد جلد کتاب هم نوشته است. او یک روز با عده ای از شاگردانش به جایی می رفت. ناگهان مرد دیوانه ای... ادامه مطلب
  • خانه ما(بر اساس داستان های عامیانه که در کتاب های بسیاری آمده) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۸/۰۳/۱۹ مردی با پسر کوچکش از کوچه ای در نزدیک گورستان می گذشت.در همین موقع چند نفر تابوتی را که بر دوش داشتند به سمت گورستان می بردند. چهار پنج نفر مرد و زن هم دنبال تابوت می رفتند و گریه و زاری می کردند. یکی از آن ها که... ادامه مطلب
  • در کمین ستمگرانیم(از کتاب داستان ها و پند ها) توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۸/۰۳/۱۸ فرعون آنچه که می توانست،غرور ورزید و مردم را تحت استثمار و شکنجه خود در آورد و بر آن ها سلطنت کرد تا حدی که دستور داد ساختمان های بزرگی درست کنند(مثل اهرام سه گانه مصر)و به همه حتی زنان حامله دستور داده بود که از راه های دور... ادامه مطلب