درباره «تماشاچی محکوم به اعدام» به کارگردانی «روحالله جعفری»
«تماشاچی محکوم به اعدام» نوشته «ماتئی ویسنییک» از آندست نمایشنامههایی است که به واسطه ویژگیهای بارزش برای خلق موقعیتهای فوقالعاده، میتواند با کمی نبوغ و استعداد توسط کارگردانی که خوب میداند چگونه باید از چنین متنی،اثری دیدنی بیافریند، تبدیل به نقطهقوتِ ماندگار و محکمی در کارنامه کارگردان و تاریخچه نمایش یک سرزمین شود. «روحالله جعفری» کارگردان نمایش «تماشاچی…» هم با این رویکرد، توانسته متن فوقالعاده «ویسنییک» را، به اثری درخاطرماندنی بدل کند.
«ویسنییک» به عنوان یک شاهد عینی از زندگی در جامعهای با رژیم کمونیستی و تأثیرات مخرب آن بر فضای ذهنی و اجتماعی انسان، در «تماشاچی…» دنیایی از نفرت و بیگانگی با حکومت به دور از عدالت و انسانیت را تصویر میکند؛ تصویری که مشابه آن را نوابغ دیگری چون «میلان کوندرا» در رمان «شوخی»، «جورج اورول» در «۱۹۸۴» و «کریستوفر فرانک» در «میرا» نیز، به نوعی دیگر ولی با همین منظور خلق کردهاند.
اگر بخواهیم متن نمایشنامه «تماشاچی…» را تحلیل و بررسی کنیم، میتوان از دل آن مثنوی هفتاد من کاغذ استخراج کرد. چراکه نشانهگذاریهای ویسنییک در جهت انتقاد به سیستم حاکم بر زمانه وقت و کشور خود(رومانی)، آنقدر ظریف،هوشمندانه و البته سرشار از جزئیات است که هر تماشاگر میتواند برداشت شخصی خود را از آنها داشته باشد. بنابراین گمان میکنم در واکاوی متن،همین بس که ویسنییک خسته از جهان پُرتنش و دروغ و ریای ناشی از کمونیسم، با نوشتن این نمایشنامه کنایی، به بازتاب قوانین نادرستِ مسلط بر جامعه و تخریب اهداف آن برای تعمیم و تلقین به عموم انسانها (بخوانید تماشاگران) میپردازد.
«تماشاچی محکوم به اعدام» نوشته «ماتئی ویسنییک» از آندست نمایشنامههایی است که به واسطه ویژگیهای بارزش برای خلق موقعیتهای فوقالعاده، میتواند با کمی نبوغ و استعداد توسط کارگردانی که خوب میداند چگونه باید از چنین متنی،اثری دیدنی بیافریند، تبدیل به نقطهقوتِ ماندگار و محکمی در کارنامه کارگردان و تاریخچه نمایش یک سرزمین شود. «روحالله جعفری» کارگردان نمایش «تماشاچی…» هم با این رویکرد، توانسته متن فوقالعاده «ویسنییک» را، به اثری درخاطرماندنی بدل کند.
«ویسنییک» به عنوان یک شاهد عینی از زندگی در جامعهای با رژیم کمونیستی و تأثیرات مخرب آن بر فضای ذهنی و اجتماعی انسان، در «تماشاچی…» دنیایی از نفرت و بیگانگی با حکومت به دور از عدالت و انسانیت را تصویر میکند؛ تصویری که مشابه آن را نوابغ دیگری چون «میلان کوندرا» در رمان «شوخی»، «جورج اورول» در «۱۹۸۴» و «کریستوفر فرانک» در «میرا» نیز، به نوعی دیگر ولی با همین منظور خلق کردهاند.
اگر بخواهیم متن نمایشنامه «تماشاچی…» را تحلیل و بررسی کنیم، میتوان از دل آن مثنوی هفتاد من کاغذ استخراج کرد. چراکه نشانهگذاریهای ویسنییک در جهت انتقاد به سیستم حاکم بر زمانه وقت و کشور خود(رومانی)، آنقدر ظریف،هوشمندانه و البته سرشار از جزئیات است که هر تماشاگر میتواند برداشت شخصی خود را از آنها داشته باشد. بنابراین گمان میکنم در واکاوی متن،همین بس که ویسنییک خسته از جهان پُرتنش و دروغ و ریای ناشی از کمونیسم، با نوشتن این نمایشنامه کنایی، به بازتاب قوانین نادرستِ مسلط بر جامعه و تخریب اهداف آن برای تعمیم و تلقین به عموم انسانها (بخوانید تماشاگران) میپردازد. او خود را یک «مبارز فرهنگی» (چقدر این عبارت را دوست دارم!) معرفی میکند که با دستاویزی به شعر و تئاتر، سعی در افشاگری شستوشوی مغزی رژیمهای دیکتاتوری دارد. بهراستی که نوشتن متنی چنین،از یک انسان عادی برنمیآید،که اتفاقاً برعکس، برای آفرینش اثری تا این حد ژرف و عمیق،میطلبد نویسنده، انسانی غیرعادی باشد تا بتواند نگاهی آکنده از عدل الهی به موجودیت بشر و حقوق انسانیاش بیفکند.همانا این رمز موفقیت ویسنییک در نگارش نمایشنامههایش است.نبوغ او در طرح مسائل روز به شفافترین شکل ممکن،ناشی از شجاعت، جسارت و شرافت انسانی اوست.وی به خوبی
بر نیروی ابزاری که در اختیار دارد،واقف است و میداند چگونه باید آن را در فرهنگسازی اجتماعی، انتقادی و سیاسی تزریق کند. از طرفی روحالله جعفری هوشمندانه و با ذکاوتی مثالزدنی پابهپای متن شگفتانگیز ویسنییک پیش میآید و تصویری دقیق از آنچه مدنظر نویسنده بوده، ارائه میکند. با این تفاوت که وی در به صحنه بردن نمایش، از شکل کلیشهای و سنتی مرسومی که توسط اکثر کارگردانان از متن استنباط میشود، پرهیز میکند و اتفاقاً تمام قالبهای رایج در تئاتر را در هم میشکند و به ساختاری نو و متفاوت در این مقوله دست مییابد. «تماشاچی…» نمونه خوب و موفقی از یک تئاتر مدرن با استاندارد و معیارهای جهانی است. «تماشاچی…»، به راستی حرکتی پیروزمندانه، گیرم بر لبه تیغ است. زیرا اندکی غفلت و ناآگاهی در کارگردانی کار میتوانست نکته نهفته در متن را یکسره به باد دهد و سبب شود تعبیری غلط یا سوءتعبیر از آن به دست آید.
در طراحی صحنه، محیط شیبدارِ فضای بازی، میتواند به سقوط و انحطاط قاضی ناعادل و همپالکیهایش تعبیر شود که بر خاکِ پاشیده شده مردگان بر صحنه، تماشاچی (بخوانید انسان بیگناه) دیگری را به اعدام محکوم میکنند، همانند آنهمه پرونده محبوس در قفسههای شیشهای که در نوبتِ رسیدگیاند. البته در نهایت، با وجود حکم صادره مبنی بر جنایتکاربودن تماشاچی،این گروه دغلباز و دروغگو، از اعدامِ متهم عاجز میمانند و هر کدام عذری رو میکنند برای شانه خالیکردن از زیر بار این مسئولیت. گویی خود میدانند سکوت او، سرشار از حقیقتی ناگفتنی است. حتی اگر این دادگاه،رای به جانیبودن تمام تماشاچیان دهد.
بازیگران، چنانکه آیدا صادقی، ایفاگرِ نقشِ «کارگردان» تاکید میکند، درست هدایت شدهاند و همگی در خدمت فرم مطلوب اجرایی و محتوای نمایش هستند. بامزه اینجاست که بازیگران با حفظ کلاس و شأنِ والای بازیگری خود، به مثابه کارهای سیاهبازی اما در تجربهای مدرن، گاهی با تماشاچیهای اصلی وارد تعامل و دیالوگ میشوند، بیآنکه به ورطه لودگی بیفتند یا دست و پای خود را گم کنند و باعث لطمهخوردن به کلیت کار شوند. نکته باریکتر از موی نمایش «تماشاچی…»، قرارگرفتن هر کدام از نقشها در مقام نماینده یکی از اقشار جامعه و توجیه ناتوانیشان در اجرای مسئولیتهای محوله است!»
با آنکه تمام بازیگران و نقشهایشان در جهتی همسو و یکدست و هماهنگ پیش میروند اما در جمع آنها، الهام کردا به لحاظ بازی و نقشی که بر عهده دارد، چون شناگری که خلاف جهت جریان آب رودخانهای خروشان شنا میکند، بیش از سایرین و دیگرگون به چشم میآید. نقطه اوج نمایش اصلا، لحظه ورود او به صحنه است. در حقیقت این اوست که به کسی باج نمیدهد و صادقانه، یکه و تنها در برابر سیستم ناعادلانه و بیمار تصمیمگیرنده میایستد و حتی از دستگاه قضایی ابراز تنفر میکند! اوست که بهرغم تلاش دیگران برای نشاندادن متهم، چیزی جز دستهای خانم وکیلمدافع و چهارپایه نمیبیند. مسئول بوفه، پولِ افتاده زیر چهارپایه را برای ندیدن متهمی که سکوت کرده و بیگناه تا پای اعدام میرود، بهانه میکند که مجبور نباشد در این بازی آمیخته به دروغ و کثافتی که سایرین ترتیب دادهاند، شرکت کند.مگر نه اینکه سرانجام دادستان (فرزین صابونی) اعتراف میکند بازیگری است که باید به همه دروغ بگوید، دستانش به خون آلوده است و شغل خود را کثیف میپندارد؟! آری، تئاتر هنر مقدسی است که مورد ظلم واقع شده، به نوعی در همهجای جهان و کاش همه مثل دادستان،اگر کمترین اعتقادی به کاری که میکنند، ندارند،جراتِ توبهکردن از این هنر را داشته باشند! شخصیتهای نمایش و مهمتر از خودِ آنها، دیالوگهایشان قابلتفسیرند و معناهای رمزآلود بسیاری در خود دارند که در این مقال نمیگنجد اما بیانصافی است اگر «تماشاچی محکوم به اعدام» را یکی از مهمترین آثار نمایشی اجراشده طی دهه اخیر ندانیم. این نمایش، اثبات میکند در صورت وجود فضای مناسب و آزادی در حق انتخاب، صحنه تئاتر ما میتواند شاهد آثاری فاخر، شایسته و جاودانه باشد. هرچند اگر نتوانیم با آزادی کامل به قضاوت درباره آنها و بیان لذتمان از تماشای اثر بنشینیم. انگار ما هم مانند آن تماشاچی محکوم به اعدامی که در تمام مدت نمایش، کلامی نمیگوید، محکوم به سکوتیم و در نهایت متهم میشویم؛ متهم به تماشاچیبودن!