دختر زیبا و خواستگار پیر (داستان)توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۹/۱۲/۰۴روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد...ادامه مطلب
تکرار اشتباه ( داستان )توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۹/۱۱/۲۳کارمندی به دفتر رئیس خود میرود و میگوید: «معنی این چیست؟ شما ۲۰۰ دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.» رئیس پاسخ می دهد: «خودم میدانم، اما ماه گذشته که ۲۰۰ دلار بیشتر به تو پرداخت کردم هیچ شکایتی نکردی.»کارمند با حاضر جوابی پاسخ...ادامه مطلب
دانه ای که سپیدار بود (داستان)توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۹/۱۱/۱۷دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید. سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه ی کوچک بود. دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه. گاهی سوار باد می شد و از جلوی چشم ها می گذشت. گاهی خودش را روی...ادامه مطلب
شاگرد زیرک و استاد! (داستان)توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۹/۱۱/۱۲استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند: آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:”بله او خلق کرد”استاد پرسید: “آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟”شاگرد پاسخ داد: “بله, آقا”استاد گفت: “اگر خدا همه چیز را خلق کرد,...ادامه مطلب
زهر و عسل (داستان)توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۹/۱۱/۰۷مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و …استادش رفت. شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان...ادامه مطلب
امتحان دامادها! (داستان)توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۹/۱۱/۰۷زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.یکروز تصمیم گرفت میزان علاقهاى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.یکى از دامادها را به خانهاش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مىزدنداز قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون...ادامه مطلب
مانعى در مسیر (داستان)توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۹/۱۱/۰۷در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد.. سپس در گوشهاى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر میدارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود...ادامه مطلب
اشتباه فرشتگان (داستان)توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۹/۱۱/۰۷درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان...ادامه مطلب
نظر جالب یک ریاضیدان درباره زن و مرد (داستان)توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۹/۱۱/۰۷روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند.جواب داد: اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =۱ اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰ اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی...ادامه مطلب
سیب زمینی و کینه (داستان)توسط admin | ۰ نظر | ارسال در ۱۳۸۹/۱۱/۰۷معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.فردا بچه...ادامه مطلب