از این فیلمها خون میچکه قربان!
حالا دیگر امکان ندارد جایی، در جمعی، اسمی از کوئنتین تارانتینو ببرید و کسی او را نشناسد و تقریبا غیرممکن است کسی یکی از فیلمهای او را ندیده یا دستکم نام آن ـ بخصوص مشهورترین و بهترین فیلم کارنامهاش، «قصه عامهپسند» یا Pulp Fiction ـ را نشنیده باشد. در ایران فیلم «مارمولک» (کمال تبریزی) به شهرت و شناختهشدن این فیلمساز آمریکایی و ساخته معروفش یعنی پالپفیکشن کمک بسیاری کرد تا جایی که خیلیها علاقهمند شدند بیشتر با برادر تارانتینو و فیلمش آشنا شوند.
امروز وقتی نام تارانتینو میآید، همه میدانند دقیقا با چه فیلمی سر و کار خواهند داشت و کسی انتظار یک فیلم معمولی و سرراست را ندارد، بلکه منتظر تماشای فیلمی است پر از ماجرا و تعلیق و هیجان و خردهداستان و البته به همان نسبت خون و خونریزی و کشت و کشتار. با وجود این، تارانتینو یکی دو تا فیلم ضعیف و یک اثر گمنام و مهجور، اما دیدنی هم در فهرست ساختههایش دارد. بهتر است در قسمت اول این مطلب سری به کارنامه سینمایی این کارگردان بزنیم.
قاتلین بالفطره
درست است که تارانتینو حالا یکی از مهمترین فیلمسازان عصر ماست، ولی همین آدم هم روزی کارش را با یک فیلم بیاهمیت شروع کرده است. نخستین اثر سینمایی که نام کوئنتین تارانتینو را در خود داشت، فیلمی بود به نام «عشق حقیقی» که فقط فیلمنامهاش را او نوشته بود. او این سناریو را در ۱۹۸۷ نوشته بود، اما هرچه دوندگی کرد موفق نشد شرایط تولید آن را فراهم کند؛
حالا دیگر امکان ندارد جایی، در جمعی، اسمی از کوئنتین تارانتینو ببرید و کسی او را نشناسد و تقریبا غیرممکن است کسی یکی از فیلمهای او را ندیده یا دستکم نام آن ـ بخصوص مشهورترین و بهترین فیلم کارنامهاش، «قصه عامهپسند» یا Pulp Fiction ـ را نشنیده باشد. در ایران فیلم «مارمولک» (کمال تبریزی) به شهرت و شناختهشدن این فیلمساز آمریکایی و ساخته معروفش یعنی پالپفیکشن کمک بسیاری کرد تا جایی که خیلیها علاقهمند شدند بیشتر با برادر تارانتینو و فیلمش آشنا شوند.
امروز وقتی نام تارانتینو میآید، همه میدانند دقیقا با چه فیلمی سر و کار خواهند داشت و کسی انتظار یک فیلم معمولی و سرراست را ندارد، بلکه منتظر تماشای فیلمی است پر از ماجرا و تعلیق و هیجان و خردهداستان و البته به همان نسبت خون و خونریزی و کشت و کشتار. با وجود این، تارانتینو یکی دو تا فیلم ضعیف و یک اثر گمنام و مهجور، اما دیدنی هم در فهرست ساختههایش دارد. بهتر است در قسمت اول این مطلب سری به کارنامه سینمایی این کارگردان بزنیم.
قاتلین بالفطره
درست است که تارانتینو حالا یکی از مهمترین فیلمسازان عصر ماست، ولی همین آدم هم روزی کارش را با یک فیلم بیاهمیت شروع کرده است. نخستین اثر سینمایی که نام کوئنتین تارانتینو را در خود داشت، فیلمی بود به نام «عشق حقیقی» که فقط فیلمنامهاش را او نوشته بود. او این سناریو را در ۱۹۸۷ نوشته بود، اما هرچه دوندگی کرد موفق نشد شرایط تولید آن را فراهم کند؛ بنابراین فیلمنامهاش را به قیمت اندک ۳۰ هزار دلار فروخت و ۶ سال بعد، نوشتهاش بهوسیله تونی اسکات ساخته و روانه پرده سینماها شد. این فیلم کمترین موفقیتی برای نویسنده و کارگردانش در برنداشت و حتی آنگونه که شایسته بود، به فروش مناسبی دست پیدا نکرد. در این گیر و دار، سلولهای خاکستری تارانتینو جرقه زد و حاصل آن شد فیلمنامه دیگری به نام «قاتلین بالفطره» که گرچه فیلمنامه فوقالعادهای بود، اما هیچ سرمایهگذاری این ریسک را نکرد که به یک جوان جسور عشق سینما اعتماد کند تا فیلم توسط خودش ساخته شود. بنابراین قاتلین بالفطره سرنوشت مشابهی نظیر اولین نوشتهاش پیدا کرد و به وسیله الیور استون کارگردانی شد که نتیجه نهایی، باز هم تارانتینو را راضی نکرد و با انتقاد و اعتراضهای شدید او مواجه بود. کوئنتین از این پس مسیر نامتعارفی را در فیلمنامهنویسیاش در پیش گرفت؛ مسیری که بوی خون میداد. او فقط به خلق آثاری علاقه نشان میداد که در آن آدمها به سادگی آب خوردن، همنوعان خود را شکنجه دهند و بکشند. تارانتینو شروع کرد به آفریدن مجموعهای از قاتلین بالفطره، بیرحم، خشونتطلب و گاهی روانی. آدمهای فیلمها و فیلمنامههای او فقط یک چیز را میشناختند: ماشه اسلحه و زندگیکردن بر منطق بکش تا زنده بمانی. این نگاه غیرعادی به آدمها در نخستین ساخته سینمایی تارانتینو به بهترین شکل ممکن نمود یافت و نویدبخش ظهور فیلمسازی شد که سرگرمی و قصهگویی را آن طور که سینماروهای حرفهای و متمایل به تفریح و قصهپردازی دوست داشتند برای سینما به ارمغان آورده بود و انگار واقعا هم جای چنین ژانر و فضایی در سینمای جهان خالی بود. «سگدانی» (که آن را به نام سگهای انباری هم میشناسند) در سال ۹۱ ناگهان سر و صدای عظیمی راه انداخت و همه نگاهها را متوجه یک کارگردان خلاق و خوشذوق کرد. این قضیه وقتی شدت گرفت و جدیتر شد که فیلم در جشنواره ساندس مورد توجه قرار گرفت و بعد هم در نخستین نمایش عمومیاش در جشنواره رابرت ردفورد، غوغایی جهانی به پا کرد.
فیلم بعدی این کارگردان، نقطهاوج کارنامهاش بود که او را جهانی کرد. قصه عامهپسند در سال ۱۹۹۴ و همزمان با اکران فیلم قاتلین بالفطره ساخته شد. ۲ فیلم با نام تارانتینو در یک سال، اما هرچه فیلم استون مورد بیرحمی واقع شد، برای تازهترین ساخته تارانتینو سر و دست شکستند، هورا کشیدند، تحویلش گرفتند و جایزه بارش کردند. این فیلم آنقدر مهم بوده (و هنوز هم هست) که منجر به پیدایش مکتبی به نام پالپ فیکشنیسم شد و حتی بسیاری از منتقدان، تاریخ سینما را به ۲ دوره قبل و بعد از قصه عامهپسند و خالقش تقسیم کردند. این اثر به هیچ قاعده و قانونی پایدار نبود و تمام سنتها و قالبهای رایج سینمایی تا آن زمان را درهم شکست و با یک زبان جدید، داستانی کهنه و تکراری را بازگو کرد؛ کاری که از ذهن خلاق یک جوان برمیآید. این فیلم نخل طلای جشنواره کن، جایزه گلدنگلوب و اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال و نامزدی اسکار و گلدنگلوب بهترین کارگردانی را برای تارانتینو به همراه داشت.
«جکی براون» فیلم بعدی او بود که در واقع گامی به پس برای سازندهاش محسوب میشد. گرچه این فیلم هم ویژگیهای شاخص سینمای تارانتینو را در خود داشت، ولی در حد و اندازه توقعی که او با قصه عامهپسند ایجاد کرده بود، انتظارها را برآورده نکرد و تاحدودی ناکام ماند.
«بیل را بکش ۱ و ۲» در سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴، بازگشت به اوج دوبارهای برای تارانتینو بودند؛ فیلمهایی در ژانر سینمای رزمی که کوئنتین همیشه دلش میخواست در این قالب بسازد. این فیلم یک بزرگداشت تمامعیار در مدح انیمیشنهای ژاپنی و فیلمهای کونگفویی سینمای شرق آسیا و به نوعی ادای احترام شخصی تارانتینو به اسطوره بیچون و چرای سینمای رزمی، بروس لی بود. 2 فیلم بعدی او نتوانستند به موفقیتهای چشمگیر ۴ تا از بهترین ساختههایش دست پیدا کنند. «ضد مرگ» محصول ۲۰۰۷، یک بازسازی نوستالژیک و تقریبا وفادارانه از فیلمهای ارزانقیمت و درجه «ب» سینمای آمریکا بود که چندان تحویل گرفته نشد و «لعنتیهای بیآبرو» (۲۰۰۹) هم با آنکه نامزد نخل طلای کن بود و بازیگری چون براد پیت را در مقام نقش اول داشت، اما نتوانست هواداران کارگردان قصه عامهپسند را سر شوق بیاورد.