پسرم بهترین تسلیم را به من داد (از کتاب داستان ها و پند ها)
اسکندر که او را فاتح سی و شش کشور می خوانند،هنگامی که در بستر مرگ افتاد،به فرمانده ی سپاهش گفت:وقی که من از دنیا رفتم ،جنازه ام را به اسکندریه ببرید و به مادرم بگویید مجلس عزای مرا به این ترتیب تشکیل دهد: اعلام کند که همه ی مردم برای خوردن غذا به منزل او بیایند،جز کسانی که عزیز یا دوستی را از دست داده اند،تا مجلس عذای من با خوشحالی شرکت کنندگان بر گزار گردد و شرکت کنندگان خاطره ی رنج آوری نداشته باشند. اسکندر از دنیا رفت ،فرمانده ی سپاهش ،طبق وصیت او، جنازه ی او را به اسکندریه حمل کرد و وصیت او را به مادر او گفت: مادر دستور داد سفره ی عمومی طعام گستردند و اعلام نمود همه ی مردم جز کسانی که دوست و عزیزی را از دست داده اند،شرکت کنند.روز مهمانی فرا رسید ،خدمتکاران همه آماده و منتظر،ولی هیچ کس نیامد.
اسکندر که او را فاتح سی و شش کشور می خوانند،هنگامی که در بستر مرگ افتاد،به فرمانده ی سپاهش گفت:وقی که من از دنیا رفتم ،جنازه ام را به اسکندریه ببرید و به مادرم بگویید مجلس عزای مرا به این ترتیب تشکیل دهد: اعلام کند که همه ی مردم برای خوردن غذا به منزل او بیایند،جز کسانی که عزیز یا دوستی را از دست داده اند،تا مجلس عذای من با خوشحالی شرکت کنندگان بر گزار گردد و شرکت کنندگان خاطره ی رنج آوری نداشته باشند. اسکندر از دنیا رفت ،فرمانده ی سپاهش ،طبق وصیت او، جنازه ی او را به اسکندریه حمل کرد و وصیت او را به مادر او گفت: مادر دستور داد سفره ی عمومی طعام گستردند و اعلام نمود همه ی مردم جز کسانی که دوست و عزیزی را از دست داده اند،شرکت کنند.روز مهمانی فرا رسید ،خدمتکاران همه آماده و منتظر،ولی هیچ کس نیامد.مادر اسکندر از علت نیامدن مردم پرسید،به او گفتند:تو خود اعلام کردی که مردم غیر از آنان که عزیز و دوستی را از دست داده اند بیایند ولی کسی نیست که دارای این شرط باشد.مادر مطلب را دریافت و گفت:فرزندم با بهترین روش به من تسلیت گفت،خاطر مرا آرام ساخت.آری این است روش دنیای نا پایدار،پس مغرور نگردیم و دل به دنیا نبندیم.