گفتگو با سوفیا کاپولا، برنده شیر طلایی جشنواره بینالمللی فیلم ونیز
«یک جایی»؛ مثل یک شعر آهنگین
زمانی که شیر طلایی پنجاه و هفتمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم ونیز به عنوان بهترین فیلم جشنواره به سوفیا کاپولا برای «یک جایی» داده شد، او اعتراف کرد که باور نمیکند این موفقیت بزرگ نصیب او شده باشد.
این فیلمساز همچنین از پدر فیلمساز خود فرانسیس فوردکاپولا یاد و تشکر کرد که فیلمسازی را به او آموخت.کاپولا نویسنده فیلمنامه تمام فیلمهای خود نیز بوده است و برای فیلمسازان دیگر هم فیلمنامه نوشته است.
دریافت شیر طلایی جشنواره ونیز به این خانم فیلمساز ـ که در تعدادی فیلم سینمایی بازی هم کرده است ـ کمک میکند تا شانس زیادی برای حضور در رقابتهای رشتههای اصلی مراسم اسکار سال ۲۰۱۱ داشته باشد. کاپولا در گفتگوی زیر درباره بخشی از جنبههای «یکجایی» صحبت میکند که در مصاحبههای دیگر کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
در قصه فیلم جدید شما، هتل نقش مهمی دارد. وقتی به فیلمهای قبلیتان نگاه میکنیم، میبینیم که هتلها حضور و نقش مهمی در آنها دارند. آیا این عمدی است؟
بله. همان طور که گفتید در فیلمهایم ارجاعات زیادی به هتلها میشود و آنها نقش مهمی در قصه و پیشبرد خط داستانی آن دارند. سعی میکنم در فیلمهایم یک هویت و شخصیت خاص به آنها ببخشم و با این کار، آنها هم یک جورهایی تبدیل به یکی از کاراکترهای قصه میشوند. اهمیت آنها از اینجا ناشی میشود.
«یک جایی»؛ مثل یک شعر آهنگین
زمانی که شیر طلایی پنجاه و هفتمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم ونیز به عنوان بهترین فیلم جشنواره به سوفیا کاپولا برای «یک جایی» داده شد، او اعتراف کرد که باور نمیکند این موفقیت بزرگ نصیب او شده باشد.
این فیلمساز همچنین از پدر فیلمساز خود فرانسیس فوردکاپولا یاد و تشکر کرد که فیلمسازی را به او آموخت.کاپولا نویسنده فیلمنامه تمام فیلمهای خود نیز بوده است و برای فیلمسازان دیگر هم فیلمنامه نوشته است.
دریافت شیر طلایی جشنواره ونیز به این خانم فیلمساز ـ که در تعدادی فیلم سینمایی بازی هم کرده است ـ کمک میکند تا شانس زیادی برای حضور در رقابتهای رشتههای اصلی مراسم اسکار سال ۲۰۱۱ داشته باشد. کاپولا در گفتگوی زیر درباره بخشی از جنبههای «یکجایی» صحبت میکند که در مصاحبههای دیگر کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
در قصه فیلم جدید شما، هتل نقش مهمی دارد. وقتی به فیلمهای قبلیتان نگاه میکنیم، میبینیم که هتلها حضور و نقش مهمی در آنها دارند. آیا این عمدی است؟
بله. همان طور که گفتید در فیلمهایم ارجاعات زیادی به هتلها میشود و آنها نقش مهمی در قصه و پیشبرد خط داستانی آن دارند. سعی میکنم در فیلمهایم یک هویت و شخصیت خاص به آنها ببخشم و با این کار، آنها هم یک جورهایی تبدیل به یکی از کاراکترهای قصه میشوند. اهمیت آنها از اینجا ناشی میشود.
سابقه این مساله به «زندگی بدون زو» برمیگردد که در فصل «داستانهای نیویورکی» آن، شما به عنوان همکار فیلمنامهنویس کار کردید.
بله. وقتی فیلمنامه «یک جایی» را مینوشتم، با خودم گفتم «نگاه کن، من یک بار دیگر اینجا در هتل هستم.» وقتی داشتم بزرگ میشدم، بخش مهمی از زندگیام را در هتلها گذراندم. همراه پدرم، فرانسیس سر صحنه فیلمبرداری فیلمهایش میرفتم. این فیلمها در نقاط مختلفی فیلمبرداری میشدند و من هم همراه گروه سازنده بودم. به عنوان یک بچه، همیشه با خودم فکر میکردم که دیدن آدمهایی که در این هتلها اقامت دارند، خیلی جالب است. به همین دلیل حضور در هتلها برایم جذاب بود و تفریح میکردم. هتلها، دنیای درونی خاص خودشان را داشتند و من درصدد کشف این دنیا بودم.
حال و هوای قصه «یک جایی» به دهههای شصت و هفتاد میلادی میرود که یک چنین چیزهایی مرسومتر بود.
این همیشه یک خواست دنبالهدار بوده است. وقتی بچه بودیم، به این محلها میرفتم. قصههایی را به یاد میآورم که مربوط به دهه نود است و در آن بازیگران و ستارگان راک، اتاقهایشان را زیرورو میکردند و به شکلهای مختلف در میآوردندو این قصهها زمینهساز یک سری از صحنههای فیلم میشد. این قصهها را به کاراکتر اصلی ماجرا ربط دادم.
نام فیلم شما کمی عجیب است. مقداری دربارهاش صحبت میکنید؟
چیز بانمکی است. «یک جایی» در آغاز کار یک نام موقت بود و قرار بر این بود که هنگام اکران عمومی، این نام تغییر کند. میخواستم نام فیلم یک جورهایی مثل یک شعر آهنگین به نظر برسد که قصه زندگی کاراکتر اصلی را توصیف میکند. این نام باید منعکسکننده آگاهی او از این نکته و نیاز باشد که قرار است به کجا برود، اما واقعیت این است که خود او هم دقیقا نمیداند که میخواهد به کجا برود. قصه «یک جایی» در هالیوود امروزی و معاصر رخ میدهد، اما الزاما فیلم درباره حرفه سینما نیست. تماشاچی هیچ وقت کاراکتر اصلی را در حال کار کردن، جلوی دوربین و سرصحنه فیلمبرداری نمیبیند. به همین خاطر، قصه فیلم یک مضمون عمومی و همگانی دارد که میتواند هر آدمی را با هر کاراکتر و شغلی دربر بگیرد و بحرانهای شخصی و خانوادگی او را به نمایش بگذارد.
فیلم قبلیتان «ماری آنتوانت» یک کار تاریخی بود. بازگشت به دنیای معاصر در کار تازهتان، سخت و چالشبرانگیز بود؟
نه چندان، در «یک جایی» خبری از سوپراستارها نیست، به همین دلیل میتوانستیم هر جایی که میخواهیم برویم و صحنههای فیلم را براحتی فیلمبرداری کنیم. بعد از «ماری آنتوانت» ـ که صحنهپردازی و لباسهای خاص و زیادی داشت ـ برایم خیلی جذاب بود که بتوانم آزادانه کسانی را برای همکاری انتخاب کنم که خیلی نزدیکتر به تجربهام در «گمشده در ترجمه» بودند. تولید «یک جایی» کمترین استرس را برایم به همراه داشت و لذتبخشترین تجربه کاری بود که تا به حال داشتهام. صادقانه بگویم، این فیلم برایم حکم یک تجربه خوب و دلنشین را داشت. قصهای داشت که تنها بر رو دو کاراکتر متمرکز میشد و فقط قصه آنها را تعریف میکرد.
با آن که قصه «یک جایی» مدرن و امروزی است، ولی هنوز به نظر میرسد که به سبک کارهای کلاسیک فیلمبرداری شده است. فیلم بیشتر از آن که یک کار دیجیتالیهای دیفینیشن به نظر برسد، یک فیلم ۳۵ میلیمتری قدیمی به نظر میرسد.
همیشه دوستدار فیلمهای ۳۵ میلیمتری قدیمی بودهام. پدرم سخت دوستدار این کارهای مدرن و دیجیتالی است. برای همین، او فکر میکند خیلی جذاب است که من هنوز عاشق سبک فیلمسازی قدیمی هستم و نسبت به این نوع فیلمسازی، احساساتی میشوم. احساسم این بود که «یک جایی» دارای یک کیفیت زیباست که آن را نسبت به بسیاری از کارهای امروزی مجزا میکند، امیدوارم بتوانم در آینده هم به همین سبک فیلم بسازم. لنزهایی که برای «یک جایی» کار کردم دقیقا همانهایی بودند که پدرم در سال ۱۹۸۳ و هنگام ساخت «ماهی پرجنب و جوش» از آنها استفاده کرد. هریس هم خیلی مایل بود که از آنها برای کار فیلمبرداریاش کمک بگیرد. ماهی پرجنب و جوش یکی از فیلمهای مورد علاقهام است و برایم اهمیت بسیار زیادی داشت که فیلم خودم را با کمک همان وسایل تکنیکی بسازم که این فیلم با آنها ساخته شده بود، اما آن وسایل، قدیمی و از کار افتاده شده بودند و ما مجبور به تعمیر و تمیز کردن دوباره آنها شدیم. با این کار یک جورهایی به مرور تاریخ چند دهه اخیر سینما هم پرداختیم.
قصه فیلم به روابط عاطفی یک پدر با دختر کوچولوی خود میپردازد. خود شما چقدر به کاراکتر دختر کوچولوی فیلم نزدیک هستید؟
کاراکتر این دختر کوچولو که کلئو نام دارد، الهام گرفته از یکی از دوستان دوران کودکیام است که پدر و مادرش در صنعت سینما و سرگرمی کار میکردند، اما خاطرات و تجربههای دوران کودکی خودم هم با آن تلفیق شده است. من هم یک پدر پرقدرت و مشهور داشتم که به دلیل نوع کارش، همیشه آدمهای مختلف را جذب خودش میکرد و دور و برش همیشه شلوغ بود، مشابه پدرم را هم در دور و بر خودم زیاد میدیدم. پس نمیتوانم بگویم تمام قصه «یک جایی» مربوط به خودم میشود. این قصه درباره تمام آن چیزهایی است که در دوران کودکی در محیط پیرامون میدیدم و تجربه میکردم. به هر حال، این یک واقعیت انکارناپذیر است که هر فیلمنامهای که مینویسم یکسری ارتباطات شخصی در آنها وجود دارد که برگرفته از تجربیات قدیمیام است. تجربههای مختلفی که در زندگیتان به دست میآورید، شما را به سمت نوشتن یکسری قصه میبرند و اطلاعات لازم را درباره اینکه چگونه باید نوشته شوند، به شما میدهند. بعد از گم شده در ترجمه این فیلم تنها فیلمنامه اریژینال است که نوشتهام و تبدیل به فیلم سینمایی شده است. به همین دلیل است که فکر میکنم این فیلمها در مقایسه با کارهایی که اقتباس از قصه یک کتاب هستند، خیلی شخصیتر به نظر میرسند. علتش هم این است که شما آنها را به دلیل تجربهها و تفکراتتان کاملا احساس میکنید و حس ویژهای نسبت به آنها دارید. من فیلمها و فیلمسازانی که کارهای شخصی میکنند تحسین میکنم، زیرا این فیلمها از دیدگاه و نقطهنظر ویژه و یگانهای مطرح میشوند که آن فیلمساز دارد، میسازد. برای همین من هم تلاش کرده و میکنم که همین کار را انجام دهم. یعنی سعی میکنم فیلمهایی شخصی بسازم.
اما با این حال هنوز هم آمادگی آن را دارید که روی فیلمنامههای اقتباسی کار کنید؟
بله، به این دلیل که از اقتباس کردن قصه کتابها هم لذت میبرم. وقتی خودکشیهای عفیف را کار میکردم قصه کتاب آن را خیلی دوست داشتم و احساس میکردم دوست دارم این قصه را تبدیل به فیلمی سینمایی کنم. نکته جذاب و بانمک در این نوع کار این است که شما با یک جدول معماگونه طرف هستید که با حل آن، باید متوجه شوید چگونه میخواهید آن را اقتباس کنید این کار در مقایسه با نوشتن یک فیلمنامه اریژینال از ترس کمتری برخوردار است. زمان نوشتن یک فیلمنامه اقتباسی شما چیزی را پیش روی خود دارید که میتوانید براساس آن کارتان را جلو ببرید، ولی هنگام نگارش فیلمنامه اریژینال، شما هیچ چیزی ندارید که به آن نگاه کنید. نوشتن فیلمنامه اریژینال میتواند شما را به سمت مسیری سوق دهد که شاید چندان مورد علاقهتان نباشد، ولی مجبور باشید به آن سمت بروید.
با نگاهی به فیلمهایتان متوجه این مساله میشویم که در آنها با کاراکترهای اصلیتان بیشتر احساس نوعی همراهی دارید تا اینکه بخواهید آنها را مورد قضاوت و داوری قرار دهید.
خب، من میخواهم قصه آنها را تعریف کنم. در این حالت، باید زندگی و تصورات آنها را به نمایش بگذارم. معمولا وقتی فیلمی میسازم، تلاش دارم وارد مغز و تفکرات کاراکترهای اصلیام بشوم. البته در «یک جایی» این کاراکتر مرد است، در حالی که در فیلمهای قبلیام کاراکترهای زن شخصیت اصلی ماجرا بودند. به همین دلیل، سر صحنه فیلمبرداری سوالات زیادی از استفن دورف بازیگر اصلیام میکردم تا حس و حال او را هم نسبت به دیالوگها و صحنهها بدانم. آنچه که شما در مقام یک فیلمساز انجام میدهید، این است که دیدگاهی را به نمایش بگذارید که ممکن است افراد دیگر نتوانند آن را ببینند.
منوچهر
ارسال در ۲۹ شهریور ۱۳۸۹
1
سلام . مطالب مفیدی بود. ولی خوب است بفرمایید هریک از این گروه ها را چگونه می توان تشخیص داد تا رفتار مناسب را داشته باشیم. البته نشانه های خلاصه ای را اشاره کردید ولی بنظرم کافی نیست. متشکرم.
پاسخ به کامنت