رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

چند خاطره از رضا کیانیان + عکس

سریال مختارنامه که مدتی است پخش آن از شبکه یک سیما آغاز شده است. سریالی که در هر قسمت آن می‌توان یک یا چند بازی درخشان از بازیگران معروف و چهره ایرانی را دید.
بعد از فریبرز عرب‌نیا، اکبر زنجان‌پور، مهدی فخیم‌‌‌‌زاده، فرهاد اصلانی و… حالا نوبت رضا کیانیان است تا با بازی درخشان خود در نقش «عبدالله بن زبیر»- والی مکه- بینندگان سریال مختارنامه را غافلگیر کند.
بازی کیانیان در نقش عبدالله بن زبیر را می‌توان از چند زاویه بررسی کرد. در نگاه اول آنچه کیانیان را در این نقش دیدنی کرده، نوع گریم اوست که چهر‌ه‌اش را کاملا از چهره واقعی او دور کرده است. تا پیش از این زیاد شنیده بودیم که اکبر عبدی چهره‌ای منحصر به فرد برای گریم دارد. بسیاری از گریمورها چهره او را مانند خمیری می‌دانند که در دست گریمور به هر شکلی در می‌‌آید؛ اما اکنون می‌توان نام رضا کیانیان را در کنار نام عبدی قرار داد.
اولین بار کیانیان را با قیافه‌ای متفاوت در فیلم «روبان قرمز» دیدیم که نقش «جمعه» را بازی می‌کرد.
گریمور در این فیلم سر او را از ته تراشیده بود و با انتخاب یک عینک پنسی برای او چهره‌اش را از حالت معمولی خارج کرده بود، اما گریم، زمانی معجزه خود را روی چهره کیانیان به نمایش گذاشت که این بازیگر در سریال «دوران سرکشی» نقش یک قاضی را بازی کرد.
دوران سرکشی نشان داد که طراحان چهره‌پردازی می‌توانند برای کیانیان طرح‌هایی بزنند که در عین حالی که به او کمک می‌کنند نقشش را باورپذیرتر اجرا کند، چهره او را به گونه‌ای تغییر دهند که برای بیننده غافلگیر کننده باشد و او را دچار هیجان کند.

سریال مختارنامه که مدتی است پخش آن از شبکه یک سیما آغاز شده است. سریالی که در هر قسمت آن می‌توان یک یا چند بازی درخشان از بازیگران معروف و چهره ایرانی را دید.

بعد از فریبرز عرب‌نیا، اکبر زنجان‌پور، مهدی فخیم‌‌‌‌زاده، فرهاد اصلانی و… حالا نوبت رضا کیانیان است تا با بازی درخشان خود در نقش «عبدالله بن زبیر»- والی مکه- بینندگان سریال مختارنامه را غافلگیر کند.


چند خاطره از رضا کیانیان + عکس www.TAFRIHI.com


بازی کیانیان در نقش عبدالله بن زبیر را می‌توان از چند زاویه بررسی کرد. در نگاه اول آنچه کیانیان را در این نقش دیدنی کرده، نوع گریم اوست که چهر‌ه‌اش را کاملا از چهره واقعی او دور کرده است. تا پیش از این زیاد شنیده بودیم که اکبر عبدی چهره‌ای منحصر به فرد برای گریم دارد. بسیاری از گریمورها چهره او را مانند خمیری می‌دانند که در دست گریمور به هر شکلی در می‌‌آید؛ اما اکنون می‌توان نام رضا کیانیان را در کنار نام عبدی قرار داد.

اولین بار کیانیان را با قیافه‌ای متفاوت در فیلم «روبان قرمز» دیدیم که نقش «جمعه» را بازی می‌کرد.

گریمور در این فیلم سر او را از ته تراشیده بود و با انتخاب یک عینک پنسی برای او چهره‌اش را از حالت معمولی خارج کرده بود، اما گریم، زمانی معجزه خود را روی چهره کیانیان به نمایش گذاشت که این بازیگر در سریال «دوران سرکشی» نقش یک قاضی را بازی کرد.

دوران سرکشی نشان داد که طراحان چهره‌پردازی می‌توانند برای کیانیان طرح‌هایی بزنند که در عین حالی که به او کمک می‌کنند نقشش را باورپذیرتر اجرا کند، چهره او را به گونه‌ای تغییر دهند که برای بیننده غافلگیر کننده باشد و او را دچار هیجان کند.

کمال تبریزی که درسریال دوران سرکشی از گریم متفاوت برای کیانیان بهره برده بود، بعد از این سریال از این قابلیت کیانیان بیشترین استفاده را در سینما کرد و کیانیان را در فیلم‌های گاهی به آسمان نگاه کن، یک تکه نان و همیشه پای یک زن در میان است با چهره‌ها و گریم‌های مختلف به نمایش گذاشت.


چند خاطره از رضا کیانیان + عکس www.TAFRIHI.com


اما کارگردانان تلویزیون هم تاکنون ایفای شخصیت‌های مختلفی را به کیانیان واگذار کرده‌اند که بازی در آنها مستلزم گریمی کاملا متفاوت بوده است. این تفاوت را در سریال «روزگار قریب» دیدیم که کیانیان در آن نقش آیت‌الله فیروزآبادی را بازی می‌کرد. گریم، چهره این بازیگر را به چهره واقعی آیت‌الله فیروزآبادی نزدیک کرد.

البته پیش از این کیانیان را در نقش روحانی در سریال کیف انگلیسی دیده بودیم. اما نقشی که کیانیان در سریال مختارنامه بازی می‌کند او را از همه نقش‌هایش متفاوت کرده است. شاید خیلی‌ها کیانیان را در نماهای اولیه این سریال نشناختند و برخی هم او را از روی کلامش و نوع بیانش شناختند. بیان کیانیان هم ویژگی‌ خاص خود را دارد.

او از این بیان بیشترین استفاده را در فیلم آژانس شیشه‌ای کرد. نقش او در این فیلم بیشتر بر کلامش استوار بود. سخنان او باید حاج کاظم را تحت تاثیر قرار می‌داد و کیانیان می‌دانست که در چنین شرایطی باید به گونه‌ای با کلمات بازی کند که بیننده را متاثر سازد تا تک تک کلمات او را به ذهن بسپارد. حالا همین تکنیک را در زمان بازی عبدالله بن زبیر هم می‌بینیم.

او می‌داند که چگونه باید فاصله‌گذاری بین کلمات را در جملات خود رعایت کند تا هم برای مختار و هم به مخاطب حس اطمینان و تهدید را ایجاد کند. کیانیان نقش زبیر را چنان با قدرت بازی می‌کند که بدون اغراق می‌توان گفت که او این نقش را کاملا شناخته و با تحلیل آن را مقابل دوربین اجرا کرده است.

فقط یک بازیگر با سواد و معلومات می‌تواند نقشی را که از ۱۳۰۰ سال پیش آمده برای بیننده امروز دیدنی و جذاب کند، به گونه‌ای که مخاطب سختگیر را نیز متقاعد کند که برای دیدن یک بازی خوب و با تکنیک سریال مختارنامه را تماشا کند.

کیانیان حرکات ویژه خود را دارد؛ حرکاتی که آنها را بیشتر با دستان و چشمان خود به نمایش می‌گذارد. او از این حرکات در بیشتر آثارش استفاده می‌کند و یکی از راه‌های شناخت او حتی در گریم‌های سنگین هم همین حرکات خاص است.

برخی بازیگران می‌گویند زمانی که چهره گریم شده خود را در آینه گریمور می‌بینند به این نکته فکر می‌کنند که دیگر نباید خودشان باشند، بلکه باید شخصیتی باشند که او را در آینه می‌بینند و بعد از آن است که شروع به کشف آن شخصیت در درون خود می‌کنند

. کیانیان یکی از تئوریسین‌های تکنیک‌های بازیگری در ایران است. او اعتقادی به این نکته ندارد که بازیگر باید با نقش زندگی کند. کیانیان می‌گوید بازیگر باید نقش را بشناسد و این ویژگی‌ها را در درون خود پیدا و تقویت کند. بیننده سریال مختارنامه، عبدالله بن زبیر را به عنوان یک شخصیت تاریخی که با اعتقادات شیعیان نیز همسو نیست، می‌بیند با او همراه می‌شود و داستان زندگی و نوع تفکرش را پیگیری می‌کند؛ چون بازیگری که نقش او را بازی می‌کند این قدرت را دارد که بیننده را پای بازی خود میخکوب کند. زمانی این اتفاق برای یک بازیگر رخ می‌دهد که برای او اجرای نقش به بهترین شکل ممکن مهم باشد.

برای چنین بازیگری مهم نیست که در سینما بازی می‌کند یا در قاب کوچک تلویزیون، چون برای او طول و عرض قاب نمایش تصویر مهم نیست، او می‌داند که با عمق بخشیدن به نقش می‌تواند حتی در قابی کوچک، بزرگ باشد و بزرگ بدرخشد.

در ادامه چند خاطره از کیانیان را باهم می خوانیم :

روز – خارجى – خیابان بهار

خیابان بهار یک طرفه است رو به شمال. پر از بقالى و میوه‏فروشى و لوازم شوفاژ است. به همین دلیل همیشه چند کامیون نوشابه، شیر یا آب معدنى دوبله پارک کرده‏اند و دارند جنس به بقالى‏ها مى‏رسانند و یا چند وانت دوبله پارک کرده‏اند و دارند میوه خالى مى‏کنند و یا وسایل شوفاژ بار مى‏زنند. مردمى هم که مى‏خواهند چیزى بخرند دوبله پارک مى‏کنند و براى خرید مى‏روند.


چند خاطره از رضا کیانیان + عکس www.TAFRIHI.com


راننده‏گى در خیابان بهار مثل گذشتن از میدان موانع است. در ضمن همیشه افرادى پیاده دارند از خیابان مى‏گذرند. که پیرزن و پیرمرد و کودک هم جزوشان هستند. و قوز بالاقوز آن است که تعدادى موتورسوار دارند خلاف جهت مى‏آیند که جزو لاینفک خیابان بهارند. چون یک ایستگاه پیک موتورى آن‏جاست.

در نتیجه راننده‏گى در خیابان بهار چیزى فراتر از میدان موانع است. بیشتر به یک بازى پرتحرک کامپیوترى شبیه است. تنها فرقش با بازى کامپیوترى این است: که کامپیوتر یک فضاى مجازى‏ست و نابودکردن موتورى‏هایى که خلاف مى‏آیند و افراد پیاده امتیاز دارد. اما خیابان بهار مجازى نیست؛ و امتیازهایش برعکس است!

یک‏بار که طبق معمول از آن‏جا مى‏گذشتم و داشتم به زور و شعبده، اتومبیلم را از کنار یک کامیون شیر و ماست که دوبله پارک کرده بود مى‏گذراندم، یک موتورى از روبرو آمد. با سرعت هم مى‏آمد. و خواست از بین اتومبیل من و کامیون بگذرد. جا نبود. به من اشاره کرد که راه بدهم. امکان راه دادن نبود. گفتم: تو خلاف مى‏آیى بگیر کنار رد بشم.

به حرکتم ادامه دادم. موتورى مجبور شد عقب بکشد. من رد شدم. صداى فحش‏هایش را شنیدم. مثل همیشه، سعى کردم نشنیده بگیرم. وقتى به انتهاى بهار رسیدم و خواستم وارد بهار شیراز بشوم، طبق معمول یک گره ترافیکى بود. مجبور بودم بایستم تا گره باز شود. که دیدم آینه بغل اتومبیلم خرد شد.

دیدم همان موتورى دنبالم آمده و براى انتقام آینه بغلم را شکسته. بلافاصله پیاده شدم. او که دستپاچه شده بود نتوانست بگریزد. در پیچشى که مى‏خواست انجام بدهد، زمین خورد. موتورش را رها کرد و خودش فرار کرد و کمى آن طرف‏تر ایستاد. گره ترافیکى انتهاى بهار شُل شد. چند اتومبیل رفتند. اتومبیل‏هاى پشت سر من شروع کردند به بوق‏زدن. تا مرا دیدند، شناختند و پیاده شدند و به سمت من آمدند که ببینند چى شده. در این هیرو ویر سلام‏علیک مى‏کردند و بعضى‏هاشان هم روبوسى.

موتورى جلو آمد و گفت: ببخشید. من تازه شما رو شناختم. اگه از اول خودتونو معرفى کرده بودید این مکافاتها پیش نمى‏اومد.

روز – خارجى – کوچه‏اى در تهران‏

کوچه‏ى یک‏طرفه‏اى هست که گذرگاه همیشگى من است. حوالى میدان هفت‏تیر. براى آمدن به خانه، از آن مى‏گذرم؛ و همیشه اتومبیلى و حتماً چند تا موتورى از روبرو مى‏آیند. خلاف مى‏آیند. بیشتر وقت‏ها، به آن‏ها راه مى‏دهم که بگذرند. چون معتقدم از کنار شَر باید گذشت. یا بهتر بگویم باید لیز خورد و رد شد. گاهى هم که عصبانى باشم بهشان راه نمى‏دهم تا دنده عقب بگیرند و رد شوم و البته تعدادى فحش هم بدرقه راهم مى‏شوند!

همین چند روز پیش که باز هم از همان کوچه مى‏گذشتم، یکباره از سرِ پیچ یک فرعى چند موتورسوار با سرعت به کوچه یک‏طرفه پیچیدند. با اینکه همیشه مواظب هستم، اما جاخوردم و بوق ممتدى برایشان زدم. بدون توجه به من و بوق من گذشتند. فقط یکیشان ایستاد. به کنار او رفتم و پرسیدم: مى‏دانى این کوچه یک‏طرفه است؟

گفت : معلومه که مى‏دونم.

پیرمردى بود که موهاى سپیدش زیر کلاه کاسکت پنهان شده بود. من حرفى نداشتم که ادامه بدهم. اما او گفت : آقا رضا حالت چطوره؟ هنوز خونت همون جاست؟

و ادامه داد : منو یادت نمى‏یاد؟ کلى برات عشق‏اله فرستادم.

پشت سرم یک اتومبیل بوق زد که بگذرم. تا راه را باز کنم.

من حرکت کردم. پیرمرد داد زد : خیلى قیافه مى‏گیرى. دارم دو کلمه باهات حرف مى‏زنم…

من رد شده بودم. از آینه نگاهش کردم. او هم رد شده بود.

روز – خارجى – خیابانى در تهران‏

در اتومبیلى بودم که هر روز صبح مرا به سرِ صحنه فیلمبردارى مى‏برد. مرد مؤدبى بود. گفته بود که چند سالى در ژاپن بوده. پول و پله‏اى جمع کرده و به ایران برگشته، با اتومبیلش در خدمت فیلم بود.

از خانه تا محل فیلمبردارى تعریف مى‏کرد و یا مى‏پرسید. از همه چیز و همه جا و همه کس. به مردم خودمان هم خیلى انتقاد داشت. که همدیگر را رعایت نمى‏کنند. نزدیکى‏هاى محلى فیلمبردارى به یک ترافیک برخوردیم. کمى صبر کرد. کمى به این طرف و آن طرف نگاه کرد. و کشید به سمت چپ، یعنى سمتى که اتومبیل‏هایش از روبرو مى‏آمدند. که ترافیک را رد کند. کار او باعث شد که در مسیر مقابل هم یک گره ترافیکى ایجاد شود. سعى کرد گره را رد کند ولى دیگر دیر شده بود. هر دو طرف خیابان بند آمد. من فقط او را نگاه مى‏کردم. گفت : مى‏بینین، یک ذره فداکارى وجود ندارد.

از همه دلخور بود.

گفتم : طرف ما ترافیک بود. اون طرفى‏ها که داشتند راهشونو مى‏رفتند. شما خلاف رفتى و راهشونو بستى.

گفت : من کار دارم مثل اونا که بیکار نیستم!

روز – خارجى – خیابانى در تهران‏

پشت چراغ قرمز ایستاده بودم. هوا زیادى گرم بود. کنار من یک مینى‏بوس بود که دود اگزوزش مستقیم توى پنجره من مى‏زد.

نه راه پس داشتم، نه راه پیش. شیشه پنجره را بالا کشیدم. هواى داخل ماشین آنقدر گرم شد که بلافاصله چکه‏هاى عرق را پشت گوشم احساس کردم که از گردنم پایین مى‏آمدند. پشتم که به صندلى چسبیده بود خیس شد. به سمت فرمان خم شدم تا خیسى پیراهنم باد بخورد و خنک شود. یادم آمد شیشه پنجره را بالا کشیده‏ام. به چراغ نگاه کردم هنوز قرمز بود. شماره نداشت که بفهمم کى سبز مى‏شود.

اگزوز مینى‏بوس دود مى‏کرد. راننده مینى‏بوس گاه به گاه گاز مى‏داد. نمى‏دانم براى چى. فقط دود بیشترى را به هوا مى‏فرستاد. با چند بوق از اتومبیل‏هاى پشت سرم، متوجه شدم چراغ سبز شده است.

دنده یک گذاشتم و منتظر بودم تا جلویى‏ها بروند. بالاخره نوبت من رسید. به محض اینکه وارد چهارراه شدم یک موتورسوار که چراغ قرمز را رد کرده بود، از جلوى من رد شد. نزدیک بود تصادف کنم. بوق زدم و موتورسوار لاى ماشین‏ها گم شد.

نگاه کردم. یک پلیس جوان آن‏طرف‏تر زیر سایه ایستاده بود و با کسى حرف مى‏زد. به تنها چیزى که توجه نداشت ترافیک و آمدوشد اتومبیل‏ها و موتورى‏ها بود. از چهارراه که رد شدم کنار کشیدم و ایستادم.

پیاده شدم و رفتم به سمت پلیس. کسى که با او حرف مى‏زد تا مرا دید خوشحال شد و سلام کرد. پلیس هم برگشت. او هم مرا شناخت و به سمت من آمد و سلام کرد. جواب دادم و پرسیدم : شما براى چى اینجا ایستادى؟

پرسید : چطور مگه؟

به چهارراه اشاره کردم، در همان لحظه دوتا موتورى داشتند چراغ قرمز را رد مى‏کردند.

گفتم : اینا چین؟ چرا بهشون چیزى نمى‏گى. الان نزدیک بود تصادف کنم.

کسى که با پلیس حرف مى‏زد گفت : شما هم حوصله دارین ها. چرا خون خودتو کثیف مى‏کنى. برو فیلمت رو بازى کن، تا ما کِیف کنیم.

پلیس هم گفت : اونارو ولشون کن. حال خودت چطوره؟

گفتم : شما براى چى اینجا وایسادى؟ چرا گذاشتنت اینجا؟

گفت : هیچى، مترسک! به من که برگ جریمه نمى‏دن. باز کلاغ‏ها از مترسک یه حسابى مى‏برن. اینا از ما هیچ حسابى نمى‏برن!

روز – خارجى – یکى از فرعى‏هاى خیابان بهار

در خیابان بهار یک فرعى هست که به خیابان شریعتى راه دارد. این کوچه یک‏طرفه است. اما طبق معمول از طرف مقابل هم به اندازه کافى و وافى اتومبیل و موتور مى‏آیند.

متخلفین با انصاف وقتى مى‏بینند، اتومبیلى از روبرو مى‏آید، کنار مى‏کشند و راه مى‏دهند تا اتومبیلى که راه از آنِ اوست بگذرد و بعد به خلافشان ادامه مى‏دهند.

اما متخلفین بى‏انصاف از دور چراغ مى‏زنند. یعنى من دارم خلاف مى‏آیم. بکش کنار!

اما متخلفین بى‏انصاف و به قول خودشان «با حال»! چراغ مى‏زنند و عشق‏اله مى‏رسانند و با لبخند – که معنى‏اش اینست که چکار کنیم، چاره‏اى نداریم. مملکت نیست که…. – اشاره مى‏کنند بکش کنار تا رد بشیم!

یکبار که از این فرعى و در جهت درست، مى‏گذشتم، یکى از این متخلفین بى‏انصاف و با حال! از روبرو چراغ زد من به راهم ادامه دادم. او مى‏آمد و چراغ مى‏زد. تا رسید شاخ به شاخ من. چند اتومبیل کنار کوچه پارک کرده بودند و فقط براى گذر یک اتومبیل راه بود.

با پررویى و لبخند حاکى از با حالى! چراغ زد و اشاره کرد که برو عقب تا به جایى برسیم که من رد بشم! من فقط ایستاده بودم. خورشید به شیشه‏ى او مى‏تابید و من در تاریک‏روشنى بودم. چند بار دیگر چراغ زد و بالاخره طلبکارانه پیاده شد و عصبى به سمت من آمد که یقه‏گیرى کند. وقتى کنار پنجره من رسید، مرا شناخت.

کمى خودش را جمع کرد. لبخند حاکى از با حالى‏اش دوباره روى لبانش نشست و گفت : شما دیگه چرا؟ شما که آدم بافرهنگى هستى. شما الگوى جامعه‏اى. ما بى‏فرهنگیم. حالا دنده عقب بگیرد تا رد شیم. رفت و سوار اتومبیلش شد و دنده یک گذاشت و اشاره کرد که برو عقب!


چند خاطره از رضا کیانیان + عکس www.TAFRIHI.com



روز – خارجى – ظهر عاشورا – خیابان‏

نمى‏دانم چرا، ولى روزهاى تعطیل و بخصوص تعطیلات مذهبى بیشتر مردم در خیابان‏ها هیچ قانونى را رعایت نمى‏کنند.

از هر جایى مى‏گذرند و به هر طرف که بخواهند مى‏رانند.

یک روز عاشورا که از خانه حافظ احمدى برمى‏گشتم، نذرى گرفته بودم و به خانه مى‏بردم. به چهارراهى رسیدم و چراغ قرمز شد. ترمز کردم و ایستادم. اتومبیل پشتى که گویا انتظار نداشت من ترمز کنم، با شدت بیشترى ترمز کرد تا به من اصابت نکند.

بوق زد که حرکت کن. با اشاره چراغ قرمز را نشانش دادم. پیاده شد و گفت :

نوکرتم، امروز مال امام حسینه. چراغ قرمز و سبز نداریم. راه بیفت.

به من که رسید. مرا شناخت. سلام کرد و گفت : از شما بیشتر از اینا انتظار داشتیم. یک هنرپیشه باحال که روزعاشورا پشت چراغ‏قرمز واى‏نمى‏سته. شورحسینت کجارفته؟

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

بهاره

ارسال در ۹ دی ۱۳۸۹

1

خیلی باحالن. مخصوصا دیالوگه آخر

پاسخ به کامنت
اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد