یادداشتی درباره فیلم «طبقه سوم» به کارگردانی بیژن میرباقری
اتاق وحشت
بیژن میرباقری، کارگردان فیلم «طبقه سوم»، سینما را با ساخت انیمیشنهایی در دهه ۶۰ شروع کرد. اولین فیلمش «ما همه خوبیم» محصول ۱۳۸۳ بود که در جشنواره به نمایش درآمد و با استقبال خوب تماشاگران و منتقدان روبهرو شد. سال ۸۵ «روز برمیآید» را ساخت که داریوش فرهنگ و یکتا ناصر در آن نقشآفرینی میکردند و سال گذشته هم «دوزخ، برزخ، بهشت» را در جشنواره داشت که یک فیلم سه اپیزودی بود. «طبقه سوم» آخرین تجربه میرباقری است که فضای متفاوتی با کارهای قبلیاش دارد و کل فیلم در فضای بسته و با دو شخصیت اصلی میگذرد.
معلق در هوا، آویخته به طنابی سست، در مرز میان هوشیاری و ناهوشیاری. نه راهی برای رفتن و نه امکانی برای بازگشت؛ تنها پریدن به دنیای ناشناخته.
این شروع خوبی است برای فیلمی مانند «طبقه سوم» که میخواهد چالشهای زندگی یک نسل و به خصوص یک جنس را در بطن یک داستان پرکشش و تعلیق با مایههایی از هراس بیان کند. یک دنیای پرهراس زنانه، هراس از همه چیز و همه کس، حتی آشنایان و نزدیکان. در این فیلم تمام آدمها از یکدیگر هراس دارند. از دوست و آشنا، از همسایهها و غریبهها و حتی از پلیس. این هراس از همه چیز باعث میشود که قهرمان این فیلم به دامن ناامنترین محیطی که تا به آن روز در آن قرار گرفته پناه ببرد و به آن اعتماد کند. به محیطی که هر آن احتمال میرود که تا ابد او را در بند کند.
اتاق وحشت
بیژن میرباقری، کارگردان فیلم «طبقه سوم»، سینما را با ساخت انیمیشنهایی در دهه ۶۰ شروع کرد. اولین فیلمش «ما همه خوبیم» محصول ۱۳۸۳ بود که در جشنواره به نمایش درآمد و با استقبال خوب تماشاگران و منتقدان روبهرو شد. سال ۸۵ «روز برمیآید» را ساخت که داریوش فرهنگ و یکتا ناصر در آن نقشآفرینی میکردند و سال گذشته هم «دوزخ، برزخ، بهشت» را در جشنواره داشت که یک فیلم سه اپیزودی بود. «طبقه سوم» آخرین تجربه میرباقری است که فضای متفاوتی با کارهای قبلیاش دارد و کل فیلم در فضای بسته و با دو شخصیت اصلی میگذرد.
معلق در هوا، آویخته به طنابی سست، در مرز میان هوشیاری و ناهوشیاری. نه راهی برای رفتن و نه امکانی برای بازگشت؛ تنها پریدن به دنیای ناشناخته.
این شروع خوبی است برای فیلمی مانند «طبقه سوم» که میخواهد چالشهای زندگی یک نسل و به خصوص یک جنس را در بطن یک داستان پرکشش و تعلیق با مایههایی از هراس بیان کند. یک دنیای پرهراس زنانه، هراس از همه چیز و همه کس، حتی آشنایان و نزدیکان. در این فیلم تمام آدمها از یکدیگر هراس دارند. از دوست و آشنا، از همسایهها و غریبهها و حتی از پلیس. این هراس از همه چیز باعث میشود که قهرمان این فیلم به دامن ناامنترین محیطی که تا به آن روز در آن قرار گرفته پناه ببرد و به آن اعتماد کند. به محیطی که هر آن احتمال میرود که تا ابد او را در بند کند.
موقعیتها و شرایطی که این فیلم قهرمانانش را در آنها قرار میدهد، تازه و بدیع است. رابطه سه گانه میان دختر جوان، زن صاحب خانه و پلیس و هر شخص دیگری که بیرون از آپارتمان طبقه سوم است، موقعیتی را فراهم میآورد که نمونهاش را در سینمای ایران کمتر دیدهایم. موقعیتی که طعمی از تعلیق و کشش در کنار همراه شدن با شخصیتهای فیلم را به ما میچشاند و دائما در حال تغییر است.
در ابتدا دختر جوان از ترس دستگیری توسط پلیس به زن ساکن طبقه سوم پناه میآورد. رابطه این دو در این قسمت بسیار ساده است. دو نفر غریبه که تنها قضاوت و شناختشان از هم از روی ظاهر یکدیگر است. برخورد دختر با این زن کم حرف، همراه با بچگی و سادگی و ناهوشیاری از مصرف مواد مخدر است و تنها به او به دید یک پناهگاه در مقابل خطرات نگاه میکند اما در ادامه هنگامی که چهره دیگر زن صاحبخانه فاش میشود، هراس از پلیس و آدمهای بیرون ساختمان جای خود را به هراس از زن صاحبخانه میدهد. هراس تا به آن حد که دختر نیز اقدام به زندانی کردن این زن میکند. این آغاز مهمترین بخش فیلم است. هر دو قهرمان زن این فیلم در جایی که هستند گرفتار و زندانی شدهاند و امکان خروج ندارند. نه میتوانند به یکدیگر اعتماد کنند و نه به آدمهای بیرون از ساختمان. آنها در تنگنایی قرار گرفتهاند که راه پیش و پس ندارند. با این شرایط در موقعیتی قرار میگیرند که باید خودشان باشند. دیگر شوخی و سادگی و بازی بچگانه مطرح نیست. دختر جوان در این شرایط باید از حالت ناهوشیاری موادمخدر خارج شود و برای نجات تلاش کند. این جا هر دو نفر از یکدیگر میترسند، از جایی که در آن گیر افتادهاند، وحشت دارند و همچنین از محیط بیرون و هرچه که در آن هست. در این شرایط که دختر جوان دیگر کاملا بیپروا شده، خود واقعیاش را نشان میدهد: با همه تلاشاش برای رهایی. ارتباطی که این دو در این هنگام با هم برقرار میکنند امکان نفوذ در عمق شخصیتهایشان را هم برای ما و هم برای خودشان فراهم میکند. نفوذ در هر آنچه که در درون پر آشوب آنها میگذرد از ورای رابطه و صحبتهای بیپروا. و همین سبب میشود که به رغم بیاعتمادی و هراسی که در فضای آن آپارتمان وجود دارد، آن دو به یکدیگر اعتماد کنند زیرا هردو در هراس از خارج ساختمان مشترکاند. درست مانند اعتماد به طنابی که دختر جوان در ابتدای فیلم از آن آویزان بود. اما اینبار نه از سر ناهوشیاری، بلکه با فکر و البته اجبار.
این اعتماد سبب میشود که موقعیت سه گانه دوباره تغییر کند. این بار زن و دختر با یکدیگر جبههای را تشکیل میدهند برای دفاع و محافظت از خودشان در مقابل دنیای خارج ساختمان و هر آنچه و هرکس که در آن هست. در این قسمت فیلم دختر جوان بیش از هر زمان دیگری با روی بیرحم زندگی مواجه میشود: با مرگ.مرگ کسی که ما او را ندیدهایم اما صدای نالههای پیش از مرگش بخش مرموز و وحشتآوری از دنیای بیرون این فیلم بود. کسی که از نظر دختر با دیگران فرق داشته و قابل اعتماد بوده و تنها شخص تاثیرگذاری که در این فیلم اسم دارد. یک هویت مشخص و ظاهری. چیزی که آدمهای این فیلم ندارند. این مرگ تلخ که ضربهای بیدار کننده برای دختر جوان و همچنین زن است روی دیگری از آنها را نشان میدهد. روی لطیف و مهربان و البته قابل شفقت قهرمانان این فیلم را. رویی از آنها که باعث میشود برای اولین بار یکدیگر را در آغوش بگیرند و درگیر یک احساس مشترک شوند. احساس آمیخته از تلخی، ترس، نیاز به اعتماد و تکیه به شخصی دیگر. اینجا دیگر جایی برای قضاوت نیست. مهم نیست که دیگری دیو صفت یا فرشته خو است. آدمها نیاز به اعتماد و تکیه دارند، نیاز به همدردی و فهمیده شدن. این دو در این لحظه پس از سپری کردن یک شب پر هیاهو از پس ترسها و تلخیها به پالایشی روحی رسیدهاند. هر دو کمی تغییر کردهاند. نگاههای این دو دیگر نگاههای اول فیلم نیست. کمی تردید نسبت به هر آنچه که قبلا به آن باور داشتهاند در چشمانشان لانه کرده.
بعد از این اتفاقها آزادی و رهایی دختر از آن فضای محبوس با تردید و بیاعتمادی نسبت به دنیای بیرون همراه است. تردید نسبت به دوست قدیمی،خیابان خلوت و همه چیز این شهر آشنا در فضای گرگومیش صبحگاهی.
این فیلم مرا به یاد «اتاق وحشت» ساخته دیوید فینچر انداخت. فارغ از داخلی بودن بیشتر سکانسهای هر دو فیلم، تم هراس و وحشت از محیط خارج و یا به عبارت روشنتر از هرچه غیر از خود است در این دو فیلم مشترک است. «طبقه سوم» هم، نگاه بدبینانه و تیرهای به دنیای ما دارد. نگاهی که میخواهد بگوید اینجا جایی برای اعتماد نیست. اعتماد به دیگری همانند آویخته شدن به یک ریسمان سست است که هر لحظه ممکن است سقوط کنی. از میان تمام ارتباطات تردید تنها دستاورد عاقلانه است. این مضمون در جای جای فیلم مشخص است.گسیختگی آدمهای این فیلم از هم، از خانواده گرفته تا دوستان نشاندهنده تاثیر این دستمایه است.
در کنار داستان خوب این فیلم که بهرغم داخلی بودن بیشتر سکانسهایش از تعلیق و کشش خوبی برخوردار است. طرح مسائل و مشکلات مربوط به زنان و جوانان از جانب نویسنده و کارگردان آن، بیژن میرباقری کاملا مشخص است. صحبتهای کارگردان در رابطه با فیلم هم این مطلب را تایید میکند. این جهتگیری فیلم در این زمینه خاص باعث شده که در بعضی از سکانسها، فیلم کمی پرحرف جلوه کند. آدمهای این فیلم گاهی بیش از حد نیاز، از خود و مشکلاتشان میگویند که البته مشکلی است که در بسیاری از فیلمهای ایرانی مشابه هم اتفاق میافتد اما باز هم این پرحرفی فیلم ضربه چندانی به ضرباهنگ تند آن وارد نیاورده و ریتم منطقیاش حفظ شده. گاهی تند و نفسگیر و گاهی آرام، در نهایت نتیجه فیلمی است که میتوان از آن لذت برد و همراه دقایق و قهرمانان آن شد.