جرم مسعود کیمیایی را دوست دارم چون….
راه بلد، راه خودشو میره
جرم مسعود کیمیایی را دوست دارم چون قهرمان دارد:
سینمای ایران، بخصوص در یک دهه اخیر، معمولا در خلق قهرمانهای اصیل ناتوان بوده است. علتاش شاید این باشد که فیلمسازهای ما رفته رفته اعتقادشان را به قدرت فردیت از دست دادهاند و حالا یا درباره انسانهای در باتلاق فرو رفتهای که به جای تلاش برای تغییر وضعیت، از روی ناچاری شکست را میپذیرند فیلم میسازند (مانند «سعادتآبادِ» مازیار میری)، و یا درباره جوانهای تباه شدهای که تنها راه نجاتشان پناه آوردن به گذشته و نسلهای قبل است (مانند «مرهم» علیرضا داوودنژاد). البته گاهی هم شاهد فیلمهایی مانند «کیفر» (حسن فتحی) هستیم که تلاش میکنند شمایل یک قهرمان امروزی را به تصویر بکشند. قهرمانی که برای اثبات بی گناهیاش در این شهر کثیف، خودش باید آستین بالا بزند. حالا و در این برهوت، بزرگترین قهرمانساز سینمای ایران، رضا سرچشمه (پولاد کیمیایی) را به روی پرده میفرستند. آن هم درست بعد از «محاکمه در خیابان»، که انگار در آن فیلم کیمیایی نیز از قهرماناش قطع امید کرده بود. کیمیایی در «محاکمه در خیابان» در واکنش به منتقدانی که او را اسیر گذشته میدانستند خواست قهرمانی امروزی خلق کند. قهرمانی که شکست را از روی ناچاری میپذیرد و تسلیم روزگار و شرایط میشود. «محاکمه در خیابان» از این جهت فیلم بسیار تلخی بود، فیلمی که ثابت میکرد حتی کیمیایی نیز ایمانش را به قهرمان فیلماش از دست داده است. اما استاد با «جرم» بازگشت، با فیلمی که یکی از اصیلترین قهرمانهای سینمای کیمیایی را دارد؛
راه بلد، راه خودشو میره
جرم مسعود کیمیایی را دوست دارم چون قهرمان دارد:
سینمای ایران، بخصوص در یک دهه اخیر، معمولا در خلق قهرمانهای اصیل ناتوان بوده است. علتاش شاید این باشد که فیلمسازهای ما رفته رفته اعتقادشان را به قدرت فردیت از دست دادهاند و حالا یا درباره انسانهای در باتلاق فرو رفتهای که به جای تلاش برای تغییر وضعیت، از روی ناچاری شکست را میپذیرند فیلم میسازند (مانند «سعادتآبادِ» مازیار میری)، و یا درباره جوانهای تباه شدهای که تنها راه نجاتشان پناه آوردن به گذشته و نسلهای قبل است (مانند «مرهم» علیرضا داوودنژاد). البته گاهی هم شاهد فیلمهایی مانند «کیفر» (حسن فتحی) هستیم که تلاش میکنند شمایل یک قهرمان امروزی را به تصویر بکشند. قهرمانی که برای اثبات بی گناهیاش در این شهر کثیف، خودش باید آستین بالا بزند. حالا و در این برهوت، بزرگترین قهرمانساز سینمای ایران، رضا سرچشمه (پولاد کیمیایی) را به روی پرده میفرستند. آن هم درست بعد از «محاکمه در خیابان»، که انگار در آن فیلم کیمیایی نیز از قهرماناش قطع امید کرده بود. کیمیایی در «محاکمه در خیابان» در واکنش به منتقدانی که او را اسیر گذشته میدانستند خواست قهرمانی امروزی خلق کند. قهرمانی که شکست را از روی ناچاری میپذیرد و تسلیم روزگار و شرایط میشود. «محاکمه در خیابان» از این جهت فیلم بسیار تلخی بود، فیلمی که ثابت میکرد حتی کیمیایی نیز ایمانش را به قهرمان فیلماش از دست داده است. اما استاد با «جرم» بازگشت، با فیلمی که یکی از اصیلترین قهرمانهای سینمای کیمیایی را دارد؛ قهرمانی که نه پا پس میکشد و نه شکست را میپذیرد و اتفاقا کاملا هم به روز و مدرن است. رضا سرچشمه قهرمان مدرنی است چون، مدرن و به روز بودن نه در پذیرفتن شکست و تن دادن به شرایط، بلکه در رسیدن به درک درستی از اهمیت «انتخاب» و مجهز شدن به سلاح «آگاهی» است.
«جرم» مسعود کیمیایی را دوست دارم چون کارگردانش هنوز به سینما ایمان دارد:
در حالی که سینمای ما پر شده از فیلمهایی که با میزانسنها و قابهای تلویزیونی ساخته میشوند، «جرم» یکی از معدود فیلمهای امسال است که واقعا سینماست. کارگردانش دیدِ محدود و بسته تلوزیونی ندارد و هنوز سینمایی فکر و کارگردانی میکند. البته کیمیایی در «جرم»، همانطور که انتظار داریم، از این حد هم فراتر میرود و چند سکانس درجه یک و استادانه هم خلق میکند. علاوه بر اینها «جرم» یکی از وسترن وارترین فیلمهای کیمیایی هم هست. این نگاه وسترن وار را میتوان هم در فرم و کارگردانی فیلم دید و هم در فیلمنامه و شخصیت پردازی آن. برای مثال میتوان به سکانس دیدار ناصر (حامد بهداد) و رضا در زندان اشاره کرد که همراه با موسیقی درخشان کارن همایونفر کاملا فیلمهای وسترن را به یاد میآورد یا میتوان نگاه رضا سرچشمه به بچههایی که داشتند در آن فضای غبار گرفته فوتبال بازی میکردند را بهخاطر آورد که کاملا یادآور حضور بچهها در برخی از فیلمهای سام پکینپاست. «جرم» برخلاف «رئیس» یکدست و منسجم است و برخلاف «سربازهای جمعه»، فیلمی است که در آن سینما قربانی ایدئولوژی یا شعارهای آشکار و پنهان کارگردانش نمیشود. در «جرم» مضامین مدنظر کیمیایی درست مانند «قیصر»، در لایههای زیرین اثر جا خوش کردهاند و اتفاقا به همین دلیل هم هست که بیشتر تاثیر میگذارند. «جرم» را که میبینیم هم از قابها، دیالوگها و بازیهای درخشاناش لذت میبرد و هم درباره مسیری که قهرماناش برای رسیدن به آزادی طی میکند فکر میکنیم.
«جرم» مسعود کیمیایی را دوست دارم چون راه را نشان میدهد:
کیمیایی را چند سال است که به خاطر دور شدنش از جامعه مورد انتقاد قرار دادهاند. حال آنکه «جرم» دقیقا از دل جامعه امروز ایران بیرون میآید. ممکن است عدهای بلافاصله پس از دیدن چاقو و زندان، دادشان هوا برود که چرا کیمیایی هنوز در گذشته مانده است اما اگر مقابل فیلم بیهوده گارد نگیرند و حرفاش را بشنوند، اتفاقا متوجه این نکته خواهند شد که «جرم» از بسیاری از فیلمهای مثلا اجتماعی حال حاضر سینمای ایران نگاهش به جامعه نزدیکتر است. نزدیک بودن به جامعه که فقط در نشان دادن جوانهای معتاد و رپ خوان و یا مردهای خائن و دختران اغفال شده نیست. اتفاقا کیمیایی در «جرم» یک قدم فراتر هم میرود و به عنوان یک راه بلد، راه را نشان میدهد. «جرم» هم جامعه را تصویر میکند و هم برای بهبود شرایط «پیشنهاد» میدهد. خلاصه اینکه امیدوارم کیمیایی همچنان راه خودش را برود و آنطور که دوست دارد فیلم بسازد. هر چه باشد، «راه بلد، راهِ خودشو میره».