سرفههای گرامافون، نخستین مجموعه شعر محمدرضا طاهری
آواز در انزوا
صداقت نه تنها به خودی خود چیز خوبی است، بلکه میتواند مولفهای اساسی در بررسی شعرهای یک شاعر باشد. البته مقصود این نیست که به تجسس در زندگی شاعر بپردازیم و کردار و گفتارش را با پندار برآمده از شعرش تطبیق دهیم. اساسا شاعری که در شعرش صادق نباشد، نخواهد توانست هویتی مستقل دست و پا کند و تصویر روشنی از جغرافیای ذهن خود فراروی مخاطب قرار دهد.
عدم صداقت گاهی آنقدر دامنگیر شعر شاعران امروز میشود که مخاطب حتی نمیتواند برداشت درستی از مفاهیم مورد نظر شاعر داشته باشد. بخصوص وقتی سروکار با امور کلی مثل عشق است. انگار شاعر به این بسنده کرده که عشق کلا خوب است و اکثر مخاطبانش آن را دوست دارند پس خوشا مدح عشق. بیآن که مخاطب را آگاه کند که این عشق که از گذشته تا امروز هربار با چهرهای به دیدار شاعران میآمده، این بار با چه هیاتی رخ نموده است.
اولین امتیاز کتاب سرفههای گرامافون که نخستین اثر مکتوب محمدرضا طاهری است و توسط نشر فصل پنجم منتشر شده، صادق بودن است و اولین برخورد مخاطب با صداقت شاعر همین نامی است که شاعر برای کتابش برگزیده است. گرامافون گویا سایهای از خود شاعر است. شاعری که جهان با او هم آواز نیست و ناچار به انزوایش میکشاند. پنداری شاعر از جهانی دیگر آمده است و کوچکترین پدیدهها او را از مطلوبش دور میاندازند. در شعر بالاترین جای جهان که اولین شعر این کتاب است (ص ۹) میخوانیم:
آواز در انزوا
صداقت نه تنها به خودی خود چیز خوبی است، بلکه میتواند مولفهای اساسی در بررسی شعرهای یک شاعر باشد. البته مقصود این نیست که به تجسس در زندگی شاعر بپردازیم و کردار و گفتارش را با پندار برآمده از شعرش تطبیق دهیم. اساسا شاعری که در شعرش صادق نباشد، نخواهد توانست هویتی مستقل دست و پا کند و تصویر روشنی از جغرافیای ذهن خود فراروی مخاطب قرار دهد.
عدم صداقت گاهی آنقدر دامنگیر شعر شاعران امروز میشود که مخاطب حتی نمیتواند برداشت درستی از مفاهیم مورد نظر شاعر داشته باشد. بخصوص وقتی سروکار با امور کلی مثل عشق است. انگار شاعر به این بسنده کرده که عشق کلا خوب است و اکثر مخاطبانش آن را دوست دارند پس خوشا مدح عشق. بیآن که مخاطب را آگاه کند که این عشق که از گذشته تا امروز هربار با چهرهای به دیدار شاعران میآمده، این بار با چه هیاتی رخ نموده است.
اولین امتیاز کتاب سرفههای گرامافون که نخستین اثر مکتوب محمدرضا طاهری است و توسط نشر فصل پنجم منتشر شده، صادق بودن است و اولین برخورد مخاطب با صداقت شاعر همین نامی است که شاعر برای کتابش برگزیده است. گرامافون گویا سایهای از خود شاعر است. شاعری که جهان با او هم آواز نیست و ناچار به انزوایش میکشاند. پنداری شاعر از جهانی دیگر آمده است و کوچکترین پدیدهها او را از مطلوبش دور میاندازند. در شعر بالاترین جای جهان که اولین شعر این کتاب است (ص ۹) میخوانیم:
چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد
همیشه ابر میآید همیشه ماه میگیرد
… و چند بیت بعد:
دلم در حسرت بالاترین سیب درخت توست
ولی دستم به خار شاخهای کوتاه میگیرد
همین خار شاخه کوتاه درد بزرگی است برای انسانی که مقصود بلندی دارد و کوچکترین حادثهها سد راهش میشوند. در همین چند بیت با احساس بیگانگی شاعر و دنیا مواجهیم. جهانی که پدیدههای کوچک و بزرگش دم از ناسازگاری با آرمانهای شاعر میزنند و انگار طوری تنظیم شدهاند که او را از خواسته اش دور بیندازند:
به محض این که به دریا زدیم طوفان شد
بگو کجا برود روح بادبانی من (ص ۴۸)
گرامافون نه از سیاق سازهای سنتی خودمان است نه دیگر نسبت نزدیکی با موسیقی امروز نقاط دیگر جهان دارد. پس محکوم به انزواست و در هیاهوی امروز جهان به سرفه افتاده است. این بیان نزدیکی عمیقی با رفتار شاعرانه محمدرضا طاهری در این کتاب دارد:
تو در بالاترین جای جهانی ماه من اما
چرا چشمم سراغت را ز قعر چاه میگیرد (ص۱۰)
شاعر به قعر چاه که همان ژرفای وجود خود است رجوع میکند و ماه، آرمان بلند خود را نه در جهان پیرامون بلکه تنها در خویشتن خویش میجوید.
مطلب دیگری که جالب توجه است تفسیر شاعر از عشق و جایگاه آن در هستی شناسی اوست. در شعر حس اهورایی (ص۳۱) که به نظر نگارنده یکی از بهترین شعرهای این مجموعه است، میخوانیم:
عشق آمد که من امروز فراموش کنم
روزگاران به صد حادثه آبستن را
در این بیت با تصویری حقیقی و تجربه شده از عشق مواجهیم. عشقی که آن رنگ و لعاب اساطیری به معنای دقیق کلمه را از چهره زدوده و در زندگی امروز شاعر رسالتی عهدهدار شده است. عشق پناهگاهی است که شاعر برای رهایی از درشتخوییهای روزگار سر به دامانش میسپارد. این مایه دقت و صداقت در شعر طاهری تحسینبرانگیز است که تن به ورطه تکرار تعابیر دیگران نمیدهد و آن مفهوم تجربه شده و مستقل خود را از مفاهیم متکثر در برابر مخاطب قرار میدهد.
در این بیت از شعر اضداد (ص۵۶) با همین تعبیر از عشق اما از زاویهای دیگر روبهرو میشویم:
آن خانه را که عشق تو بنیاد کرده بود
دیدی خراب کرد همان زخم خانه زاد
که این بار پناهگاهی که عشق مهیا میکند در هجوم دردها مخدوش میشود.
یا جای دیگر که میگوید:
شکایتی از کسی ندارم فقط بیا تا کمی ببارم
بیا که بر دامنت گذارم دوباره گرم گریستن سر (ص۸۴)
باز هم عشق دستاویزی برای تسلای شاعر است و شاید باعث فراموشی گاه گاه دردهای ناگزیری که در زیستن با آنها مواجه است.
این چند مثال و نگاه گذرا به آنها برای این بود که توفیق شاعر در ارائه هویتی مستقل در این کتاب بیان شود. شاعر بیهیچ دغدغه و تظاهری خود را مینویسد و اگر جایی زبان دچار اندک کاستی میشود اندیشه او اصالت خود را حفظ میکند و تن به تصنع نمیدهد.
سخن آخر آن که محمدرضا طاهری در این مجموعه توانسته است زوایایی از هستی را از منظر خود به مخاطب بنمایاند و حضور بکر اندیشه و نگاه شاعرانه خود را به رخ بکشد. به زعم نگارنده ـ که شعر مرا بخوان که بمانم (ص۱۹) را بهترین شعر این کتاب میداند ـ آنجا که شاعر با نگاه عرفانی ملایم به سراغ جهان میرود فضاهای منحصر به فرد خود را بیشتر باز مییابد.
شاعر این مجموعه انتخابهایی در زبان و ساخت غزل داشته است که باز هم به سلیقه نگارنده میتواند ـ و چه بهتر اگر بتواند ـ با بهرهکشی و بذل توجه به تمام پیشینه شعر و تجربههای دور و نزدیک در غزل دستخوش دگردیسی شود.
مرا بخوان که بمانم
نگاه میکنم از نو، به راه طی شده تا خاک از بهشت برین
گناه میکنم از نو، مرا دوباره همانگونه عاشقانه ببین
من از سلاله کوهم، شکستههای شکوهم به زیر پای تو ریخت
تو از قبیله ماهی، همیشه چشم به راهی از آسمان به زمین
چه زخمهای عمیقی، چه نکتههای دقیقی درون چشم تو اند
چه خط کارگشایی، چه ماه راه نمایی، نشاندهای به جبین
تو در کجای قرونی؟… نه پیش و پس نه کنونی، نه در عبور و سکون
شبیه شک و یقینی، عیان و پرده نشینی، نه آنچنان نه چنین
برای گمشده یاری، برای خسته دیاری، برای جاده سوار
برای خانه چراغی، برای چلچله باغی، برای حلقه نگین
دو روز با تو پریشان، دو روز بیتو هراسان، قرار من به کجاست؟
مرا بخوان که بمانم، مرا که در نوسانم میان شک و یقین
قسم به ابر بهاران، به دانه دانه باران، که آبروی منی
خدا کند که نریزی، خدا کند که نباری، سحاب قلهنشین