کرشمه بلد نیستم، مادری نگرانم!
راضیه بهرامی خشنود، دانش آموخته رشته سینما است و چند سال نویسندگی و سردبیری برنامههای رادیویی ، فعالیت در بخش های مختلف انجمن شاعران ایران و دفتر شعر جوان و نوشتن برای مطبوعات را در کارنامه کاری اش دارد.
او متولد ۱۲ آبان ۱۳۵۶ است. سرودن شعر به شکل جدی را با عضویت در دفتر شعر جوان درسال ۱۳۷۲ آغاز کرده است و بعد انتشارات دفتر شعر جوان، اولین مجموعه اشعارش با نام «نقل های کوچک رنگی» را در سال ۱۳۸۴ به چاپ رساند. “نقل های کوچک رنگی” برنده جایزه کتاب سال شعر جوان شد.
او تا به حال جوایزی از کنگره شعر جوان بندر عباس، شب شعر شبهای شهریور، مسابقات شعر دانش آموزی، مسابقات شعر دانشجویی، جشنواره شعر فجر کسب کرده است.
«یادش بخیرهای لعنتی» مجموعه دوم او است که در سال ۸۸ توسط انتشارات آهنگ به چاپ رسید. در ادامه نمونه هایی از اشعار او را می خوانید.
زن بودن
چگونه بیقرار باشم
مگر قرار نبود…
چگونه دست دلم را بگیرم
و در کنار دلتنگیهایم
راضیه بهرامی خشنود، دانش آموخته رشته سینما است و چند سال نویسندگی و سردبیری برنامههای رادیویی ، فعالیت در بخش های مختلف انجمن شاعران ایران و دفتر شعر جوان و نوشتن برای مطبوعات را در کارنامه کاری اش دارد.
او متولد ۱۲ آبان ۱۳۵۶ است. سرودن شعر به شکل جدی را با عضویت در دفتر شعر جوان درسال ۱۳۷۲ آغاز کرده است و بعد انتشارات دفتر شعر جوان، اولین مجموعه اشعارش با نام «نقل های کوچک رنگی» را در سال ۱۳۸۴ به چاپ رساند. “نقل های کوچک رنگی” برنده جایزه کتاب سال شعر جوان شد.
زن بودن
مگر قرار نبود…
چگونه دست دلم را بگیرم
و در کنار دلتنگیهایم
قدم بزنم/ در این خیابان
که پر از چراغ و چشمک ماشینهاست
نه آقایان! / مسیر من با شما یکی نیست
از سرعت خود نکاهید
من آداب دلبری نمیدانم
کرشمه بلد نیستم
من تنها مادری نگرانم
مادری نگران برای دخترم
مادری نگران برای مادرم
مادری نگران برای تو/ که سرفه میکردی
و صدایت / گرفته به گوش میرسید…
رونوشت: تمام مردم دنیا
به کودکان تو تقدیم میشود
به زنی که آنها را به دنیا خواهد آورد
با موهای کوتاه بلوند/ با موهای بلند مشکی
من با هزار روایت
بر تو نازل میشوم
و تو هر بار:
نام مرا کجا شنیدهای؟
چقدر چهره من آشناست!
خودم را تکهتکه جا میگذارم
در کشوهای میزت
صفحه آگهیهای ترحیم
پشت چراغهای قرمز
تمام جاهایی که به دنبال من نمیگردی
حالا/ فبای الاء ربکما تکذبان؟
این بلیت کی ok میشود آقا؟
چقدر این چمدان را با خودم
از این طرف به آن طرف بکشم؟
اینقدر بیخیال و سر به هوا
از کنار من عبور نکن
شعری که از شقیقههای عاشق من میچکد
عنوان پرطمطراق تو را لکهدار میکند
…
خاطراتت را با پست سفارشی برایت پس میفرستم
رونوشت: تمام مردم دنیا!
ببخشید آقا
من سواد خواندن سرمقالههای سیاسی ندارم
و این کفشهای پاشنه بلند
پایم را میزند /من برای نشستن
کنار دلمشغولیهای فرست کلاس تو
زیادی کوچکم
و برای تنظیم ساعات بیقراریام با تقویم تو
زیادی شاعر! / پسرت شاید
شاعری شود/ که دسته چکهای تو را
چرکنویس غزلهایش کند
یا جنتلمنی/که یک روز
دست مرا بگیرد و/از خیابان عبور دهد
اسم مرا از لیست انتظار خط بزنید
این کفشهای پاشنه بلند
پایم را میزند
میخواهم به خانهام برگردم…
روزنامه
همین که چشمهای تو غمگین نباشند
از اول/یعنی از روزی که تو آمدی
و من زاده شدم
نفت ارزان میشود
من آجرهای خانهام را
خرج لبخندهای تو میکنم
روزنامه را ببند خاله نرگس
پیراهن تازهای برای دخترم خریدهام
نگاه کن!
مرد من
مجیدی
ارسال در ۱۹ تیر ۱۳۹۰
1
اااعکساتون خیلی قشنگ بود
پاسخ به کامنت