رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

ماجراهای واقعی پشت داستان‌های استیگ لارسن

هرچند استیگ لارسن زنده نماند تا ببیند کتاب «دختری با اژدها» چگونه شهرتی جهانی یافته، اما امروز در حالی که از این کتاب میلیون‌ها نسخه در کشورهای مختلف از ژاپن تا آمریکا به فروش رسیده و به اثر محبوب خانواده‌های بسیاری بدل شده، درباره مرگ خود او گمان‌های توام با دسیسه و توطئه و درباره آثارش حدس و گمان‌های مختلفی زده می‌شود.
در مراسمی که سال ۲۰۰۸ از سوی انجمن داگر برای اعلام اسامی برندگان بهترین اثر جنایی سال اروپا برپا شد، استیگ لارسن حضور نیافت. نویسنده سوئدی برای نوشتن اولین رمانش با عنوان «دختری با اژدها» که می‌توانست به عنوان یک پدیده جهانی مطرح شود، نامزد دریافت جایزه شده بود. اما لارسن ۴ سال پیش از این مرده بود. هیچ‌کس حتی چهره‌های ادبی راس سازمان‌های نویسندگان آثار جنایی نیز نمی‌دانستند که این کتاب به نویسنده‌ای تعلق دارد که دیگر زنده نیست…
اما اکنون این سه جلد به عنوان اثر هزاره خوانده می‌شود و در سوئد فیلم سینمایی آن ساخته شده و هالیوود نیز امتیاز ساخت آن را به دست آورده است و میلیون‌ها نسخه از آن با ترجمه‌ها و نام‌های مختلف در سراسر جهان به فروش رسیده است. هفته پیش ارائه فیلم سینمایی این اثر در فرانسه به عنوان یک رویداد خوانده شد و در آمریکا روزی نیست که یکی از نشریه‌های معتبر ادبی درباره این سه‌گانه چیزی ننویسد.

هرچند استیگ لارسن زنده نماند تا ببیند کتاب «دختری با اژدها» چگونه شهرتی جهانی یافته، اما امروز در حالی که از این کتاب میلیون‌ها نسخه در کشورهای مختلف از ژاپن تا آمریکا به فروش رسیده و به اثر محبوب خانواده‌های بسیاری بدل شده، درباره مرگ خود او گمان‌های توام با دسیسه و توطئه و درباره آثارش حدس و گمان‌های مختلفی زده می‌شود.
در مراسمی که سال ۲۰۰۸ از سوی انجمن داگر برای اعلام اسامی برندگان بهترین اثر جنایی سال اروپا برپا شد، استیگ لارسن حضور نیافت. نویسنده سوئدی برای نوشتن اولین رمانش با عنوان «دختری با اژدها» که می‌توانست به عنوان یک پدیده جهانی مطرح شود، نامزد دریافت جایزه شده بود. اما لارسن ۴ سال پیش از این مرده بود. هیچ‌کس حتی چهره‌های ادبی راس سازمان‌های نویسندگان آثار جنایی نیز نمی‌دانستند که این کتاب به نویسنده‌ای تعلق دارد که دیگر زنده نیست…
اما اکنون این سه جلد به عنوان اثر هزاره خوانده می‌شود و در سوئد فیلم سینمایی آن ساخته شده و هالیوود نیز امتیاز ساخت آن را به دست آورده است و میلیون‌ها نسخه از آن با ترجمه‌ها و نام‌های مختلف در سراسر جهان به فروش رسیده است. هفته پیش ارائه فیلم سینمایی این اثر در فرانسه به عنوان یک رویداد خوانده شد و در آمریکا روزی نیست که یکی از نشریه‌های معتبر ادبی درباره این سه‌گانه چیزی ننویسد.
شوق آشنایی با نویسنده مرده
لارسن زمانی مرد که ۵۰ سال داشت و تا آن زمان هنوز هیچ رمانی از او حتی در سرزمین مادری‌اش سوئد منتشر نشده بود. اما همه این مسائل که خیلی شبیه داستان‌ها و فیلم‌های سینمایی است، باعث شد تا کنجکاوی بسیاری از هواداران او برانگیخته شود و بخواهند هر چه بیشتر درباره چگونگی نوشته شدن این آثار اطلاع کسب کنند و نویسنده‌ای را که پیش از مشهور شدن مرده بود، بهتر بشناسند.
۲ شخصیت اصلی سه‌گانه‌ای که استیگ لارسن خلق کرده «مایکل بلومکوییست» یک روزنامه‌نگار و «لیزبت سالاندر» یک هکر جوان کامپیوتر است. این دختر با شخصیتی جدید و کاملا متفاوت با دیگر آثار جنایی تصویر شده و با وجود این که از نظر ظاهری اصلا موجه نیست، اما بسیار باهوش و کوشا است. او به کامپیوتر بسیار مسلط است و مهارتی باورنکردنی در این زمینه دارد. با این حال او از نظر احساسی آدم کاملی نیست و دارای مشکلاتی در این زمینه است. بسیاری معتقدند این دختر که ۲ ماه پیش با نمایش فیلم‌های سوئدی ساخته شده از این مجموعه در بریتانیا، حتی از جیمز باند نیز باهوش‌تر تصور شده، باید جایگاهی در زندگی واقعی نویسنده اثر داشته باشد.
با توجه به این که اکنون «تور هزاره» در سوئد کاملا شناخته شده و محله زندگی و کار استیگ لارسن به جایگاهی بدل شده که خیلی‌ها ثبت‌نام می‌کنند و پول می‌دهند تا به دیدن محیط پیرامون زندگی استیگ لارسن در استکهلم بروند، می‌توان بسیاری از نقاطی را که لارسن در آثارش آنها را تصویر کرده به چشم دید. در این تور می‌توان به سراغ رستوران ۱۱ـ۷ رفت که پیتزا می‌فروشد و در هر سه داستان لارسن حضور دارد. این رستوران پاتوق لارسن هم بود و او آنجا می‌نشست و سخت کار می‌کرد، غذاهای آماده مزخرف می‌خورد و بسیار سیگار می‌کشید؛ چیزی که او را به سوی مرگ کشاند.
لارسن که ریموند چندلر و داشیل همت، جنایی‌نویسان آمریکایی را تحسین می‌کرد، از همان بی‌توجهی آنها به سلامتشان تبعیت می‌کرد. او روزی بیش از ۶۰ نخ سیگار می‌کشید و خوره کار کردن بود. او هیچ‌وقت به جسم خودش شانس یک کمی استراحت کردن نمی‌داد و از آن آدم‌هایی بود که به پیشنهادها و راهنمایی‌های اطرافیان اصلا گوش نمی‌دهند. این در حالی بود که به او همیشه و همیشه هشدار داده می‌شد که باید یک کمی از خودش مراقبت کند. اما انگار گوش‌های او را برای شنیدن هشدارهایی در این زمینه با پنبه پر کرده بودند.
زندگی در کسوت روزنامه‌نگاری سیاسی
با این حال برای ماجرای مرگ لارسن می‌توان دلایلی خیلی بیشتر از پیتزا و سیگار را در نظر گرفت. او پیش از این که شروع به نوشتن این سه جلد کتاب کند به عنوان روزنامه‌نگاری باشهامت و مسوول، بارها مورد تشویق قرار گرفته بود، چون از حقوق گروه‌های حقوق بشری حمایت می‌کرد. او نبردهای سختی با برخی از گروه‌های خطرناک نئونازی داشت و بارها و بارها تهدید به خطرهای فیزیکی شده بود؛ چیزی که به نظر نمی‌رسید چندان آرامش خیال او را برهم بزند و او را به تعجب آورد.
حتی اگر او پس از مرگ به عنوان یک نویسنده پرفروش مشهور نمی‌شد، از این اعتبار برخوردار بود که به عنوان چیزی در مایه‌های یک قهرمان، برای هواداران جناح چپ به خاطر آورده ‌شود. خصوصا این که مرگ زودرس او حدس و گمان‌های نامیمون زیادی را برای چپ جامعه سوئد مطرح کرد. او چگونه مرد؟ آیا این مرگ بسادگی ـ همان‌طور که رای پزشکی قانونی اعلام کرد- یک حمله قلبی فراگیر بود، یا دشمنان او که اغلب به او می‌گفتند شمارش معکوس زندگی‌اش شروع شده، در مرگ او دست داشتند؟
لارسن از یک ایالت فقیر می‌آمد، او در سال ۱۹۵۴ در اسکلفتامن ـ شهر کوچکی در جنگل‌های شمالی سوئد در ۴۰۰ مایلی استکهلم ـ به دنیا آمد. به خاطر دلایل متعددی که مشکلات مالی یکی از آنها بود، او تا ۹ سالگی با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرد. پدربزرگش به خاطر موضعگیری‌های ضدنازی به شخصیت شناخته شده‌ای در سوئد بی‌طرف در جنگ جهانی دوم بدل شده بود. کار دشواری نیست که با این شرایط شهامت سال‌های بعد زندگی لارسن را در تقابل با جناح‌های خطرناک جناح راست جامعه سوئد مشاهده کنیم.
او وقتی فقط یک پسربچه بود، قصه‌های انید بلایتون را گوش می‌کرد و بیش از همه عاشق قصه‌های «پی‌پی جوراب بلنده» اثر آسترید لیندگرین هموطن مشهور خودش بود. «سالاندر» قهرمان مصمم او هم به نوعی، یک نمونه مدرن «پی‌پی» است.
لارسن به فاصله کوتاهی پیش از مرگش برای یک روزنامه‌نگار سوئدی توضیح داده بود که از مدت‌ها پیش به این مساله فکر می‌کرد که پی‌پی قهرمان بسیاری از بچه‌های سوئدی، اگر امروز زندگی می‌کرد چه رفتاری داشت؟ او به چه‌جور فرد بالغی تبدیل می‌شد؟ او را چطور می‌شد تعریف کرد؛ به عنوان یک انسان ضداجتماعی یا زنی که هنوز بچه مانده بود؟
لارسن چنین تعبیر کرد که پی‌پی ممکن است دیدگاه جایگزینی نسبت به جامعه داشته باشد و به همین دلیل او را به شکل سالاندر بازآفرینی کرد؛ دختری که کاملا با جامعه بیگانه است؛ او کسی را نمی‌شناسد، با کسی کنار نمی‌آید و از هیچ توانایی فردی برای اجتماعی شدن برخوردار نیست.
سالاندر در جلد اول داستان به عنوان دختری مصمم و بامهارت تصویر شده که از سوءاستفاده از زنان و کودکان ناراحت است. کلید اصلی این جلد همین است. او زن جوانی است با چهره‌ای سفید که یک نقاشی روی گردنش دارد. روی بازوی چپش هم یک اژدها نقش کرده است. موهایش کاملا سیاه است و با وجود اندامی که به نظر می‌رسد از بی‌اشتهایی مفرط آنقدر لاغر مانده، می‌تواند یک عالم غذای آماده را یکجا ببلعد. او با وجود این‌که ۲۴‌ساله است، گاه حتی ۱۴ ساله به نظر می‌رسد.
اورلاند لارسون پدر نویسنده بر این باور است که اگرچه سالاندر ترکیبی از آدم‌های مختلف است، اما بیشتر از همه می‌تواند از خواهرزاده استیگ الهام گرفته شده باشد که با او بسیار نزدیک بود. این دو عادت داشتند همیشه همدیگر را ببینند. «ترز» هم دچار بی‌اشتهایی عصبی است و یک نقاشی دارد و هرگاه به استکهلم سفر می‌کرد حتما به دیدار استیگ می‌رفت. در غیراین صورت این دو عادت داشتند که همیشه به وسیله ‌ایمیل با هم در ارتباط باشند. هر چند مشکلی که اخیرا در کامپیوتر ترز ایجاد شده موجب شد تا او همه مکاتباتش با دایی‌اش را از دست بدهد.
پدرش به خاطر می‌آورد که وقتی استیگ هنوز یک پسر بچه بود، او برایش یک ماشین تحریر خرید اما ضربه‌های پسرک به کلیدهای ماشین آنقدر شدید بود و صدا می‌داد که پدر مجبور شد برای آزار ندیدن همسایه‌ها او را در زیرزمین آپارتمان مستقر کند.
طبق گفته پدرش، علاقه لارسن به روزنامه‌نگاری از زمانی شروع شد که او داشت به عنوان یک مخالف جنگ ویتنام رشد می‌کرد. «استیگ جوان بود و به جناح چپ گرایش داشت. در سوئد آن زمان، روزهای شنبه، در هر شهر، جوان‌ها دست به راهپیمایی و اعتراض می‌زدند. آنها یک خواسته داشتند: «از ویتنام خارج شوید!» استیگ هم یکی از همان جوان‌ها بود و شروع به نوشتن درباره ویتنام کرد.
وقتی فاشیسم از راه می‌رسد
پس از انجام خدمت سربازی (که تا حدودی می‌تواند شگفت‌آور باشد) او با شور و شوق به سفرهای گسترده‌ای به آفریقا دست زد و آنجا بود که جنگ‌های داخلی خونین اریتره را به چشم دید. از همانجا لارسن تصمیم گرفت زندگی‌اش را وقف مبارزه با فاشیسم و خشونت‌های نژادی و مذهبی بکند و با نوشتن کتاب‌هایی درباره کشتارهای ناموسی و راست افراطی در سوئد این کار را دنبال کند. او ۳۰ سال فداکارانه در مطبوعات اسکاندیناوی و در مجله بین‌المللی «نورافکن» که علیه نژادپرستی و فاشیسم فعالیت می‌کرد، کار کرد.
دوره خطرناکی بود، انفجار یک بمب در اتومبیل یک روزنامه‌نگار کاوشگر، او را کشته بود. برخلاف تصور سوئدی‌ها از خشونت و آزادی، موسیقی «وایت پاور» هواداران زیادی در میان جوانان به دست آورده بود.
او و نامزدش «اوا گابریلسون» که مورخ معماری است و با یکدیگر در جریان مبارزات ضدجنگ ویتنام آشنا شده بودند و در ۳۰ سال گذشته در کنار هم بودند، اقدامات امنیتی را همیشه رعایت می‌کردند و برای مثال وقتی در یک رستوران روبه‌روی هم نشسته بودند، هریک نقطه مقابل خود را به دقت زیرنظر داشت. آنها هیچ وقت با هم ازدواج نکردند چون فکر می‌کردند با این کار آسیب‌پذیری‌شان در برابر این گروه‌های نئونازی بیشتر می‌شود.
لارسن به مکانیسم داستان‌های جنایی تسلط کامل داشت. هر روز بهار یا پاییز یا هر روز دیگر سال، او وقتی از کار روزانه‌اش در روزنامه به خانه بازمی‌گشت، به نوشتن نقد و نظر بر آثار جنایی‌ای می‌پرداخت که از زبان‌های دیگر به سوئدی ترجمه و منتشر شده بود. او گفته است آثار سارا پارتسکی، وال مک درمید، الیزابت جورج و مینه والترز از نظر او بسیار قابل تحسین هستند. برای همین او با استادی در سه‌گانه‌اش با قراردادهای مرسوم ژانر جنایی بازی می‌کند. نخستین کتابش با عنوان «دختری با اژدها» یک رمان پلیسی سنتی است که تحرک و جستجو به درونمایه آن افزوده شده است. جلد دوم « دختری که با آتش بازی کرد» حس انتقامجویی تنها و منزوی را دارد و در جلد سوم «دختری که به لانه زنبورهای قرمز لگد زد» داستانی کاملا جاسوسی روایت می‌شود که با مسائل حقوقی درهم آمیخته است.
وقتی لارسن نوشتن داستان‌هایش را به پایان رساند، آنها را برای «نوراستدتس» ناشر بزرگی که باید در عمل آنها را منتشر می‌کرد نفرستاد. این دست‌نویس‌ها اول به «پیرات‌فورلگت» یک خانه نشر سوئدی که آثار پرفروش را منتشر می‌کند فرستاده شدند، اما آنها حتی به خودشان زحمت باز کردن بسته را ندادند. به این ترتیب یکی از دوستان لارسن که روزنامه‌نگاری کاملا شناخته شده بود، این سه کتاب را از آنجا پس گرفت و بقیه داستان دیگر برای همه روشن است…

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد