رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

گفتگو با بهاره رهنما: من نه مدل هستم نه محمدرضا گلزار!

«این تابستان فراموشت می‌کنم» حکایت دو عشق قدیمی و از دست رفته است که حالا رنگی از آنها مانده است. روایتی از دو زن در دو دوره تاریخی که هرکدام روایت خودشان را نسبت به عشق دارند.

عشق‌هایی که شاید حالا تنها یادشان مانده است.
این نمایش که درست اولین روز تابستان ۹۱ قرار است صحنه را ترک کند؛ نخستین تجربه «بهاره رهنما» به عنوان کارگردان روی صحنه است. رهنما که بازیگر شناخته شده تلویزیون، سینما و حالا تئاتر است در نخستین تجربه کارگردانی از حضور دو بازیگر شناخته شده تئاتر یعنی «شبنم فرشادجو» و «نسیم ادبی» روی صحنه کمک گرفته است و معتقد است که هوشیاری بزرگش این بوده که از این دو بازیگر که در نقش‌هایی بازی می‌کنند که کمتر آنها را در این نقش‌ها در صحنه دیده‌اند کمک گرفته و نقطه قوت کارش حضور این دو بازیگر روی صحنه است. در روزهای گرم خرداد ماه زمانی که این نمایش در سالن انتظامی خانه هنرمندان به روی صحنه رفته بود، به همراه بهاره رهنما، شبنم فرشاد جو و نسیم ادبی از این تابستان فراموشت می‌کنم و عشق و سختی‌های اجرای نمایش گفتیم.

حراجی

 «این تابستان فراموشت می‌کنم» یک نمایش کاملا زنانه است. در این سال‌ها کمتر دیده شده که نمایشی این طور حس‌های زنانه را به روی صحنه نشان دهد. می‌خواهم ببینم که چطور توانسته‌اید این حس را این‌گونه روی صحنه نشان دهید؟
 نسیم ادبی: وقتی که برای اولین بار نمایش را خواندم خیلی عمیق به آن فکر نکردم. همیشه این‌گونه هستم که اول متن را می‌خوانم و می‌بینیم در سطح چه چیزی به من می‌دهد. بعد وارد عمق آن می‌شوم. در مورد شخصیتی که در این نمایش بازی می‌کردم اینکه او زنی عادی است که رقیب عشقی یک ستاره سینما است. موضوعی که خیلی در جامعه خودمان از آن دیده‌ایم. یعنی آدم‌هایی که عاشق آدم‌های معروف و شناخته شده هستند. حالا اینکه می‌گویید حس زنانه، من فکر می‌کنم درباره مردها هم این را داشته باشیم. مردی که ستاره سینما باشد و مردی که خودش را رقیب عشقی او می‌داند یعنی این‌گونه نیست که بگوییم فقط زنان این حس را دارند یا این حس زنانه است.

‌البته من خودم با زن بخش اول یعنی «باران» احساس همذات‌پنداری داشتم. اما در اپیزود دوم که خانم ادبی بازی می‌کرد خیلی برای من ملموس بود. اینکه شخصیت این دختر جوان خیلی خوب پرداخته و بازی شده بود. یک بخش‌اش متن بود و اما بخش اصلی‌اش بازی بود.
 ادبی: زمانی که می‌خواهم نقشی را بازی کنم در ابتدا سعی می‌کنم از تک بعدی بودن خارجش کنم. یعنی به نظرم همان‌طوری که هر انسانی دارای وجوه مختلفی است؛ یک کاراکتر هم باید وجوه مختلفی داشته باشد. زمانی یک شخصیت درست در می‌آید و در دل تماشاچی می‌نشینید و به اصطلاح قابل باور می‌شود که بازیگر بتواند بعدهای مختلف این شخصیت را به تصویر بکشد. خیلی‌ها می‌توانند بعدهای مختلف یک شخصیت‌ را بیرون بیاورند اما موضوع مهم این است که شما بتوانید اینها را به نمایش بگذارید.

‌یعنی به نوعی باورپذیرش کنید.
 ادبی: دقیقا شما بتوانید نقش را باورپذیر کنید. تو هم عشق نسبت به نگین درخشان را در این شخصیت می‌بینی و هم ته قلبش یک احساس رقابت وجود دارد. یعنی هم نقش‌هایی که بازی کرده است را دوست دارد و هم نمی‌تواند حسش را نسبت به وحید فراموش کند. هم وحید را دوست دارد و هم در مقابل نگین درخشان احساس حقارت و حسادت دارد. همه این حس‌ها را در کنار شخصیت کودکانه او می‌بینی و در نهایت عشقی که با پنهانکاری قصد دارد که به آن نپردازد.
‌و البته تنهایی‌های این زن. انگار به دنبال مردی می‌گردد که قرار است جای خالی پدر و عشق را در زندگیش بگیرد. چندین بار تکرار می‌کند که من و مادرم و زن‌دایی و داییم. یعنی جای خالی پدر هم هست. همیشه حضور یک مرد را در کنارش خواسته و یک جایی هم می‌بینیم که انگار عاشق بازجویش شده است. با این شرح که می‌دانیم که او در نهایت با همین بازجو ازدواج کرده است. همان جایی که باران در اپیزود اول می‌گوید مادرم با بازجویش ازدواج کرده.

 ادبی: او بیشتر دلش می‌خواهد کسی را پیدا کند که به حرفهایش گوش بدهد مثل وحید. بازجو دارد خاطره او را زنده می‌کند. یک جایی می‌گوید شما خیلی خوب حرف‌های من را گوش می‌دهید. وحید برایش بیشتر یک گوش بوده است. این دختر از یک طبقه متوسط جامعه و پرستار بیمارستان است با شرایطی که پیش از انقلاب وجود داشته است که باید یک خانواده را بچرخاند. آن وقت با پسری که در سطح او نبوده است آشنا می‌شود. وحید جوانی از قشر هنری بوده که دنیایش با دنیای این دختر متفاوت بوده و اصلا شاید او برایش یک سرگرمی بوده و شاید دلش با او نبوده و فقط به حرفهایش گوش می‌داده است. اصلا مورد جدی برای وحید نبوده است.
خودش هم در جایی می‌گوید رابطه عین معادله ریاضی دو سر دارد. یعنی زمانی که تو فکر می‌کنی در یک رابطه خیلی عاشقانه هستی طرفت ممکن است این جوری فکر نکند و این در زندگی خیلی از ماها هست. برای همه پیش آمده است زمانی که فکر می‌کردیم طرف عاشق ما است یا نه یک دوست صمیمی است، می‌بینیم که نه برای او این‌گونه نبوده است.
‌من حتی جاهایی از نمایش فکر می‌کردم که همه این داستان‌ها در ذهنش رخ می‌دهد. یعنی با شخصیتی که از خودش ارایه می‌دهد به این فکر می‌افتی که او یک‌بار شوهر نگین درخشان را دیده و فکر کرده که عاشقش هست و خودش را رقیب عشقی او می‌داند.

 ادبی: یعنی واقعیت نداشته است؟ نه این طوری نیست. چون دارد به خاطر این عشق بازجویی می‌شود. اما واقعا یک جاهایی این قدر این ذهنیت‌های او با واقعیت همراه می‌شود که تو فکر می‌کنی که شاید واقعیت نداشته باشد. شاید حتی به این فکر کنی که وحید وجود نداشته است. برای من دردناک جایی است که او اینها را نجات می‌دهد و هیچ کدام او را نمی‌شناسند. شاید تا آخر عمرش هم کسی متوجه نشود که این دختر، وحید و نگین را نجات داده است.
‌این دو نفر با یک جمله‌ای که باران در جایی از نمایش می‌گوید که مادرم با پدرم که بازجویش بوده ازدواج کرده، به هم مرتبط می‌شوند. یعنی دو اپیزود به هم می‌رسند.

 بهاره رهنما: یک نکته جالب؛ آقایی روی صفحه اینترنتی ما نوشته بود این جنس عشقی که نسیم نقشش را بازی می‌کند خیلی قشنگ است اما در قصه‌ها اتفاق می‌افتد. من برایش نوشتم که تو شاید مردی این حس را نداری. البته این نکته را هم بگویم که خودت می‌دانی که من اصلا فمنیست نیستم، این نمایش زنانه می‌بیند.

‌نمایش «این تابستان فراموشت می‌کنم» اصلا نمایش فمنیستی نیست. یعنی حس‌های زنانه دارد.
 رهنما: برای همین هم آقایان هم نمایش ما را دوست داشتند. همان جا نوشته بودم تنها چیزی که مختص خانم‌ها در این نمایش است جنس عشق است و جنس عشق این دو در زن ایرانی به چشم می‌خورد که از جایی نسبت به کسی که دوستش دارد حس مادرانه پیدا می‌کند و خوش است با رفتن طرفش.
‌اتفاقا در اپیزود اول همذات‌پنداری بیشتری کردم چون عشقش زنانه‌تر بود.

 رهنما: شاید به این دلیل که آدم امروزی‌تر بود. اما ما نویسنده‌هایمان را به این دلیل مرد انتخاب کرده بودیم که تلفیق شود.
‌اتفاقا سوالی که برای خود من پیش آمده همین است که نویسندگان این نمایش مرد هستند و نمایش خیلی زنانه است. بعضی از آن‌های نمایش خیلی زنانه است. مثل آن صحنه‌ای که باران می‌گوید دارم فراموشت می‌کنم و می‌خندد و یک دفعه صدای اسکایپ آشفته‌اش می‌کند.

 شبنم فرشادجو: گاهی وقت‌ها فکر می‌کنیم که فراموش کردیم. اما پنج سال بعد اگر بوی عطر کسی را می‌فهمیم یادش می‌افتیم. بو، آهنگ و صدا اینها چیزهایی است که خانم‌ها را به یاد عشق‌های قدیمی‌شان می‌اندازد.

 رهنما: فکر می‌کنم و به گمانم اگر قرار است فراجنسیتی فکر کنیم می‌توانیم با هم تبادل فرهنگی و احساسی داشته باشیم. اما من فضای زنانه را بیشتر می‌شناسم و برای همین در داستان‌هایم همیشه متهم به فمنیست شدن نیستم و این فضای زنانه به قدری چیره است که مثلا «رامبد جوان» به من می‌گفت که خودم نسبت به نوشته‌های زنانه خیلی سمپات نیستم اما به عنوان یک مرد این حس را داشتم که نکند من کار بدی کردم. این حس‌های زنانه تلنگر به مردها می‌زند. خیلی از آقایانی که کار را می‌بینند می‌گویند بدون هیچ شباهتی به زندگی مادرمان به یاد مادرمان افتادیم. خیلی خوشحالم که هم نویسنده‌های کار و هم بازیگرانم هم در نهایت کمکی که از آدم‌های اطرافم گرفتم و دراماتوژی خودم، این اثر را آن طرف خط جنسیت برده است.

‌نقطه قوت این نمایش جدا از متن و کارگردانی فکر می‌کنم بازی بازیگران است. یعنی هم خانم ادبی و هم خانم فرشادجو به عنوان دو بازیگر شناخته شده تئاتر توانستند این همذات‌پنداری را برای مخاطب به وجود می‌آورند. در اپیزود اول شاید چون امروزی‌تر و متعلق به نسل خودمان هست شاید این همذات‌پنداری بیشتر باشد. خود من به عنوان مخاطب خیلی خودم را جای باران قرار دادم.

 رهنما: وقتی این تابستان فراموش می‌کنم را با نمایش سجاد افشاریان مقایسه می‌کنم، آن کار کارگردان‌محور است. یعنی متن را که می‌خواندم به خودم می‌گفتم که این کار چطور می‌تواند روی صحنه برود؟ حتی یک‌بار به شبنم گفتم خیلی متن بدی است اما به خاطر اینکه سال‌ها روی متن کار کرده حاضر شدم بازی کنم. اما نمایش در کارگردانی درآمد و کار خوبی هم شد. اما در مورد کار خودم اعتراف می‌کنم که این کار، کار بازی نویسنده و بعد کارگردان است. یعنی در وهله اول بازی خوب بازیگران و بعد متنی که نویسندگان این نمایش نوشتند و داستان‌های خودم و بعد تنها کار مهمی که در بخش کارگردانی داشتم این بود که چون بازی بازیگرانم را دوست داشتم آنچه نوشته‌ام را خواستم بازی کنند. یعنی به عنوان بازیگر از آنها نخواستم که به فلان سبک بازی کنند. خودشان اینجا هستند و می‌توانند درباره این صحبت کنند.

‌در مورد هر دو نفر هم فکر می‌کنم که خیلی با بازی‌های خودشان تفاوت دارد. یعنی حداقل بازی‌هایی که من از خانم ادبی دیدم خیلی متفاوت از این بازی است. همیشه نقش‌های سنگین را بازی می‌کردند.

 فرشادجو: هر دوی ما سعی کردیم گونه‌ای دیگر بازی کنیم. یعنی دقیقا برعکس روال بازی خودمان نقش‌ها را انتخاب کردیم.
 رهنما: شاید تنها نقطه مثبت کارگردانی من بازی گرفتن از دو بازیگرم در دو نقش متفاوت از خودشان بود. خیلی‌ها وقتی متن را می‌خواندند به من می‌گفتند که بازیگران را جابه‌جا کنم. یعنی شبنم نقشی که نسیم بازی کرد را بازی کند و نسیم به جای شبنم.

‌این انتخاب شما بود یا بازیگران؟
 فرشادجو: من خودم انتخاب کردم که در نقش باران بازی کنم.

 رهنما: از روز اول به همین ترکیب فکر کرده بودم. البته یک اپیزود دیگر بود که بین آن و این یکی گفتم که کدام یکی را انتخاب می‌کنید؟ اما در نهایت بین این دو اپیزود انتخابم همین بود. همان اپیزودی که حذف شد و من به تو و نسیم گفتم که کدام یکی را انتخاب می‌کنید؟

 فرشادجو: تو به من گفتی من تو را قرمز می‌بینم.
 رهنما: درست است. اما درباره انتخاب این دو اپیزود همین بود. یک اپیزود دیگری بود که حالا راجع به آن حرف می‌زنیم و حذف شد؛ وقتی بچه‌ها خواندند می‌توانستند آن را هم بازی کنند. مثلا من به شبنم گفتم بین اولی و این، یکی را انتخاب کن. آن اپیزود وسط را مردد بودم که خودم بازی کنم یا بچه‌ها. ما اصلا یک سه‌گانه به جشنواره ارایه کردیم که همان جا هم قبول نشد. جالب اینجاست آدم به شکل کلی متهم به این است که وقتی یک آدم معروف کاری را روی صحنه می‌برد مشکلی ندارد. اما ما واقعا اگر یک نامه اداری بخواهیم بنویسیم برای یک تخفیف ساده باید شش نفر آن را امضا کنند.

چون من بهاره رهنما هستم حساسیت بیشتری دارند. اگر فردی معروف نبودم مسیر کوتاه‌تر بود. این اتفاق از ابتدای تصویب متن و حتی در جشنواره هم افتاد. گفتم که در جشنواره یک‌بار کار رد شد. روز قبلش با رییس هیات داوران تماس گرفتم گفتم ما را از دور رقابتی خارج کند. اما کلا ما را از جشنواره حذف کردند. بعد از جشنواره کسانی که کار را دیده بودند گفتند که اجرای عمومی بگیرید. ما متن را به سالن‌های مختلف دادیم. قبل از جشنواره هم متنی مقدماتی داده بودم که جوابی نگرفتم. کسانی که در جشنواره دیده بودند به من توصیه کردند که کار را کمی کوتاه‌تر کنیم تا سرعت انتقال مفاهیمی که در آن هست سریع‌تر شود. اپیزود وسط را هم من به ناچاری بازی می‌کردم.

چون نمی‌توانم هم بازی کنم و هم کارگردانی. قرار بود خانم نونهالی در این نقش بازی کند. ایشان قبول هم کردند اما همزمان با کار آقای کیانی شد. به همین دلیل مجبور شدم خودم بازی کنم. بعد از جشنواره اولین کاری که کردم این بود که تصمیم گرفتم بازی نکنم و فقط کارگردانی کنم. دیدم که نمی‌توانم وقت بگذارم و با یک بازیگر جدید این اپیزود را تمرین کنم. از روز اول هم قبل از حذف آن اپیزود فکر می‌کردم این دو بخش با هم یک قرابتی دارد. در اتودهای اولیه که می‌زدم فکر می‌کردم که باید به طریقی این دو اپیزود را در کنار هم قرار دهیم.

‌در اپیزود اول داستان بسته شروع می‌شود و کم‌کم گسترش پیدا می‌کند. از جایی شروع می‌کند که او از عشق از دست رفته‌اش صحبت می‌کند و حس تنهایی بعد به جایی می‌رسد که می‌بینی این الان یک زندگی کاملا خوب را دارد. اما در دومی داستان گسترده است و بعد جمع می‌شود تا جایی که متوجه می‌شوی از ابتدا در حال پنهان کردن موضوع در بازجویی است.

ادبی:
از اول متوجه شدی که این بازجویی است؟ چون من اشاره‌ای به این نمی‌کنم.

‌من تقریبا در جمله دومی که می‌گوید متوجه بازجویی بودن موضوع شدم.

 فرشادجو: به نظر من هم معلوم است که بازجویی است.

‌اپیزود دوم کاملا مشخص است که چه اتفاقی افتاده یعنی شخصیت اصلا پنهان‌کاری نمی‌کند. این اتفاق در بازی می‌افتد یا در متن هم چنین پیشنهادی به شما شده بود؟
 فرشادجو: به نظر من که به متن مربوطه. متن پله پله جلو می‌رود. نقش من از صفر شروع می‌شود و به یک می‌رسد.
‌در انتقال حس هم متن می‌گوید؟ اولی که صحبت می‌کند خیلی عاشقانه صحبت می‌کند. اما بعد وقتی جایی که می‌گوید شوهر و بچه دارم انگار حس افت می‌کند.

فرشادجو:
نه این را خودم تعریف می‌کنم. یعنی یک اوج دارد و یک فرود. البته یک بخشی هم به متن مربوط است.

 رهنما: فکر می‌کنم یک کمی هم میزانسن کمک کرده است. یادم هست در مورد شبنم سعی کردیم میزانسنی انتخاب کنیم که کم‌کم به حس رهایی برسد که نمی‌خواهد با آن فرد مواجه شود. اما کلا در متن قسمت اول و دوم هم در دراماتوژی و هم در نوشتن نویسنده‌ها حواسشان بود و من از آنها خواستم که شگفت‌زدگی تماشاچی این باشد که تصویری که از این زن‌ها در ذهنش هست در ابتدا یک شکل باشد و در انتها شخصیت دیگری باشد.

 فرشادجو: تماشاچی حدس نمی‌زند که این ممکن است در انتها بگوید که من زندگی خوبی دارم و همه چیز خوب است. حتی شاید فکر کند که این در لپ‌تاپ را می‌بندد و با عشق اولش فرار می‌کند.

 رهنما: یادم هست روی حس شبنم برای لحظه‌ای که قصد دارد در لپ‌تاپ را ببندد خیلی کار کردیم. یعنی زمانی که اسکایپ زنگ می‌خورد چه برخوردی داشته باشد. اتفاقی که افتاد با اینکه هم شبنم و هم نسیم از دوستان خوب من هستند به‌خصوص شبنم، تاکید من بر این بود که دو تا بازیگر صرفا تئاتری و قوی به صحنه بیاورم. در صورتی که زمانی که به دنبال اسپانسر برای این نمایش بودم خیلی‌ها می‌گفتند که فلان بازیگر چهره را بیاورید.

مثلا برای خارج از کشور اسپانسر می‌گوید که این بازیگر را بیاورد. اما من گفتم که به هیچ‌وجه حاضر نیستم که بازیگرانم را تغییر بدهم. حتی سراغ صدای «هدیه تهرانی» رفتیم. هدیه در جایگاه خودش بود. ما احتیاج به یک سوپر استار داشتیم که چند دقیقه بازی کند. ما در اتود اول به اندازه یک فلاش بک نگین درخشان را روی صحنه می‌بینیم. وقتی قرار شد صدا باشد دنبال صدایی بودیم که تداعی ذهنی کند. اصلا دنبال فروش نبودیم. اما این دو نفر سال‌هاست بازیگر تئاتر هستند و قدرت تحلیل‌شان بالا بود خیلی به من کمک کردند.

‌موضوع همین است که هر دوی بازیگران این نمایش بازیگرانی هستند که به صورت مداوم روی صحنه هستند. یعنی کمتر در حوزه‌های دیگر بازی کرده‌اند. اما کار شما هم اسپانسر دارد و هم توانسته تماشاچی را به خانه هنرمندان بکشاند.

 فرشادجو: کمتر کسی ما را می‌شناسد. می‌آیند می‌گویند بازیگر اپیزود اول و بازیگر دوم. نمی‌دانند من شبنم هستم یا نسیم؟! تماشاگری که برای دیدن این کار می‌آید خیلی آشنا نیست.

 رهنما: ما داریم بدعتی می‌گذاریم و آن هم این است که بعد از بیست و سه چهار سال کار در عرصه کار هنری با کسانی آشنا شدم که می‌توانند سرمایه‌گذاری کنند. خیلی آدم‌های فرهنگ دوستی هم هستند. ما به ۱۰ نفر مراجعه کردیم و سه، چهارنفر آمدند و سرمایه‌گذاری کردند. اینها را با بودجه‌های خیلی کم و نه بالا درگیر نمایش کردیم. هم برای اینکه کمک بگیریم از آدم‌هایی که از لحاظ تجاری آدم‌های موفق و کارآفرین‌های جوان هستند. به همه اینها تاکید کردم که من دو بازیگر تئاتری دارم و خودم هم بازی نمی‌کنم شما حاضرید سرمایه‌گذاری کنید؟ توانستیم اسپانسر پیدا کنیم.

البته با سختی خیلی زیاد. اگر ما در خانه هنرمندان برای اجرا نمی‌رفتیم و جای دیگری می‌رفتیم این اسپانسرها را می‌بردیم. آنها تئاتر شهر را می‌شناختند و می‌گفتند که به یک سالن بزرگ‌تر برویم. اما کار سختی بود. اما دنبال این قضیه هستم که تئاتری راه بیندازم که هرچند به اندازه سینما درآمد ندارد اما با گروه کوچک کاری راحت‌تر انجام دهیم. مثلا اگر بازیگر تئاتری که با سقف دستمزد پنج‌‌میلیون، ۳۰ شب روی صحنه می‌رود، این شش‌میلیون را در سه ماه نگیرد. این را قبل از اینکه کار به نیمه برسد بگیرد. یا عوامل پشت صحنه که دستمزدهای خیلی کمی هم دارند. مگر فکر می‌کنی پول تئاتر چقدر است؟ می‌بینی که کسی پشت صحنه هست که از ۴۰ شب اجرا یک ‌میلیون می‌گیرد مثل عکاس و دستیار. خوب اینها کار می‌کنند و بعد پول‌شان را گیشه بدهد اگر به هنرهای نمایشی برود تا به دستشان برسد چند ماه طول می‌کشد. ما این کمک را گرفتیم و این ادعا را داریم که توجه بخش خصوصی را به سمت تئاتر جلب می‌کنیم. این اولین کارمان است و گروه‌مان هم اسمش این تابستان است و قرار است با حضور همین بچه‌ها کارهای دیگری هم انجام دهیم. ما خیلی نمی‌توانیم که در تئاتر خصوصی فعالیت کنیم. مسوولان هم اجازه نمی‌دهند. برای همین با اسپانسرها کلی صحبت کردیم.

‌این کار تیزر تلویزیونی هم دارد؟
 رهنما: برای تیزر تلویزیونی و بیلبوردها نامه‌نگاری‌های زیادی کردم. نمی‌گویم گرفتن بیلبوردها در اینکه من بهاره رهنما بودم موثر نبود. اما کسی نمی‌بیند که من آدمی هستم که بیست و سه چهارسال دارم در عرصه هنری فعالیت می‌کنم. اما من هم مدل نیستم یا «محمدرضا گلزار» نیستم که محبوبیتی مثل ایشان داشته باشم. بنابراین اگر تلویزیون این همکاری را با ما داشت؛ یا مدیرهای شهرداری آمدند و همراه شدند از تصویری بود که در همه این سال‌ها سعی کرده بودم از خودم ارایه بدهم. از تمام دوستی‌هایم کمک گرفتم. اما فکر می‌کنم اینکه این کار درباره عشق بود خیلی کمک کرد به موفقیتش.

تلویزیون ۱۰نوبت تیزر مجانی به ما داد. من فقط نامه نوشتم گفتم که یک خانم هستم و این کار را بدون سرمایه روی صحنه بردم. در مورد بیلبوردها هم از یک شرکت تخصصی کمک گرفتیم. از دور این‌طور به نظر می‌رسد که ما برای این تئاتر ۱۰۰میلیون خرج کردیم که در حالت عادی ممکن است ۲۰‌میلیون بفروشد. اما این طوری نیست همه ما دویدیم تا این کار به صحنه بیاید. من سر این کار متوجه شدم که هستند آدم‌هایی که در تجارت موفق هستند و دوست دارند که سرمایه‌گذاری کنند.

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد