درباره «باد در علفزار میپیچد»
تراژدی جنگل
«باد در علفزار میپیچد» سومین و شاید آخرین قسمت از تریلوژی (سهگانه) خسرو معصومی درباره جنگلهای شمال است. قسمت نخست این مجموعه با نام «رسم عاشقکشی» بسیاری را پس از دیدن فیلم ضعیف «پر پرواز» دوباره به کارگردانش امیدوار کرد. بخش دوم با نام «جایی در دوردست» اصلا شباهتی به کار اول نداشت و به نسبت دو فیلم دیگر، کار ضعیفتری بود. معصومی برای ساختن سومین قسمت از فیلمش، سراغ یکی از ستارههای سینمای ایران، الناز شاکردوست رفت و او را در نقشی متفاوت به کار گرفت. نتیجه فیلم در جشنواره فجر موفقیتآمیز بود؛ علاوه بر جوایزی که به دست آورد، بازیگرش نیز در یادداشتی که در یکی از نشریات تخصصی سینما به چاپ رسید، بازی در این فیلم را یک اتفاق مهم در کارنامهاش دانست.
حدود ۴ سال از زمان ساخته شدن این فیلم میگذرد. در این مدت کسی چندان نگران اکران یا عدم اکران باد در علفزار میپیچد نبود. در هیاهوی اکران این سالها، این سوال مطرح نمیشد که چرا فیلمی موفق ـ که جوایز متعددی در جشنواره فجر گرفته ـ نباید به نمایش عمومی درآید تا این که ناگهان و بدون اعلام قبلی، باد در علفزار میپیچد، لابهلای چند فیلم کمدی بفروش، در چند سالن محدود روی پرده رفت. نحوه اکران این فیلم به شکلی بود که از همان ابتدا میشد حدس زد چقدر ممکن است مورد استقبال قرار بگیرد. به این ترتیب پرونده اکران این فیلم هم بسته شد و خسرو معصومی که با تلاشی خستگیناپذیر، ۳ فیلم درباره قاچاق چوب در روستاهای اطراف زادگاهش ساخته بود، حالا با خیال راحت میتواند به طرحها و فیلمنامههای دیگر فکر کند.
تراژدی جنگل
«باد در علفزار میپیچد» سومین و شاید آخرین قسمت از تریلوژی (سهگانه) خسرو معصومی درباره جنگلهای شمال است. قسمت نخست این مجموعه با نام «رسم عاشقکشی» بسیاری را پس از دیدن فیلم ضعیف «پر پرواز» دوباره به کارگردانش امیدوار کرد. بخش دوم با نام «جایی در دوردست» اصلا شباهتی به کار اول نداشت و به نسبت دو فیلم دیگر، کار ضعیفتری بود. معصومی برای ساختن سومین قسمت از فیلمش، سراغ یکی از ستارههای سینمای ایران، الناز شاکردوست رفت و او را در نقشی متفاوت به کار گرفت. نتیجه فیلم در جشنواره فجر موفقیتآمیز بود؛ علاوه بر جوایزی که به دست آورد، بازیگرش نیز در یادداشتی که در یکی از نشریات تخصصی سینما به چاپ رسید، بازی در این فیلم را یک اتفاق مهم در کارنامهاش دانست.
حدود ۴ سال از زمان ساخته شدن این فیلم میگذرد. در این مدت کسی چندان نگران اکران یا عدم اکران باد در علفزار میپیچد نبود. در هیاهوی اکران این سالها، این سوال مطرح نمیشد که چرا فیلمی موفق ـ که جوایز متعددی در جشنواره فجر گرفته ـ نباید به نمایش عمومی درآید تا این که ناگهان و بدون اعلام قبلی، باد در علفزار میپیچد، لابهلای چند فیلم کمدی بفروش، در چند سالن محدود روی پرده رفت. نحوه اکران این فیلم به شکلی بود که از همان ابتدا میشد حدس زد چقدر ممکن است مورد استقبال قرار بگیرد. به این ترتیب پرونده اکران این فیلم هم بسته شد و خسرو معصومی که با تلاشی خستگیناپذیر، ۳ فیلم درباره قاچاق چوب در روستاهای اطراف زادگاهش ساخته بود، حالا با خیال راحت میتواند به طرحها و فیلمنامههای دیگر فکر کند.
حسن بزرگ این فیلم و ۲ فیلم قبلی معصومی، تازگی و بدیع بودن لوکیشن آن است. البته هر نوع قضاوتی بر این اساس درباره فیلم بیبنیاد است. مگر میشود فیلمی را به دلیل لوکیشنهای زیبایش ستود؟
اما صحبت درباره سینمایی است که تماشاگرش از فرط دیدن تصاویر و مناظر تکراری در آن به مرز خفگی رسیده و تصویری که معصومی از طبیعت زیبای شمال به معرض تماشا میگذارد، واقعا در حکم یک هوای تازه برای تماشاگر ایرانی است. البته هنر معصومی فقط محدود به نمایش کارتپستالگونه این تصاویر نیست. او قصهاش را در بافتی بومی روایت میکند و اگر از بازیگر یا نابازیگر استفاده میکند، میکوشد آنها را آدمهایی از دل طبیعت معرفی کند. قصه فیلمهای او نیز درباره جنگلهای شمال است که در دستان برخی افراد سودجو، رو به ویرانی میرود. بنابراین ویژگی ظاهری فیلمهای این کارگردان، تلفیق درام با طبیعت است که در تسلط او در این کار، جای هیچ تردیدی نیست.
جنگل با همه وجوه نمادینش در ادبیات داستانی، در فیلمهای معصومی، هم کارکرد واقعی دارد و هم به شکلی نمادین و جایی است که قهرمانهای فیلمهایش، راه رهایی از آن را پیدا نمیکنند. کودک فیلم رسم عاشقکشی پس از آگاهی از قتل یک سرباز به دست قاچاقچیان چوب، وحشتزده از تماشای آن تصویر، بلوغی چندده ساله را تجربه میکرد و در حقیقت راه رهایی از واقعیت را نمیدید. از سوی دیگر در فیلم باد در علفزار میپیچد نیز عاشق دلخستهای که برای پیوند با دختر مورد علاقهاش از موانع بسیاری میگذرد، در مواجهه با جنگل گرفتار میشود و سرنوشتش به گونهای تلخ رقم میخورد. اتفاقا برای تماشاگری که این فیلمها را با دقت بیشتری تماشا کرده است، تراژدی بزرگ در احوال شخصیتهای دیگری رقم میخورد که جزو قربانیان نیستند.
در فیلم رسم عاشقکشی، شخصیتی که نقش او را مهران رجبی بازی میکند، کسی است که هم دلسوز خانواده است و هم شاهد و شریک قاچاق چوب و ویرانی جنگل. در فیلم سوم هم حسین محجوب، پدری است که از سر فقر، به بریدن درختان رومیآورد. معصومی با درک درستش از مقوله درامپردازی، شخصیتها را به شیوه ملودرامهای معمول، به خوب و بد تقسیم نمیکند؛ بلکه اساس قصه را بر تاثیرگذاری شخصیتهایی میگذارد که نه معصومیت کودکانه دارند و نه در قلمرو آدمهای بد و سرسپردهاند. شاید یکی از بهترین شخصیتپردازیها در کل این سهگانه، مربوط به یکی از دارودسته قاچاقچیان در رسم عاشقکشی باشد که به حمایت از کودک، با یکی از بیرحمترین اعضای گروه درگیر میشود و سرانجام تاوان این اخلاقگراییاش را میدهد.
به این ترتیب در درامپردازی بومی معصومی، هم حسرت از دست رفتن منابع طبیعی وجود دارد و هم نگاه غمخوارانه نسبت به انسانهایی که بدون ذرهای پلیدی در کردار و شخصیتشان، فقط و فقط از سر فقر به این راه کشیده شدهاند. کارگردان که علاقهمند به مایههای ملودراماتیک است، برای اثرگذاری بیشتر قصه اجتماعیاش، موضوع اصلی را در کنار یک ماجرای عاشقانه روایت میکند. در حقیقت، معصومی ابتدا حواس تماشاگرش را با قصه دختر و پسری که قرار است ازدواج کنند، پرت میکند و سپس در لحظه موعود، ضربه و شوک نهایی را وارد میآورد. نمودار قصهگویی معصومی به این شرح است که ابتدا ۲ ماجرای غیرمرتبط را بهطور موازی تعریف میکند و سپس در زمان مشخصی، این دو رویداد را به هم ربط میدهد و عموما کل قصه با یک فاجعه به سرانجام میرسد.
هنر دیگر معصومی در این است که میتواند بازیگرانش را در کنار نابازیگران و افراد بومی بهگونهای هدایت کند که نتیجه کارش، چیز غیرهمجنس و غیریکدستی از آب درنیاید. مثلا او با این که علاقه زیادی به کار در روستاهای دورافتاده دارد؛ اما هرگز حاضر نیست بومیت قصهاش را از طریق لهجه یا ویژگیهای ظاهری دیگر کدگذاری کند. در فیلمش اگر حسین عابدینی به لهجه آذری حرف میزند، او اهل این نیست که از این لهجه، استفاده کمیک کند. اینها همه نشانگر بلوغ و پختگی کارگردانی است که برای جذابتر کردن قصهاش، از راهحلهای آسان استفاده نمیکند و دوست دارد درامش را آنقدر درگیرکننده روایت کند که نیازی به چنین روشهای مستعملی نباشد.
یکی از معدود ضعفهای باد در علفزار میپیچد، دقیقا از جایی میآید که معصومی ناخواسته قصد گمراه کردن تماشاگرش را دارد. منظور صحنههای ۲ نفره زوج جوان است که در دل ستاندن از یکدیگر گاهی اغراق میکنند و به شیوه فیلمهای هندی دیالوگ میگویند و رفتار میکنند. این چند سکانس که معلوم است کارگردان از گنجاندنشان در فیلم، دنبال هدفی بوده (که بعد از این بند به آن اشاره میشود) پرداخت سنجیدهای ندارند و میتوانستند مختصرتر برگزار شوند. به همین دلیل آنچه ممکن است نقطهضعف محسوب شود، سکتهای است که این چند صحنه ایجاد میکند. شأن فیلم و قصه معصومی آنقدر بالاست که نیازمند چنین دامهایی برای تماشاگر عام نباشد.
معصومی با همین چند صحنه نشان دادن تنهایی سرباز و دخترک در طبیعت، قصد نمایش معصومیت و عشق پاک پسر را دارد تا پس از سرنوشت تلخی که در انتظارش است، تاثیر سهمگینتری روی تماشاگر بگذارد. همچنان که در فیلم رسم عاشقکشی، کودک بودن شخصیت محوری و تلاشش برای کمک به خانواده، از او موجود بیگناه و دوستداشتنیای میسازد که در پی اتفاقاتی، قلب تماشاگر را بیشتر به درد میآورد؛ اما این ایده مشترک در فیلم اول جواب میدهد و در فیلم سوم تبدیل به پاشنه آشیل میشود و دلیلش این است که چنین روش و تمهیدی در رسم عاشقکشی تنیده شده در تار و پود قصه است؛ اما در باد در علفزار میپیچد، گاهی تحمیلی و گاهی اضافه به نظر میرسد.
وقتی کارگردانی بتواند بازیگری مشهور در سینمای تجاری را چنین خوب هدایت کند و همگام با بازیگران مطرح تئاتر و سینما بسازد، باید به او تبریک گفت؛ اما متاسفانه اکران ناعادلانه این فیلم در کنار ۴ فیلم تجاری و پیشپاافتادهای که این بازیگر روی پرده دارد، عملا نشان میدهد که سینمای ایران به کدام سو دارد میل میکند. ایکاش فیلمهایی مثل باد در علفزار میپیچد، در شرایط بهتری نمایش داده میشدند تا مشخص شود که آیا مردم فیلمهایی از این جنس را میپسندند یا آنهایی که سینماهای تهران و کشور را به تسخیر خود درآوردهاند. حداقل چیزی که ما میدانیم به بخش گفتوگوی مردمی برنامه «هفت» مربوط میشود که تقریبا همه از باد در علفزار میپیچد، راضی بودند. آیا این عجیب نیست و آیا به نظر نمیرسد که دستانی نامرئی در حال هدایت سلیقه تماشاگران به سمت سینمایی بیارزش و بیمعنا هستند؟