|
|
|
|
|
|
معلم:
آخرين
دنداني
كه
در
مي
آيد
چه
دنداني
است؟
شاگرد:
دندان
مصنوعي
است!
|
|
|
|
|
آقاي
گاو
به
نقاش
:
زبانم
لال
،
چرا
منو
شبيه
گاو
كشيدي؟!
|
|
|
|
|
يك
روز
كبريتي
سرش
را
مي
خاراند،
آتش
مي
گيرد
|
|
|
|
|
معلم
:
بنويس
صابون
شاگرد
روي
تخته
نوشت
،
سابون
معلم
: ببين
عزيزم
صابون
با ص
است
نه با
س
شاگرد
: خانم
فرقي
نمي
كند
نگران
نباشيد
اينم
كف مي
كند |
|
|
|
|
دو
نفر
دروغگو
به هم
رسيدند
اولي
گفت :
من
ديشب
توي
كره
ماه
شام
خوردم
دومي
: آره
،
وقتي
از
كره ي
مريخ
برمي
گشتم
تو را
در
كره
ماه
سر
سفره
ديدم |
|
|
|
|
مادر
: علي
بيا
اسفناج
بخور
آهن
دارد
علي
: آخر
مادر
جان
الان
آب
خوردم
مي
ترسم
زنگ
بزنم |
|
|
|
|
پدر
: حالا
كه
رفوزه
شدي
به
كسي
نگو
تا
آبرويت
نرود
پسر:
چشم
پدر،
به
همه
سفارش
كردم
تا به
كسي
نگويند
|
|
|
|
|
خبرنگار:
چرا
قبل
از هر
بازي
به
حمام
مي
روي؟
فوتباليست:
براي
اينكه
گلهاي
تميز
بزنم.!!!! |
|
|
|
|