|
|
|
|
|
|
آرنولد
ميره
آبادان،
همون
شب
اول
آبادانيه
تو
خيابون
بهش
گير
ميده
كه:
ولك
تورو
جون
بوات..
تو
رو
جون
ننت،
فردا
ما
رو
تو
خيابون
ديدي
بهم
سلام
كن!
خلاصه
اونقدر
التماس
ميكنه،
تا
آخر
آرنولد
قبول
ميكنه.
فرداش
آبادانيه
داشته
با
دو
سه
تا
از
رفيقاش
تو
خيابون
چرخ
ميزده،
يهو
ارنولد
مياد
ميگه:
سلام
عبود!
آبادانيه
ميگه:
اَاهه
... باز
اين
سيريش
اومد!
|
|
|
|
|
از
يه
امريكايي
و يه
آفريقايي
و يه
ايراني
می
پرسن:
نظرتون
راجع
به
کوپن
گوشت
چيه؟آمريکايي
میگه:
کوپن
چيه؟
آفريقايي
ميگه:
گوشت
چيه؟
ايرانيه
ميگه:
نظر
چيه؟!
|
|
|
|
|
غضنفر
يه
نفر
رو
تو
خيابون
ديد
و
پرسيد:
شما
علي
پسر
ممدآقا
پاسبان
نيستي
كه
توي
ابهر
سر
كوچه
چراغي
مأمور
بود؟
پسر
گفت:
چرا!؟
غضنفر
گفت:
ببخشيد!
عوضي
گرفتم.
|
|
|
|
|
مرد:
بازهم
كه
پارچه
خريدي؟
زن: ميخوام
برات
دستمال
بدوزم.
مرد:
اين
كه
چهار
متر
پارچه
است؟
زن با
بقيهاش
هم
براي
خودم
يه
پيرهن
ميدوزم.
|
|
|
|
|
جواد
عطسه
كرد.
بهش
گفتند:
عافيت
باشه.
گفت:
يه
بار
ديگه
زرت و
پرت
كني
ميزنم
پك و
پوز
تو
خورد
ميكنم.
|
|
|
|
|
لره
داشته
پشت
بوم
خونش
رو
آسفالت
ميكرده،
آسفالت
زياد
مياره،
سرعت
گير
ميذاره!
|
|
|
|
|
معلم:
الفباي
فارسي
رو
بگو
ببينم.
شاگرد:
الف –
ب – پ –
ت – ث –
چهار
– پنج –
شش –
هفت...
معلم:
الفباي
انگليسي
رو
بگو
ببينم.
شاگرد:
ا – بي –
سي –
چهل –
پنجاه
– شصت –
هفتاد...
معلم:
الفباي
يوناني
رو
بگو
ببينم.
شاگرد:
آلفا
– بتا –
ستا –
چهارتا
– پنجتا
...
معلم:
نخواستم
بابا
يه
شعر
بگو.
شاگرد:
نابرده
رنج
گنج –
پنج –
شش –
هفت...
|
|
|
|
|