|
|
|
|
|
|
دو
نفر
در
طول
مهماني
كنار
هم
نشسته
بودند
و در
طول
دو
ساعت
يك
كلمه
هم
با
هم
حرف
زدند.
پس
از
دو
ساعت
يكي
از
آنها
به
ديگري
گفت:
پيشنهاد
ميكنم
حالا
در
مورد
موضوع
ديگري
سكوت
كنيم!
|
|
|
|
|
به
غضنفر
گفتند:
۱۷
شهريور
چه
روزيه؟
کمی
فکر
کرد
و
گفت:
فکر
می
کنم
۱۵
خرداد
باشه!
|
|
|
|
|
غضنفر
دو
تا
بلوك
سيماني
رو
گذاشته
بوده
رو
دوشش،
داشته
ميبرده
بالاي
ساختمون.
صاحبكارش
بهش
ميگه:
تو
كه
فرقون
داري،
چرا
اينا
رو
ميگذاري
رو
كولت؟!
غضنفر
ميگه:
اون
دفعه
با
فرقون
بردم،
اون
چرخش
پشتم
رو
اذيت
ميكرد!
|
|
|
|
|
اصفهانيه
موز
میخوره
معدهاش
تعجب
می
کنه !
|
|
|
|
|
بهمن
و علی(اصفهانی)
سرباز
بودن.
بهمن
ميميره،
علی
ميره
برای
خانواده
بهمن
تلگراف
بزنه
که
بهمن
مرده.
مسئول
تلگرافخونه
میگه:
هر
کلمه
هزار
تومان،
برای
تاريخ
و
امضا
هم
پول
نمیگيريم.
علی
میگه
بنويس:
بهمن
تير
خرداد
مرداد
!
|
|
|
|
|
غضنفر
عقب
عقب
راه
ميرفته،
ازش
ميپرسند:
چرا
اينجوري
راه
ميري؟
ميگه:آخه
بچهها
ميگن
از
پشت
شبيه
آلن
دلوني!
|
|
|
|
|
به
غضنفر
ميگن
چرا
زن
نميگيري؟
ميگه:
اي
بابا،
كي
مياد
زنش
رو
بده
به
ما؟!
|
|
|
|
|
باباهه
(حواسش
نبوده
که
کلاهش
سرشه)
به
بچهاش
میگه
برو
کلاه
منو
بيار.
بچه
میگه:
بابا
کلاهت
که رو
سرته!
باباهه
میگه:
اه...پس...نمیخواد
بری
بياريش! |
|
|
|
|