«محاكمه» ساخته ايرج قادري اغراقآميز و سانتي مانتال
ايرج
قادري،
فيلمساز
سينماي عامهپسند
پيش و پس از
انقلاب اثر
ديگري را
عرضه كرده
است.
شايد
بتوان گفت كه
بهترين فيلم
قادري «ميخواهم
زنده بمانم»
است (هر چند آن
فيلم هم در
مجموع فيلم
متوسطي بود)
قادري در «ميخواهم
زنده بمانم»
فيلمنامه پر
كششي را كه
اساسش بر
تعليق بود به
كار گرفت و
تماشاگران را
با همين لحظههاي
تعليق به
سالن سينما
كشانيد و
براي اولينبار
بود كه برخي
از منتقدان
فيلمش را
تاييد كردند.
حال ايرج
قادري،
مضموني مشابه
را در فيلم «محاكمه»
به كار گرفته
است؛ اما اينبار،
برخلاف «ميخواهم
زنده بمانم»
در درامپردازي
موفق نيست. يك
دليل مهم اين
مساله آنجاست
كه قادري
داستاني
كليشهاي را
قابل پيشبيني
روايت ميكند.
اينكه
دادستان (با
بازي ايرج
قادري)
ناخواسته
موجب مرگ
محكومي بيگناه
شده و دچار
عذاب وجدان
است و بعد با
قرينهسازي
بسيار كليشهاي
پرونده مشابه
پسري بيگناه
را به عهده ميگيرد
كه علاقهمند
به دختر اوست.
واضح است كه
داستان حول
محور عذاب
وجدان و
جبران گذشته
ميچرخد و
پايان فيلم
هم با موفقيت
شخصيت اصلي
همراه خواهد
بود.
به گزارش
تهران امروز
نكته ديگري
كه باعث شده «محاكمه»
فيلم خوبي
نباشد، آن
است كه قادري
مانند بسياري
از فيلمهاي
عامهپسندش
دو عنصر
هميشگي را به
كار ميگيرد: «اغراق»
و «سانتي
مانتاليسم»
در صورتي كه «ميخواهم
زنده بمانم»
از معدود
فيلمهاي
اوست كه عنصر
تعليق و
غيرقابل پيشبيني
بودن درام بر
اين دو عنصر
هميشگي آثارش
سايه افكنده
است.
در «محاكمه»
عنصر «اغراق»
بيداد ميكند.
به ياد
بياوريم ترس
اغراقآميز
دختر را در
تختخوابي در
يكي از اتاقهاي
پارتي كه
ماسكهاي روي
ديوار را در
نماهايي
اينسرت و
اغراقآميز
ميبيند يا
صحنهاي كه
پدر دختر اول
در برخورد با
پسري كه با
دخترش گريخته
عكسالعملي
نشان نميدهد
اما در مقابل
معذرتخواهي
او بهطور
اغراقآميز و
ناگهاني
برآشفته ميشود
يا پذيرفته
شدن پرونده
پسر توسط پدر
دختر كه در
مقابل گريههاي
مادر پسر به
صورتي بيمقدمه،
خلقالساعه و
اغراقآميز
توسط مادر
دختر (با بازي
افسانه
بايگان)
اعلام ميشود.
يكي ديگر
از اركان
فيلم را
لحظات «سانتي
مانتال»
تشكيل ميدهد
و كارگردان
بدينوسيله
احساسات
تماشاگرانش
را هدف گرفته
است. به ياد
بياوريم صحنهاي
را كه مادر
دختر خلافكار
(ثريا قاسمي)
گريان او را
نصيحت ميكند
و دختر
خلافكار (با
بازي مهناز
افشار) هم ميزند
زير گريه و
ناگهان متحول
ميشود و
معلوم نيست
چرا در اين
ساليان دراز
نصايح مادر
بر دختر
كارگر
نيفتاده است
يا سكانس آخر
فيلم را به
ياد بياوريم
كه در مكاني
انتزاعي و در
شب در بين
صخرهها
درحالي كه
كبوترهاي
زيادي كنار
پدر زخمي
نشستهاند با
صداي آواز
گروه كر و با
التماس مادر
و دختر، پدر
دوباره زنده
ميشود!
فيلم در
ضمن همان
پيامهاي
اخلاقي و
كليشهاي
پيروزي خير
بر شر و «در
نااميدي بسي
اميد است» را
بدون كوچكترين
خلاقيتي
ارائه ميكند
و نتيجهاش
ديالوگهاي
شعاري است در
باب باارزش
بودن زندگي و
اينكه بايد
تا آخرين
لحظه جنگيد
كه بارها
تكرار ميشود،
اين ديالوگها
علاوه بر
شعاري بودن
به همان
اغراق پهلو
ميزنند.
معلوم نيست
چرا قادري
مرتب با
كليشهها
بازي ميكند
پاسخش شايد
جواب گرفتن
از گيشه باشد
اما او بايد
به ياد داشته
باشد كه
تجربه قابل
اعتنايي مثل «ميخواهم
زنده بمانم»
هم مخاطب
انبوهي داشت.
|
|
|
|
|
|