پايان شب سياه، سپيد است

    مي‌شود عبور كرد بر شيشه‌اي و سايه‌اي شد. عكس عكس ديد، ديگري شد. سايه‌اي بود... شيشه‌اي شد... مي‌شود.
    همين چند كلمه موزون نثري است كه «زهرا اميرابراهيمي» براي معرفي نمايشگاه عكسش بر روي برگه‌هاي تبليغاتي و كراكت‌ها انتخاب كرده است. نمايشگاهي كه در گالري آبتين از 25 خرداد سربلند كرد و شش روز ميزبان قدم‌هاي آناني شد كه آمدند، ديدند و رفتند.
    اين‌بار زهرا اميرابراهيمي هنرش را خارج از وادي بازيگري و از نگاه كنجكاو لنز دوربينش به نمايش گذاشته بود. نمايشگاه او يك تفاوت عمده با ديگر نمايشگاه‌هاي عكس رايج داشت چون بر روي شيشه نقش بسته بود و تنها دو رنگ را به بيننده هديه مي‌كرد سپيدي و سياهي.
    
    سكانس يك، پلان يك

    ساعت 15/16 روز جمعه 25 خرداد براي افتتاح نمايشگاه عكس زهرا اميرابراهيمي به راه افتاديم در تمام مسير به غير از جاده در پيش و راهي خلوت چيز ديگري نظرمان را جلب نمي‌كرد، بدون شك نمايشگاه او و زاويه ديدش برايمان خيلي هيجان‌انگيز خواهد بود هيجاني نه از سر شيطنت بلكه...
    
    سكانس يك، پلان دو
    كوچه خاكزاد خيابان وليعصر در جنوب پارك وي خلوت است و عقربه‌هاي ساعت به 45/16 نزديك مي‌شود روي پلاك گالري آبتين نوشته شده 1+12 براي من حس جالبي ايجاد مي‌شود، پلاك 1+12 با ديد دوم، چون زهرا اميرابراهيمي نام نمايشگاهش را ديد دوم گذاشته است.
    
    سكانس دو، پلان يك
    در كوچكي كه رويش پوستري از نمايشگاه نصب شده را براي باز شدن هول مي‌دهم، هنوز نمايشگاه افتتاح نشده جالب اين‌كه من اولين نفري هستم كه به داخل پا مي‌گذارم، وقتي وسط سالن گالري مي‌ايستم دور تا دورم 17 تابلوي زيبا ديده مي‌شود، تنها رنگ‌هايي كه مي‌بينم سپيد هست و سياه. اين‌جا هيچ چيز غير از دو رنگ اصلي زندگي نمي‌بيني.
    
    سكانس دو، پلان دو
    صدايي من را به خودم مي‌آورد، مي‌گويد سلام او «زهرا اميرابراهيمي» است، سر تا پا سياه پوشيده درست مثل تابلوهايش اما برق سپيدي زندگي در چشمانش جاري است باز هم درست مثل تابلوهايش، تبريك مي‌گويم اضطرابي در وجودش نيست چون قرص و استوار به هنري كه به نمايش گذاشته اعتقاد دارد. در پس زمينه، صداي موسيقي آرامي به گوش مي‌رسد و چقدر جالب است چون در اين نجواي بي‌كلام، زني آرام فرياد رهايي سر مي‌دهد، براي انتخاب چنين موسيقي بامسمايي باز هم به او تبريك مي‌گويم.
    
    سكانس دو، پلان سه
    قبل از ساعت پنج چند جوان وارد مي‌شوند، هم دختر و هم پسر، چشم‌ها برق مي‌زند، انگار ثانيه‌ها و دقايق از حركت باز ايستاده‌اند، زمان در گالري آبتين نمي‌گذرد. جالب اين‌كه در فضاي گالري هيچ ساعتي روي ديوار به چشم نمي‌خورد، ساعت 17 نمايشگاه رسما با 17 تابلو افتتاح مي‌شود و تنها صداي تحسين بازديد‌كنندگان در لا‌به‌لاي موسيقي پس زمينه به گوش مي‌رسد. ساعت 30/17 جاي سوزن انداختن در گالري آبتين نيست و زهرا اميرابراهيمي در بين خيل مشتاق بازديد‌كنندگان درباره آثارش توضيح مي‌دهد، پدر و مادر مهربانش نيز به آشنايان وهنرمنداني كه از راه مي‌رسند با گرمي خاصي خوشامد مي‌گويند.
    
    سكانس دو، پلان چهار
    تمامي تابلوها را به دقت ديده‌ام و حاضران را زير نظر دارم سپيد و سياه تنها رنگ‌هايي است كه به چشم مي‌آيد. پنجره، دريا، ميله‌هاي زندان، سربالايي، كوهي پر شيب و جواني كه از خوشحالي به هوا پريده، كسي كه روي ابر ايستاده، زنجير، شاخ و برگ‌هاي عريان و لخت بي‌برگ، زمستان است اين‌جا، حركت، حركت و حركت، سپيدي و سياهي، خير و شر، پاكي و پاكي، ترديد و سايه، اضطراب رفتن، ماندن، باز هم حركت، شعار نمايشگاه بي‌شك ننشستن است، رفتن به پيش، به سوي روياها، درياها، سفيدي‌ها و آرزوها، زهرا اميرابراهيمي خندان جواب تلفن همراهش را مي‌دهد و به آرامي و با متانت پاسخگوي بازديد‌كنندگان است، دوربين از او صحنه‌هاي مستندي ثبت مي‌كند، بچه‌هاي كوچك دست در دست بزرگ‌ترها نشاط را به «ديد دوم» هديه مي‌كنند، موج موج زندگي است و برق شادي. تا شقايق هست زندگي بايد كرد، پايان شب سياه، سپيد است.
    
    سكانس دو، پلان پنج
    به نظرم مي‌آيد بهترين سوالي كه مي‌شود از بازديد‌كنندگان پرسيد اين است كه چه ديده‌اند و در اين بين حرف‌هاي جالبي به زبان مي‌آيد.
    
    - امين زارع، 31 ساله با سابقه هنري در تئاتر و...: «چيزي كه منتظرش بودم را ديدم، شايد حتي بيشتر از انتظارم. شعور آدم‌ها، يك ماه بي‌‌غروب ديدم، آدم پولداري نيستم و به وسعم يكي از تابلوها را خريدم، اين پول آخرين پس‌انداز من است اما از يك چيزهايي نمي‌شود گذشت، اين تابلو را نخريدم كه كسي را بزرگ كنم براي اين خريدم كه خودم بزرگ شوم».
    
    - معصومه آقاجاني: بازيگري كه نياز به معرفي ندارد: «من ديدم يك انسان از سطح به عمق رسيده است، كارهاي قبلي زهرا اميرابراهيمي را ديده بودم، زيبايي‌هاي قبلي عمومي بود و زجرها در سطح، اما الان ريشه‌هاي نگاه عميق است، حيف كه براي تكامل بايد اين همه رنج كشيد، كاش تكامل ارزان‌تر به دست مي‌آمد نه اين‌قدر پر درد و رنج».
    
    -نوذر اسماعيلي، 36 ساله، مشغول در كارهاي فرهنگي، هنري: «تا به حال در ايران عكس روي شيشه نديده بودم. نمي‌دانم چه ديدم، چقدر خوب است آدم گاهي پشت مه و ابر باشد و گاهي با چيزي تازه نمايان شود».
    
    - حسام دلالي، 23 ساله، كارشناس ناجي، نوازنده پيانو و سفالگر: «غمي در كارها ديده مي‌شود كه نمادش آزادي است، پنجه‌هاي باز، پرش‌هاي روي عكس، سايه‌هاي بي‌مفهوم و با مفهوم، اين‌جا نظم خاصي نيست، اين بي‌مفهومي خودش دنياي مفهوم است، يعني رهايي».
    
    -ليلي طوسي، 23 ساله، گرافيست و عكاس: «كاري جديد كه من تا به حال نديده بودم، به نظرم خيلي خاص است و پرانرژي، كاملا مثبت با حس‌هاي مختلف، با اين‌كه سياه و سفيد است من كلي رنگ در تابلو‌ها ديدم، غم، زندگي و عشق، زندگي خودش را در اين عكس‌ها خلاصه كرده است، چيزي كه بيش از هرچيز ديدم رهايي بود و بس».
    
    -محمد مهرجويا، 33 ساله همكار مطبوعاتي ما در مجله هفت: «يك نوع اعتراض ديدم، نمي‌توانم بيان كنم، با اين‌كه تلخي خاصي در كارهايش هست اما زنده بودن را در وجودش مي‌بينم اين برايم ارزشمند است، سريال نرگس را نديدم اما باورم نمي‌شد زندگي در نگاهش جاري باشد، بيش از معمول در نمايشگاهش تلخي ديدم اما زندگي هم هست، حتي با تكيه بر تلخي، مقاومتش را تحسين مي‌كنم، اولين چيزي كه خوشحالم كرد زنده بودن اوست».
    
    -فرنوش نظيري 21 ساله: «هيچ سياهي در آن نمي‌بينم، حس جالب، روشي جالب، كمي غم هست اما من بعضي از تابلوها را رنگي ديدم مثلا مي‌توانم بگويم اين‌جا (نمايشگاه) سبز است، به زهرا اميرابراهيمي افتخار مي‌كنم كه دارد زندگي مي‌كند، بايد زندگي كند، هميشه پشت او هستم و از او دفاع مي‌كنم».
    
    - ياسمن پيشوايي 19 ساله كه از يك ماه بعد عكاسي خواهد خواند: «اين‌جا يك سفيدي مي‌بينم در سياهي، به نظرم شيرين است نه تلخ، يك غم خوبي اينجاست، احساس غم موج مي‌زند اما غمي لذت‌بخش، غمگين است اما از داشتن چنين غمي لذت مي‌برم، دوست دارم اين حس را تجربه كنم، سياهي در سفيدي معني‌اش مي‌شود وجود اميد به زندگي».
    
    - نينا شريف‌پور، 19 ساله، دانشجوي داروسازي: «خيلي قشنگ است، احساس روشني و تاريكي همزمان، خيلي جذب شدم، احساس مي‌كنم پشت اين تاريكي‌ها عكس‌هاي روشنايي و اميد است.»
    
    - توكا نيستاني، 47 ساله، معمار: «من خلاقيتي تازه در ارائه عكس ديدم آن هم با موضوعي نو، اين كارها روح دارد، دو لايه است، سايه دارد، با معناست، كار هنرمندانه‌اي است، نگاه شادي به من مي‌دهد، رنگ سياه و سفيد لزوما غمگين نيست، من اين‌جا را خاكستري ديدم».
    
    - حسين رفيعي، بيست ساله، دانشجوي سينما: «تا به حال چنين هنري نديده بودم، حس سياهي بيشتر و سفيدي كمتر، محيط سياه است و آدم‌ها سفيد، نامعلومي در اين‌جا موج مي‌زند شايد بگويم ابهام قشنگ‌تر باشد، هم اميد هست هم نااميدي، من اين‌جا را كدر ديدم».
    
    سكانس سه، پلان يك
    هواي بيرون تاريك شده و وقتي براي چند دقيقه استراحت از فضاي نمايشگاه خارج شدم سياهي شب را در دل آسمان ديدم، در آن لحظه آسمان سياه بود و گالري آبتين به خاطر تابلوهاي زيباي زهرا اميرابراهيمي سفيد، درون نمايشگاه ازدحامي برپا بود، خيلي‌ها آمده بودند و تابلوها را به نظاره نشسته و رفته بودند تنها چيزي كه به جامانده بود عطر آشناي عشق بود و حس زندگي دوباره.
    
    سكانس سه، پلان دو
    همه رفته‌اند و نمايشگاه در روز اول به كار خود پايان داده، افتتاحيه‌اي مردمي، زهرا اميرابراهيمي هم مي‌رود تا فردا، او در دل شب و پيچ جاده گم مي‌شود و چشم من كه به تابلوهاي سپيد و سياهش عادت كرده او را سپيدتر از هر وقت ديگر مي‌بيند.
    
    حرف دل او براي نمايشگاهش
    «زهرا اميرابراهيمي» درباره نمايشگاهش مهر سكوت بر لب زده و اعتقادش اين بود كه همه چيز در تصاوير جاري است البته او بيانيه‌اي نيز براي «ديد دوم» صادر كرده بود كه خواندنش هر آنچه را كه مي‌خواهيد به شما هديه خواهد كرد.
    اين‌جا ايستاده‌ام انگار دنياي اطراف سفيد است و سياه. از اين نگاه، در انسان‌ها و موقعيت‌هاي‌شان و آنچه از خود باقي مي‌گذارد اتفاقي ديگر افتاده است.
    تصوير نگاتيو انگار اصلي است كه در نگاه به هر عكس مي‌شود به خاطر آوردش. نگاتيوي كه قبل از هر عمليات شيميايي، اصلي است از همان لحظه‌اي كه ثبتش كرده‌ايم.
    انسان را و دنيا را همان اصل ساده اوليه‌اش باز ديدم، جداي از همه آن تغييرات و تحولات كه شكل همه‌مان را و دنياي‌مان را شكل ديگري كرده است.
    اين‌جا در نگاهم سايه‌هايي، سايه به سايه بر هم افتاده‌اند و بر من آنچه مي‌بينم را غرق در ابهام كرده است.
    اين‌جا لكه‌هاي سياهي بر سفيد، بر شفافيت شيشه‌وار اصل اصل دنيايم با همه آنچه در آن است نقشي بسته‌اند و سايه‌هايي در پس ذهن ثبت كننده‌ام باقي مانده‌اند كه انگار همه آن اصل اصل ساده و شفاف و سايه‌اي بيش نبوده است.
    
    منبع: مجله سايه روشن

 

 

 






جستجو
WWW tafrihi

Copyright © 2005-2007 Tafrihi.com