اميرحسين صديق: مادربزرگم مي‌گفت برو دنبال يه كار ديگه


    
    
    
    «اميرحسين صديق» را همه با مجموعه «زي‌زي‌گولو» مي‌شناسند، اما طي اين سالها كارهاي زيادي را بازي كرده است، هتل مرواريد، خودرو تهران 11 و همچنين فيلم سينمايي نوك برج و بازي در كنار محمدرضا فروتن و نيكي كريمي كه البته از كارهاي معروف او ياد كرديم، همچنين به تازگي فيلم «تله» از او بر پرده اكران است و اين روزها هم مجموعه «كتابفروشي هدهد» به كارگرداني مرضيه برومند از وي پخش مي‌شود، صديق در هشتم آبان‌ماه سال 51 در تهران به دنيا آمد، ديپلم خود را در مدرسه هنر و ادبيات گرفت و ليسانسش را در رشته بازيگري به اتمام رساند.
    وي در حال حاضر ساكن محله نياوران تهران است، بازيگري كه بمبي از انرژي است، مي‌گويد: از خودم انتظارهاي زيادي دارم، راجع به كارم اميدوارم كه هميشه آدم‌هاي اطرافم از من راضي باشند، مي‌گويد: در غمگين‌ترين لحظات زندگي‌ام تنها به سراغ «خودم» مي‌روم، گاهي باهاش دعوا مي‌كنم، گاهي گپ مي‌زنم، گاهي هم مي‌خندم و در نهايت به نوعي با خودم كنار مي‌آيم. گزيده‌اي از گفته‌هاي وي را بخوانيد:
    • تا اونجا كه من مي‌دونم صديق مجرده.
    • من نه فكر مي‌كنم چهره‌ام منفي و شروره و نه سعي مي‌كنم مثبت بازي كنم، من يك بازيگرم و نقش‌هايي كه به من پيشنهاد مي‌شه‌رو يا مي‌پذيرم يا رد مي‌كنم. هيچ‌وقت فقط به خاطر مثبت و يا منفي بودن در مورد نقش تصميم نگرفتم. فقط هميشه سعي كرده‌ام به بهترين شيوه كه مي‌تونم كاراكتر مورد نظر رو بازي كنم.
    • حتما شما نقش‌هاي منفي رو كه بازي كردم نديديد ولي شايد به دليل چهره و نوع بازي بيشتر پيشنهاد اين نوع نقش‌ها رو داشتم.
    • اميرحسين صديق يك آدم معموليه كه سعي مي‌كنه خوب باشه و خوبي كنه كه گاهي موفقه و گاهي نه، مثل همه آدم‌هاي ديگه يك سري نكات مثبت و منفي در شخصيتش هست. من كه خوب مي‌شناسمش مي‌دونم كه سعي مي‌كنه در كار و روابطش هميشه رو به پيشرفت حركت كنه البته سعي مي‌كنه.
    • من با تئاتر در سن 12، 13 سالگي در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان آشنا شدم، به همراه تحصيل تئاتر كار كردم و به مدرسه هنر و ادبيات صدا و سيما رفتم، در اونجا گروه‌هاي حرفه‌اي تئاتر كار كردم و بعد پيشنهاد كار در تلويزيون و سينما داشتم. همين‌طور ادامه پيدا كرد تا امروز...
    • وا... تا قبل از سريال زي‌زي‌گولو اصلا تصور نمي‌كردم كه يك روز حرفه من بازيگري بشه و اصلا كسي رو در فاميل و آشنا نداشتم كه حتي بتونم كمك و راهنمايي براي كارهام از او بگيرم.
    • به عنوان يك شغل مي‌شه از بازيگري ياد كرد اما نمي‌شه به عنوان يك شغل روي بازيگري حساب كرد چون آينده آرامش و برنامه‌ريزي نداره.
    • سال 1370 در فيلم قافله بازي كردم كه كار آقاي مجيد جوانمرد و اولين فيلم من بود. لوكيشن اصفهان بود و يادمه كه بعد از امتحان كنكور خودم‌رو رسوندم به اصفهان، قبل از فيلمبرداري خيلي هيجان زده بودم و از ديدن روابط حرفه‌اي سركار متعجب! اما بعدا همه اينها برام عادت شد.
    • در اوايل راه خانواده خيلي كارم رو دوست نداشتند و حتي يك بار مادربزرگم خيلي دوستانه به من پيشنهاد كرد دنبال يك شغل جدي و آبرومند بگردم ولي الان خانواده جزو بيننده‌هاي پر و پا قرص كارهام هستند.
    • تمام زندگي صحنه بازي است و به تعداد آدم‌هاي روي زمين هم بازيگر براي اين صحنه وجود داره فقط مي‌مونه كه ما كدوم نقش رو انتخاب كنيم. آدم خوبه يا آدم بده؟!
    • خيلي از اوقات كه از زندگي و آدم‌ها و روابط و جامعه و فشارها و... خسته بودم تنها پناهگاه امن من كارهاي هنري بود. اصولا اعتقاد دارم هنر در هر شكلش به انسان يك جهان‌بيني خاص مي‌ده، باعث مي‌شه نگاه‌ها عوض بشه كه البته به آدمش هم بستگي دارد.
    • اينطور كه از برخوردهاي ديگران برداشت مي‌كنم فكر كنم شخصيت «قاسم» در مجموعه خودرو تهران 11 قسمت نامزدي (كه مردم به اسم محبوبه خانم از اين شخصيت ياد مي‌كنند) به نسبت از كارهاي ديگرم جذاب‌تر بود.
    • هيچ‌وقت يادم نمي‌ره كه مادرم وقتي اومد سر صحنه زي‌زي‌گولو و منو با گريم كهنسالي ديد اشكش سرازير شد و گفت: آرزو داشتم زنده باشم و پيري تو رو ببينم كه ديدم.
    • پروژه‌هايي كه با خانم برومند همكار بوده‌ام رو بيشتر از بقيه كارهام دوست دارم. چون هر لحظه برايم يك كلاس درس كار و زندگي بوده.
    • سنم كه كمتر بود «خيلي» خجالتي بودم. ولي هر چه سنم بيشتر مي‌شود مي‌بينم كه خجالتم كمتر مي‌شود، نمي‌دانم چرا ولي فكر مي‌كنم شرايط سني ايجاب مي‌كند.
    • من از روئيدن خار سر ديوار دانستم
    كه ناكس كس نمي‌گردد از اين بالا نشستن‌ها
    • يك شبي تو يكي از محله‌هاي پرت و خلاف، يك عده جوان جلوي ماشينم رو گرفتن و سويچم رو برداشتند، پياده‌ام كردند و بي‌دليل شروع كردند به كتك زدن من، زير دست و پا بودم كه يكي‌شون گفت: ا... اين يارو... باباي زي‌زي‌گولو، همه دست از زدن من برداشتند، يه ذره نگاهم كردن، بلندم كردند، لباسهامو تكوندند، سويچم رو بهم دادند، معذرت‌خواهي كردند كه منو نشناختند، سوار ماشينم كردن. گيج و منگ و كتك خورده دور كه مي‌شدم تو آينه كه نگاه كردم ديدم وايستاده بودند برام دست تكون مي‌دادند و باي‌باي مي‌كردند. هيچ‌وقت نفهميدم اونا كي بودند؟ مي‌خواستن پولمو بزنند؟ يا ماشينمو؟ يا چي؟ اما خدا رو شكر كه يكي‌شون منو شناخت وگرنه خدا ميدونه چه بلايي سرم مي‌يومد.
    • آل‌پاچينو، جيم‌كري و برادپيت بازيگران مورد علاقه‌ام هستند.
    
    
    
    

    
    

    
    

    
    

    
    

    
    

    
    

    
    

    
    

    
    

    
    خاطره علي‌نسب

 


 

 

 

جستجو
WWW Tafrihi

Copyright © 2005 Tafrihi.com  All rights reserved




تبليغات