هفته نامه تلاش

شماره 539 (شنبه 7 آذر 1383)

رد پای تصادف چند سال پيش اليزابت امينی را بيشتر از آنکه بر جسمش ببينيم بر پوست لطيف روح او ملاقات کرديم. اينکه ذهنی پويا دائماً درگير با دغدغه تبعات ناشی از آن سانحه می شود، نشان دهنده آن است که روح، اسير اين جريان ناخواسته شده و اتفاقاً تاثير جسم کمترين است. امينی در "کمکم کن"، مادر دختری شد که فاصله سنی چندانی با او نداشت. گريم هم نتوانست اين فاصله را به حدی که بايد برساند و اگر ديديد خيلی پيرامون موضوع مورد بحث اذيت نشديد اين بدان خاطر بود که امينی کارش را درست انجام داد. اين بازيگر که با فيلم مفهومی "خواب سفيد" وارد وادی هنرپيشگی شد حرف های جالبی در تلاش زد که متن آن را از نظر می گذرانيد.

 

شناسنامه

اليزابت امينی هستم، متولد 54/12/29 در محله کريمخان تهران. از آنجايی که پدرم کارمند هواپيمايی بودند و دائماً در حال ماموريت، لذا ما نيز تجربه زندگی در مناطق مختلفی را بدست آورده ايم. تقريباً می توانم اينطور بگويم که دور ايران را گشته ام. ديپلمه فرهنگ و ادب هستم. دانشگاه هم رفته ام، ولی رشته روانشناسی را نيمه کاره رها کردم. 3 خواهر و 2 برادر دارم و فرزند دوم خانواده هستم. زمينه هنری در خانواده ما وجود نداشت. در حال حاضر مجردم و قصد ازدواج ندارم.

 

کار ششم

کمکم کن ششمين تجربه حضورم در يک سريال تلويزيونی بود.

مونس

سال گذشته 4 ماه در "مونس" که کاری بود از آقای وحيد حسينی بازی کرديم، اما متاسفانه در شرايطی که تنها يک هفته از فيلمبرداری باقی مانده بود اين پروژه متوقف شد و تا حالا که اتفاق تازه ای برايش نيافتاده است. از آنجايی که همان يک هفته شامل صحنه های کليدی مي شد و قرار بود اين صحنه ها در کل داستان پخش شود لذا اين امکان نيز وجود ندارد که آقای حسينی بتواند با تصاوير آن 4 ماه کار را به يک سرانجامی برساند.

تصادف

سال 81 تصادف بسيار سختی را تجربه کردم. بر اثر اين سانحه کليه استخوان های صورتم خرد شد و به لحاظ جسمی صدمه ديدم. همين اتفاق مرا 10 ماهی از وادی بازيگری دور نگه داشت. گمان نمی کردم که ديگر بتوانم به صحنه باز گردم، اما لطف آقای فتحی شامل حالم شد و ايشان اعتماد به نفس از دست رفته من را به بنده بازگرداندند.

 قصه های من و پوتی

قصه های من و پوتی پروژه ای است که هم اکنون سرگرم بازی در آنم در اين سريال 26 قسمتی که به کارگردانی آقای امير فيضی ساخته می شود مادر دختری 10 ساله هستم که نقش او را هانيه مرادی ايفا می کند. شخصيت اصلی اين داستان عروسکی است به نام پوتی. به غير از ما آقای جليل فرجاد هم به عنوان پدر خانواده در اين مجموعه حضور دارند و از شخصيت های اصلی قصه های من و پوتی هستند.

 مادر سينمای ايران

 خيلی ها سئوال می کنند "چرا اينقدر زود به سمت ايفای نقش مادر رفتی؟" هميشه وقتی می خواهم پاسخ اين پرسش را بدهم ياد فرمايش خانم خير آبادی می افتم که می گويند "من مادر سينمای ايرانم". نمیدانم شايد من هم تا چند سال ديگر مادر سينمای ايران شوم.

 مادرهای کليشه ای

عموماً اينگونه است که تا می گويی مادر، المان های ثابتی نظير حضور در آشپزخانه و سرويس دهی مکرر به فرزند و همسر در ذهن نويسنده نقش می بندد. به قول برخی کارشناسان "مادرها" به همان اندازه که در متن ها يکنواخت نوشته می شوند در عرصه زندگی نيز محدودند. برای من اين تصوير کليشه شده شکسته و مثلاً در قصه های من و پوتی مادری هستم که دامپزشک است و فرصت رسيدگی به کارهای خانه را ندارد. در مونس هم استاد دانشگاه بودم و در کمکم کن نيز مادری بودم که از خارج آمده و مسافرت می کند و به آشپزخانه هم نمی رود. يک بار سر صحنه قصه های من و پوتی به آقای امير فيضی گفتم: نمی شود اين مادر، اشاره به نقشم، کنار گاز نباشد؟ کارگردان جواب داد: به نظر تو او بايد چه کار کند؟!

نوشتن

در کنار بازيگری نويسندگی می کنم و کتاب می خوانم. خدا بخواهد به زودی 3، 4 تا از نوشته هايم که در حال حاضر تبديل به فيلمنامه شده ساخته می شود. سوژه هايم اجتماعی اند و عشقی و عاطفی. يکی هم سوژه ای است جنايی که زير پوستش به يک سری از نارسايی های اجتماعی اشاره شده است. حين نوشتن هر زمان که می رسم به کلمه مادر ياد خانم آزيتا لاچينی می افتم. به نظرم ايشان در کنار خانم حميده خيرآبادی از بهترين مادران دنيای تصوير هستند.

تلاش: از ميان نوشته هايتان چيزی هم چاپ شده؟

امينی: نخير

تلاش چرا؟

امينی: چون دوست ندارم اين اتفاق برايشان بيافتد. بيشتر نوشته ها را برای دل خودم می نويسم.

 

کار با جبلی

اولين کارم با آقای جبلی بود. خانم ثريا طاهری که مسئول لباس و صحنه پروژه خواب سفيد محسوب می شدند از من خواستند تا به دفتر توليد اين فيلم بروم و تست بدهم. سال 79 بود. وقتی به دفتر رسيدم ديدم داخل آنجا پر از خانم هايی است که چهره های زيبايی دارند، از آنجا خارج شدم به وسط های کوچه که رسيدم با خودم گفتم: تو که تا اينجا آمده ای، عيبی ندارد، برو داخل و تست بده. راستش را بخواهيد از تست دادن خوشم نمی آيد، زيرا وقتی متنی وجود ندارد حسی به وجود نمی آيد همين جمله را به آقای مقدم که دستيار کارگردان بودند گفتم. ايشان لطف کرده و يک صفحه از متن "خواب سفيد" را در اختيارم گذاشتند. آن يک صفحه را بازی کرده و به خانه بازگشتم. در کمال ناباوری، پس از يک هفته با من تماس گرفته و گفتند: "شما انتخاب شده ايد". حين تست تکيه کلام "عزيزم" را که تکيه کلامی شخصی است چاشنی ديالوگ هايم کردم. آقای جبلی گفتند: يکی از نکته های بازی اين زن (اشاره به پرسوناژ خواب سفيد) استفاده از همين واژه "عزيزم" است که شما آن را در ناخودآگاهتان داريد. اين کلمه فريبای "خواب سفيد" را نيز به دردسر انداخت.

 ادامه راه 

بعد از خواب سفيد در سيندرلای آقايان بيرنگ و رسام بازی کردم. در ادامه تجربه کار با آقايان سعيد عالم زاده و مهران مديری را در پروژه "توکيو بدون توقف" به دست آوردم. پس از تصادف 10 ماهی را بيکار بودم. در حالی که زير چشمم پانسمان بود آقای فتحی از من خواست تا در کار "يک روز معمولی" نقش آفرينی کنم. ايشان گفتند مشکل پانسمان چشمت را با يک ديالوگ حل می کنم. حيف که اين فيلم تبديل شد به يک تله سينمايی 90 دقيقه ای. نسخه (حسن فتحی)، همراز (سامان مقدم)، همسايه ها (محمد حسين لطيفی، اين کار را پيش از توکيو بدون توقف انجام دادم)، در کنار هم (اويسی و فروتن)، تردستی (حجت قاسم زاده)، ايميل (مجيد هدايت)، کمکم کن (قاسم جعفری)، مونس (وحيد حسينی) و بيگانه ای در ميان ما (امينی) از ديگر آثاری است که در کارنامه ام به چشم می خورد.

خنگ آباد

خنگ آباد انيميشنی است که به سفارش يونيسف و توسط آقای اباصلت ساخته شده. خيلی مشتاقم تا ببينم اين پروژه چگونه از کار درآمده. اول قرار نبود اين اثر به تصوير درآيد اما به دنبال واکنش های مثبتی که از سوی برخی در پی داشت حالا به پخش نزديک شده است. در " خنگ آباد" يک سری بازيگر که اشعه مثبت دارند و کودک درونشان فعال است می روند تا به داد سکنه دهی طلسم شده که خنگ آباد نام دارد برسند. من هم يکی از همين خيرخواهان ناجی هستم.

 تئاتر

پس از انجام دو کار کودک در زمينه تئاتر، به همراه آقای حسين عرفانی نمايش "الکترا" را به مدت يک سال کار کرديم،اما اين تئاتر در مرحله بازبينی متوقف شد. سال 81 هم در خدمت خانم مهسا مهجور بودم، ولی اين مرتبه نيز تئاتر "چه کسی از تام کروز می ترسد" متوقف ماند. خيلی دوست دارم تئاتر را روی صحنه و در هنگام اجرای زنده برای مردم تجربه کنم. تصميم گرفته ام تا در گام های بعدی انتخاب های درستی داشته باشم تا طلسم اجرای اولين نمايش رده سنی بزرگسال را در کارنامه ام بشکنم.

ورزش

مدرسه که می رفتم واليباليست بودم. بعدها جذب تکواندو و کاراته شدم و در اولی تا اخذ کمربند قرمز و در دومی تا کمربند قهوه ای پيش رفتم. وقتی دچار آسيب ديدگی شديد از ناحيه زانو شدم ديگر نتوانستم ادامه دهم. کوه پيمايی و اسکی نيز از ديگر ورزش هايی است که با آنها مانوسم.

 فوتبال

جام های مهم و مسابقات ديدنی را نگاه می کنم، اما طرفدار تيم خاصی نيستم.

 تشکر

مايلم يک بار ديگر از آقای جبلی به خاطر هدايت صحيح شان قدردانی کنم. قدر مسلم اگر ايشان محيطی صميمی و فضايی دوستانه را به وجود نمی آوردند و آن نصايح ارزشمند را به من نمی کردند نمی توانستم در اين حرفه رشد کنم. بعد از تصادف نيز ممنون آقای فتحی هستم، زيرا در صورتی که دلگرمی و اميد دادن های ايشان نبود بعيد می دانم که می توانستم از نظر روحی - روانی شرايط بازگشت به اين عرصه را در خود به وجود آورم. بعد از تصادف فکر می کردم که ديگر به درد بازيگری نمی خورم، اما ايشان به من گفتند که بازيگری به حس و استعدادی است که داری، پس می توانی با قدرت ادامه دهی. از پزشک معالجم آقای حسين بدری نيز بی نهايت ممنونم، زيرا اين دقت و ظرافت ايشان در انجام جراحی های ترميمی بود که باعث شد اوضاع و شکل صورتم پس از تصادف سختی که داشتم به اين حالت که می بينيد برسد. وی همچنين از لحاظ روحی – روانی نيز کمک زيادی به من کرد.

·        چند روز پيش وقتی برای بار nام فيلم شعله را ديدم مثل دوران بچگی گريه ام گرفت. زمان بچگی هم اين فيلم موزيکال هندی را دوست داشتم و هم از فيلم اشک ها و لبخندها خيلی خوشم می آمد.

·        سينما زياد می روم. ساختار فيلم دوئل را دوست دارم. بازی ها نيز فوق العاده خوب است. از کمدی "مارمولک" و بازی آقای پرستويی در اين فيلم هم خوشم آمد.

·        به هيچ عنوان در زندگی ام اهل "سياست" نيستم.

·        گريم "کمکم کن" 7، 8 سالی سنم را بالا برد، ولی اين گريم آن چيزی نشد که توقع اش را داشتم.

·        لباسی که در اين سريال تنم بود مرا چاق نشان می داد روی صدايم نيز کار کرده و آن را پخته تر ساختم تا به سن بهناز برسم.

·        کنيه اصلی اليزابت "السابات" است به معنی زن پاکدامن، همچنين السابات همسر حضرت ذکريا بوده اند. پدرم که مازندرانی هستند اين اسم را برايم انتخاب کرده اند. اليزابت نامی انگليسی است.

·        از ديدگاه خودم صورتم نسبت به قبل از تصادف خيلی تغيير کرده، ولی دوستان لطف می کنند و برای آنکه روحيه ام خراب نشود عکس اين حرف را می زنند و مي گويند شبيه همان وقت ها شدی.

·        سال 76 در کلاس بازيگری پوريا دوره ای را گذراندم که چندان مفيد نبود. بعد از بازی در خواب سفيد احساس کردم که بايد دوره های بهتری را در کلاس های بازيگری پشت سر بگذارم. اين شد که رفتم به کلاس "کيميای هنر". آنجا اساتيد خوبی داشتم. يک دوره کوتاه هم عضو کلاس های آقای سمندريان بودم. دوست دارم فرصت حضور دوباره در کلاس های اساتيد را پيدا کنم.

·        چون اولين کار من با آقای جبلی بود از ايشان بپرسيد که مرا به خاطر چهره ام انتخاب کردند يا خير.

·        خانم ها گوهر خير انديش، فاطمه معتمد آريا و گلاب آدينه و آقايان پرويز پرستويی و خسرو شکيبايی هنرمندانی هستند که از ديدگاه من روح بازيگری شان تاثيرگذارتر از جسمشان است. خيلی تلاش کردم تا به نزديکی سطح اين بزرگان برسم. ولی سانحه تصادف دغدغه های جسمی ام را افزايش داد تا کمی از مسيرم دور شوم.

·        برای دکلمه و همخوانی و حضور در گروه های موسيقی چند بار پيشنهاداتی به من شده، ولی تا زمانی که "توان علمی اش" را در خود نبينم سمت اين مقوله نخواهم رفت. البته از ته دل دوست دارم که اين وادی را نيز تجربه کنم، بخصوص از دکلمه کردن خوشم می آيد.

·        آقايان اصفهانی، تاجيک، حامی و اخشابی خوانندگان مورد علاقه ام هستند.

·        از ميان سريال های پخش شده در ماه مبارک رمضان به غير از کار خودمان "خانه به دوش" را هم ديدم. کارهای آقای عطاران هميشه خوب است.

 

 

 

سنت شکنی

دوستان لطف دارند و می گويند ايفای نقش مادر دختری که در عالم خارج از محدوده بازيگری تقريباً همسن و سال من است به نوعی سنت شکنی محسوب می شود.

تجربه

قطعاً اين نگرانی را داشتم که آيا می توان با ايفای چنين نقشی ارتباط لازم را با مخاطب برقرار کرد يا خير، اما ميل به کسب "تجربه ای" نو جسارت حضور در قالب اين پروسوناژ را در من به وجود آورد.

 مادر

جالب است بدانيد برای بار چهارم يا پنجم بود که نقش يک مادر را ايفا کردم. اين را هم اضافه کنم که تا به حال مادر "دختری" با اين سن و سال نبوده ام.

 تفاوت

وقتی قرار است نقش مادر کودکی را ايفا کنيد بايد "حس و مهرتان" نسبت به آن کودک (بازيگر) آنقدر قوی و طبيعی باشد تا او بپذيرد که در مقطع فيلمبرداری شما مادرش هستيد. خوشبختانه ايجاد رابطه با خانم امير ابراهيمی آسانتر بود، زيرا لزومی نداشت اين باور پذيری را بنده به صورت يکطرفه در ايشان به وجود آورم.

مادر بهنوش

خنده دار است اگر بگويم بعضی اوقات واقعاً به اين حس می رسيدم که مادر بهنوشم.

 14، 15 ساله

زمانی که مقابل دوربين "کمکم کن" ايستادم خيال می کردم بناست تا نقش مادر دختر 14، 15 ساله را ايفا کنم. بعد که اصل قضيه را فهميدم خيلی جا خوردم، ولی زودتر از آنچه که بتوان فکرش را کرد با آن کنار آمدم.

 اعتراض

همين امروز بسياری از خوانندگان نشريه تلاش که تماس گرفته و نسبت به بنده لطف داشتند اذعان می کردند که چرا چنين نقشی را پذيرفتی؟ ادله آنها اين است که صورت و شرايط سنی ام به کار اين پرسوناژ نمی آمده.

 طول نقش

طول نقش هيچگاه اهميتی برايم نداشته و آنچه بدان می انديشم "کيفيت" کار است. تا به حال پيش آمده که تنها در يک سکانس از کاری تصويری به ايفای نقش بپردازم، ولی همان يک سکانس هم طوری بوده که اگر در قصه حذفش می کردند کليت داستان به هم می خورده است.

جامعه ايرونی

بهناز مادری نيست که مورد وثوق و تاييد مادران جامعه ايرانی باشد، زيرا تعريف اکثريت از واژه مادر "زنی" است با گذشت و فداکار که تحت هيچ شرايطی بچه اش را تنها نمی گذارد. بنده با اين حکم که شمايلی دگم اندود دارد مخالفم، زيرا کسانی که معتقد به اين نظرند از سهم و تاثير "شرايط" غافلند. بهناز موجودی است قدرتمند، مدير و مدبر. او تصميم گرفته که راه خودش را برود و حالا بازگشته تا همان استقلال رای و قدرت درونی را به دخترش بهنوش نيز منقل سازد.

ذهنيت

به اعتقاد من حضور بهناز تاثير بسزايی در تعويض ذهنيت شخصيت های نظير بهنوش و نامادری اش داشت.

 امثال اين موجود

برخورده ام به امثال بهناز، ولی با توجه به کمبود وقت و حضور توامان من در مجموعه ای ديگر فرصت اين را که رو به انجام کارهای تحقيقاتی بياورم و از امثال بهناز الگو بردارم نداشتم.

 تعويض شخصيت

 بهنازی که ديده شد با بهنازی که در متن اوليه وجود داشت توفير دارد. سابق اين شخصيت بی ادب بود و بددهن و بداخلاق. اين ديالوگ پدر بهنوش که بهناز را به ملکه ها تشبيه می کند نيز مربوط به همان بهناز است. وقتی سناريو را خواندم به آقای جعفری گفتم: اين که مادری مجبور می شود به خاطر شرايط بيرونی و باورها و ويژگی های درونی اش فرزند خود را ول کند و به خارج برود دليل معتبری نيست برای آنکه او را تا اين حد بددهن و بداخلاق جلوه دهيم. می خواستم بهناز را به تعادل برسانم. خدا را شکر بددهنی و بداخلاقی از خصوصيات اين شخصيت پاک شد و بهناز به شکلی در آمد که در سريال ديديد.

دوستش نداشتم

با وجود اين تغييرات باز هم بهناز آن مادری نبود که دوست داشتم، باشد. منتهی اين قسمت از کار را نمی توانستيم تغييرش دهيم، زيرا بخش های مربوط به پدر با اين ذهنيت که زنی خودخواه و غير منطقی داشته گرفته شده بود و اگر می خواستيم بهناز را به طور کامل عوض کنيم بايد سکانس های مربوط به پدر بهنوش از نو نوشته و ساخته می شد. از ديد من بهناز بايد به صورت مادری منطقی تر به تصوير در می آمد.

اليزابت امينی

 من اگر نويسنده متن بودم "اليزابت امينی" را برای اليزابت امينی می نوشتم.

 تلاش: ولی شما که تجربه مادری نداريد؟

امينی: برای دانستن کيفيت برخورد با انسان ها، عموماً نيازی به داشتن تجربه مادری نداريم. انسان منطقی (انسان اهل منطق) بايد بداند که اگر خودش قوی است و مستقل در تصميماتی که می گيرد، وظيفه دارد به ديگران نيز فرصتی مشابه بدهد تا آنها هم بتوانند قوی باشند و درباره کارشان تصميم گيری کنند. من آدمی را می پسندم که اهل تعامل با ديگران باشد و در نهايت ادب و منطق حقوق اطرافيانش را محترم بشمارد. شکر خدا اليزابت امينی آدمی نيست که اجازه بدهد احساساتش بر منطق او غلبه کند.

 تلاش: اليزابت امينی دقيقاً چه شخصيتی دارد؟!

امينی: او خيلی ساده است و در عين حال پيچيده. شبيه سبکی هستم به نام گوجوريو در کاراته. معادل "خودمانی اش" می شود سهل و ممتنع. يعنی آنجا که بايد نرم و احساساتی باشم اشک می ريزم و می خندم و آنجا هم که لازم شود سخت باشم حالم تغيير می يابد و به "سختی" می گرايم.

 مرگ و عالم پس از مرگ

به هر دو خيلی زياد فکر کرده ام. من از مرگ نمی ترسم. جهت پذيرش مرگ آماده ام! من مرگ را دوست دارم و بی صبرانه به استقبالش می روم. خيالم از عالم پس از مرگ راحت است، زيرا طوری زندگی کرده ام تا در آن وادی دچار مشکل نشوم.

برنامه ای در اين ارتباط

يادم می آيد يکی دو ماه قبل از دريافت پيشنهاد از سوی سازندگان سريال کمکم کن، شبکه اول سيما برنامه ای را پخش می کرد که مستند بود و ارتباط داشت با آنهايی که "مرگ موقت" را تجربه کرده اند. به هر طريقی که بود تماشای اين برنامه را از دست نمی دادم. جمله مشترک ايرانی ها و خارجی هايی که چنين ماجرايی برايشان رخ داده بود اين بود: "زمانی  که رفتيم، آنقدر حسمان خوب و لطيف و زيبا بود که دوست نداشتيم به زندگی بازگرديم" شنيدن اين کلمات به من نهيب زد که آنچه درباره کيفيت مرگ انديشيده بودم واقعيت دارد.

کما

پيش آمده که سرم به سنگ بخورد و به اصطلاح توی کما بروم. اما در هيچ بن بستی گرفتار احساسات نشده ام، زيرا بر اين باورم که همواره و در همه حال "راهی" وجود دارد که می توان پيدايش کرد و از بن بست گريخت. تا جايی که حافظه ام مرا ياری می کند 3 بار در کما رفته ام.

 زندگی امروز

قدر مسلم کيفيت زندگی امروزينم مديون و مرهون همان تجربه هاست (تجربه کما در زندگی شخصی). آدمی در اصطکاک با همين اتفاقات است که صيقل می خورد و "شکيل تر" می شود.

 نامادری

چنانچه می توانستم شخصيتی را خودم انتخاب و بازی کنم حتم بدانيد که به سراغ نا مادری بهنوش می رفتم. در خصوص "چرايی" اين انتخاب دوست ندارم دلايلم را بازگو کنم.

 تجربه نامادری

متاسفانه بنده نامادری را تجربه کرده ام. نامادری بهنوش خيلی (تلاش: بخوانيد زياده از حد) مهربان بود. در سناريو ديالوگی بود که طی آن بهناز در جواب به اين جمله که نامادری می گويد: "بهنوش را مثل دختر خودم دوست دارم" از او می خواهد تا "جا نماز آب نکشد". با توجه به تلطيف ادبيات اين آدم آن عبارت را حذف و ديالوگ "توقع داری حرفتو باور کنم" را جايگزينش کرديم. من اين ديالوگ را با تمام وجود و از اعماق قلبم به زبان آوردم.

 مادر سروش

مادر سروش هم شخصيت فوق العاده جالبی داشت. او بيشتر از آنکه مادر سروش باشد برای پسرش مثل يک دوست بود. به نظرم بازی خانم بينا در کمکم کن با کارهای سابقشان فرق داشت و نوعی جهش و ارتقا در اين کار ديده می شد.

بازی ها

همه خوب بودند. در يکی از سکانس های تاثير گذار کمکم کن بازی خوب آقای محمود معظمی که پيشتر کاری از ايشان نديده بودم مرا به تحسين واداشت، اين سکانس در بيمارستان گرفته شد. زری امير ابراهيمی هم با توجه به اينکه تجربه اولش بود خوش درخشيد. البته احساس می کنم بهنوش قرابت خاصی با ايشان داشت و تا حدودی به شخصيت خارج از کار خانم امير ابراهيمی نزديک بود.

 نبايد بر می گشت

اگر می خواستند "باور پذيری" بهناز را نزد مخاطب ارتقا دهند، نبايد اجازه می دادند او دوباره از کشور خارج شود. مادری که پس از سال ها دوری و انتظار بازگشته تا همه فراغ ها را تلافی کند، غير منطقی است اينکه بعد از لمس و ديدن دخترش به همان سادگی که ديديم بهنوش را رها کند و به خارج بازگردد.

 

کمک "کمکم کن"

کمکم کن به لحاظ مفهومی کمکی به من نکرده و بنده همچنان همان آدمی هستم که قبل از ايفای نقش در اين مجموعه بودم.

 پيرو يک خط شعر

پيرو شعر "کم گوی و گزيده گوی چون در" سعی ام اين است که کم کار کنم و در کنارش "خوش انتخاب" باشم. هنوز هم با همين شيوه پيش می روم، ولی به اين نتيجه رسيده ام که بايد ارتباطات کاری ام را گسترده تر سازم.

 ناراحتی مردم

همه می گفتند: از اول منتظر بوديم تا تو بيايی، اما آنقدر پدر بهنوش از زن سابقش بدگويی کرد که توقعات بيننده تغيير يافت و منتظر بود تا مادری خيلی بد را بر صفحه تلويزيون ببيند. با توجه به اين فضا آنهايی که نسبت به بنده لطف دارند اظهار داشتند که نمی خواستيم تو در چنين شرايطی وارد قصه شوی.

 تيتراژ

تيتراژ خوبی بود. از صدا و ترانه و آهنگی که توسط آقای مسعود خادم اجرا شد بيشتر خوشم آمد. بخصوص اين قطعه روی آن قسمتی که بچه ها می رفتند توی کما نشست و تبديل به فصلی تاثير گذار شد.

 طنز

خيلی دوست دارم که در کارهای طنز نقش آفرينی کنم. خارج از وادی بازيگری نيز انسانی هستم بذله گو و اهل خنده، اما شمار کارهای طنزی که انجام داده ام بسيار کم است. زيرا بيشتر پيشنهادها مربوط به برنامه های روتين بوده و بنده ترجيح می دهم در طنز روتين شرکت نکنم.

 مصاحبه

پس از بازی در خواب سفيد با 4 مجله مصاحبه کردم که متاسفانه هيچ يک حامل بازتاب مناسبی برای من نبود. طبق رويه کليشه شده در بيشتر گفتگوها ما "کلی گويی" می کرديم و آنها در زمان تنظيم مصاحبه خلاصه نويسی می کردند و با دخالت دادن نظرات شخصی شان در اصل قضيه دست می بردند. می دانم نيت آن افراد هم خير بوده، ولی بعد از رويارويی با اين تجربه تلخ تصميم گرفتم تا در برابر مطبوعات روزه سکوت بگيرم. اين سکوت سه سال به طول انجاميد تا اينکه جهت جبران لطف يکی از مسئولين هفته نامه تلاش به اينجا آمدم و مقابل شما نشستم. ضمن عرض ادب و احترام خدمت تمامی همکارانتان بايد عنوان کنم که از فردا به "سکوت" باز خواهم گشت و همچنان تن به مصاحبه نخواهم داد. اميدوارم اهالی محترم مطبوعات بنده را درک کنند و عذرخواهی ام را بپذيرند.

 بيگانه ای در ميان ما

يکی از کارهای پخش نشده ام سريالی است تحت عنوان "بيگانه ای در ميان ما"، اين مجموعه 6 قسمتی که برای پخش از شبکه اول سيما ساخته شده کاری است از آقای احمد امينی. در "بيگانه ای در ميان ما" سوپروايزر بخش بيماري های عفونی بيمارستانی هستم که سر و کارش با بيماران ايدزی است. به گمانم اين سريال به زودی روی آنتن برود.

امينی

نه فقط با آقای احمد امينی که با هيچ يکی از امينی های سيما و سينما نسبتی ندارم.

 


 

 

 

جستجو
WWW Tafrihi

Copyright © 2005 Tafrihi.com  All rights reserved




 
 

ارسال اين صفحه براي دوستانتان

مشخصات شما :
اسم شما: *

ايميل شما: *

مشخصات دوستان شما :
ايميل دوستان شما: *

ايميل دوستان شما 2:

ايميل دوستان شما 3:

 پيغام: (optional)

Created by Tafrihi