_ از گذشته
برايمان
بگوييد،
هر چه كه در
ذهنتان
است؟
مهيمن: در
سال 1332 در
اصفهان به
دنيا
آمدم، تا
شش سالگي
در آنجا
زندگي ميكرديم
و سپس به
تهران
آمديم.
پدرم در يك
كارخانه
ريسندگي
فعاليت ميكرد،
البته در
اصفهان؛
اما پس از
انتقالياش،
ما هم به
تهران
آمديم؛
همچنين
پدر
خدابيامرزم،
به همراه
جليل
شهناز تار
هم مينواخت...
ما پنچ
خواهريم
كه من دختر
سوم
خانواده
هستم...
اولين بار
كه چشم باز
كردم و
احساس
درستي از
زندگي به
من داد، پس
از پدر و
مادر،
چشمم با
زايندهرود
و سيوسه
پل آشنا شد.
_ و بعد شما
بزرگتر
شديد،
دبستان،
راهنمايي
و
دبيرستان...
مهيمن:
اجازه
بدهيد، از
دبستان به
سادگي
نگذريد،
بگذاريد
از همان
دوران
برايتان
بگويم... ما
پنج خواهر
علاقه
زيادي
داشتيم كه
پدرمان از
ما عكس
بگيرد،
زماني كه
مقابل
دوربين
بوديم،
خواهرانم
در همان
حال و هواي
بچگي
بودند،
اما من
مقابل
دوربين
ژستهاي
مختلفي ميگرفتم
كه هميشه
با تعجب
پدر مواجه
ميشد.
پدرم ميگفت:
تو هميشه
حالتهاي
مختلفي
مقابل
دوربين ميگرفتي
و هيچوقت
با حالت
عادي
مقابل
دوربين
نميايستادي...
بزرگتر
كه شدم،
پدرم در
كارخانه
آقاي مقدم
در
نظرآباد
كرج كار ميكرد،
آن جا يك
شهرك بزرگ
با يك سالن
سينما
داشت... از
طرفي من در
مدرسه روي
نيمكت
براي بچهها
تئاتر
اجرا ميكردم
و به قول آن
زمانها
معركه ميگرفتم.
هرگاه
معلمها
ميآمدند
و جا پاها
را روي ميز
ميديدند،
سريعا مرا
صدا ميكردند؛
آن زمانها
نام
فاميلي
من، قاضياف
بود. پدرم
از
مهاجرين
آذربايجان
بود و سپس
فاميليمان
به مهيمن
تغيير نام
يافت... كلاس
دوم
ابتدايي
بودم كه
مدير
مدرسهمان
(فريدي)،
نامش را
هنوز به
ياد دارم،
مرا صدا
كرد كه ميخواهي
تئاتر
بازي كني،
سريعا
گفتم: بله،
چند روز
تمرين
كرديم... نگو
كه قرار شد
اين تئاتر
در سالن
سينماي
كارخانه
قرار است
اجرا شود،
كه پدرم در
همان جا
كار ميكرد...
تمام
ديالوگها
را با تسلط
اجرا ميكردم،
چنان كه
حضار
برايم دست
زدند؛ از
همان جا شد
كه عاشق
هنر شدم. از
آن روز به
دنياي
سينما
علاقهمند
شدم و
تمامي
فيلمهاي
سينما را
ميديدم
و هميشه
هم، خودم
را جاي هنرپيشههاي
زن ميگذاشتم.
روزها
گذشت
وگذشت تا
اين كه من
به
دبيرستان
رفتم...
روزي در يك
روزنامه
كه حالا
نام آن را
به خاطر
ندارم،
آگهي براي
بازيگري
چاپ شده
بود... پس از
خواندن آن
آگهي به
سراغ
عمويم
رفتم، آن
زمان (تهران
نو) زندگي
ميكرديم...
عمو هم پدر
را
درجريان
گذاشت و هر
دو مرا
تشويق
كردند.
فرداي آن
روز به
نشاني كه
واقع در
خيابان
ملك بود
رفتيم،
عدهاي
جوان هم
بودند، آن
جا بايد
امتحان ميداديم،
رييس
دانشسرا
آقاي (رومي)
بود و به من
گفت: كه شما
در تمام
تستها
موفق عمل
كرديد. آن
شب تا صبح
خواب به
چشمانم
نرفت و
سرانجام
به آرزوي
خودم
رسيدم و
مشغول
تحصيل در
دانشسراي
هنر شدم،
پس از فارغالتحصيلي
در رشته
تئاتر
بازي كردم
تا انقلاب.
_ يعني پيش
از انقلاب
تنها در
تئاتر
فعاليت ميكرديد؟
مهيمن:
بله، فقط
در تئاتر
بودم. پس از
انقلاب هم
تا سال 1363 در
تئاتر كار
ميكردم،
آن زمان در
اداره
تئاتر هم
كار بود و
من درگروه
خسروي به
همراه
فرامرز
صديقي و
هرمز
هدايت
بوديم، يك
روز خسروي
به من گفت:
شما
استعداد
زيادي
داري و
بايد به
سينما راه
پيدا كني...
سعي كن، حس
بازيگريات
را همچنان
ادامه دهي...
چندي بعد، (فرحبخش)
مشغول
تهيه فيلم
شبشكن به
كارگرداني
(خسرو
ملكان) بود.
حميد
طاعتي از
همكاران
اداره
تئاتر
روزي به
دفتر آنان
مراجعه
كرد، آنان
به دنبال
بازيگري
بودند كه
در آن زمان
چهره
نباشد و
طاعتي هم
مرا به
آنان
معرفي كرد.
آنان از من
تست
گرفتند.
ملكان مرا
پذيرفت و
اين شد كه
وارد جرگه
سينما شدم.
با بازي در
شبشكن،
مرا براي
بازي در (مجموعه
آينه)
انتخاب
كردند و به
دنياي
مجموعههاي
تلويزيوني
هم راه
يافتم.
_ چه زماني
ازدواج
كرديد؟
مهيمن: با
شوهرم (صحرايي)،
كه همكارم
در اداره
تئاتر
بود، در
سال 1355
ازدواج
كردم و در
سال 1356 تك
فرزندم، (طوفان)
به دنيا
آمد. او
فارغالتحصيل
رشته راه و
ساختمان
است، مجرد
و هنوز
مادر شوهر
نشدم.
_ در
كـــدام
يـــــك
از نقشهايتان
احساس
كرديد، كه
خودتان
هستيد؟
مهيمن:
راستش را
بخواهيد،
نميتوانم
بگويم،
چرا كه
يكي، دو
كار نبود.
كار زياد
است و به
ياد
ندارم،
اما شده كه
از بعضي
كارهايم
خوشم نميآمد،
حتي در
زمان پخش،
آن را نميديدم.
_ همچنان
مانند
گذشته
انرژي
داريد،
هنوز قبل
از تصويربرداري،
فيلمنامه
را
ميخوانيد.
مهيمن:
شايد
تعريف
باشد، اما
حافظهام
قوي است.
ديالوگها
را با سرعت
حفظ ميكنم
و اين يكي
از
خصوصيات
هنري من
است.
_ امــــا
نــرگس،
تــب اين
مجموعه
بدجوري
اهالي هنر
و
طـــرفـــدارن
آن را
گـــرفتــه،
نــرگس
چند قسمت
است و
مــــرحومـــه
گلــــدره
در
چـنــــد
قسـمت آن
بازي كرد؟
مهيمن:
مجموعه (نرگس)
نود قسمت
است و پوپك
تا قسمت سي
و هفتم در
آن ايفاي
نقش كرده
است.
_ روزي كه
خبر به شما
رسيد، كجا
بوديد و از
نرگس
برايمان
بيشتر
بگوييد؟
مهيمن: خبر
تصادف را
وقتي به من
گفتند، من
تصويربرداريام
تمام شده
بود. خبر
بسيار
ناگواري
بود و من
هنوز
باورم نميشود.
در مدت سه
ماه
تصويربرداري
بين من و
پوپك
ارتباط
عاطفي
شديدي به
وجود آمد؛
من دختر
ندارم،
اما بين ما
چنان حسي
پيش آمده
بود كه او
را دختر
خودم ميدانستم،
او در زمان
تصويربرداري
هيچگاه
من را به
نام صدا
نميكرد و
به من ميگفت:
(مامان جون)،
درست مثل
داستان...
ارتباط
پوپك در
خارج از
داستان هم
بدين شكل
بود،
دايما
دستش را
دور گردنم
ميانداخت،
مرا ميبوسيد
و ميگفت:
مامان
عزيزم...(و در
اين لحظه
گريه ميكند)،
تاثير بدي
روي من
گذاشت.
_ از آخرين
سكانستان
بگوييد،
زماني كه
در فيلم از
دنيــا
رفتيــد و
پوپـــك
بـــالاي
سرتان
فرياد ميزد؟
مهيمن: حس
بدي بود،
پوپك چنان
نقشش را
خوب ايفا
ميكرد
كه تمام
گروه در آن
لحظه تحت
تاثير
قرار
گرفتند.
زماني كه
فرياد ميزد
و نام خدا
را بر زبان
ميآورد،
زماني كه
دستم را پس
از پايان
تصويربرداري
گرفته
بودند،
دستم يخيخ
بود و بدنم
بيحركت...
عجيبتر
اينكه تا
يك ساعت پس
از پايان
آن سكانس،
او در
آغوشم
گريه ميكرد.
چند شب پيش
كه آن
سكانس را
تلويزيون
نشان داد،
باز هم
همان حالت
به من دست
داد و
فشارم افت
كرده بود.
به نظرم آن
نقش يكي از
بهترين
صحنههاي
فيلم بود،
به خصوص
گريههاي
او در
آغوشم كه
باعث شد،
گروه ما را
به حال
خودمان
رها كنند (و
باز هم
گريه ميكند.)
زماني كه
در زمان
فيلمبرداري
او به
استراحت
ميپرداخت،
خودش را
رها ميكرد؛
چند بار
بايد
صدايش ميكردم
تا متوجه
ميشد.
او شخصيت
خاصي
داشت، در
زمان كار
سه ماهه،
همان طور
كه گفتم،
ارتباط ما
به حدي بود
كه به هم
عادت كرده
بوديم.
(مامانجان)
گفتنهايش،
را همچنان
به ياد
دارم و هر
روز مثل
زنگ در
گوشم است،
خدا
بيامرزدش
و به
خانوادهاش
صبر بدهد.
_
جـــايــــــگزين
پوپــــك
گلــــدره،
ستـــــاره
اسكندري،
توانست
نقش او را
به خوبي
بازي كند
يا نه؟
مهيمن:
زماني كه
آن حادثه
ناگوار
افتاد،
گروه بايد
فكري ميكردند،
چرا كه
مجموعه
نود قسمتي
بود از اين
رو پس از
قسمت سي و
هفتم،
گفتگويي
با پدر و
مادر
پوپك،
مهرانه
مهينترابي
و حسن
پورشيرازي
انجام ميگيرد
و گوشههايي
از مراسم
خاكسپاري
او پخش ميشود
و (ستاره)
وارد
داستان ميشود؛
از طرفي
مردم هم در
جريان
بودند كه
پوپك به
خاطر
تصادف،
هشت ماه در
حالت كما
بود و
سرانجام
به رحمت
خدا رفت،
از اين رو
در ادامه
داستان،
ستاره
اسكندري
را خواهند
پذيرفت.
_ و اين كشتي
تا كجا
خواهد رفت؟
مهيمن: تا
زماني كه
مردم مرا
بخواهند و
بپذيرند،
تا زماني
كه حافظه و
بدن مرا
ياري كند،
اين كشتي
همچنان به
راه خود،
ادامه
خواهد داد.
_ از كار
جديد
تلويزيوني
خود
بگوييد؟
مهيمن: در
يك مجموعه
سي قسمتي
به
كارگرداني
(شاه حاتمي)
كه قرار
است در
ايام ماه
مبارك
رمضان از
شبكه پنجم
پخش شود
مشغول
هستم.
در اين
مجموعه
پويا
اميني،
مجيد
صالحي و
مجيد حاجيزاده
نقشهاي
اصلي را
ايفا ميكنند.
_ كار اكران
نشده
سينمايي
چه چطور؟
مهيمن: (هدف
اصلي) به
كارگرداني
(قدرتا...
صلحميرزايي.)
_ دوست
داريد از
طريق
خانواده
سبز به
مردم چه
بگوييد؟
مهيمن:
مدتي است
كه اين فكر
در ذهنم
است، طوري
به
مستمندان
كمكهاي
خيرخواهانه
كنم، اما
چه كنم كه
دستم تنگ
است، يعني
اگر مبلغي
هم براي
دستمزد ميگيرم،
با خرج
زندگيمان
برابر است.
از طرفي نه
سرمايهگذار
و نه تهيهكننده
هستم كه
بتوانم از
سود آن به
مردم كمك
كنم.
از اين رو،
تنها راهي
كه براي من
و ديگر
هنرمندان
باقي ميماند،
كارهاي
تبليغاتي
است.
شايد
بتوانم،
با حضور در
كارهاي
تبليغاتي،
درآمد آن
را صرف
امور
خيرخواهانه
كنم، اما
اين
احتياج به
يك برنامهريزي
و همچنين
پيشنهاد
نياز
دارد،
اميدوارم
كه هر چه
زودتر
چنين
اتفاقي
براي من
بيفتد.
خيليها
با من تماس
ميگيرند
و ميگويند
كه كمك
كنم، اما
دلم به درد
ميآيد،
چون نميتوانم؛
متاسفانه
بيشتر
هنرمندان
ايراني به
خصوص
قديميها،
زندگي
خوبي
ندارند؛
از اين رو
بايد شركتها
اسپانسر
شوند و
هنرمنداني
كه ميخواهند
پول
تبليغات
آن را خرج
امور
خيرخواهانه
كنند، در
اين راه
پيشقدم
شوند.
من و امثال
من اين پول
را براي
خودمان
نميخواهيم،
بلكه براي
مستمندان
ميخواهيم.
منبع: مجله
خانواده
سبز