انوشه انصاري: زمين از اينجا خيلي زيباست

انوشه انصاري در فضا دست نوشته هايي مي نويسد،‌او مي گويد: چهار روز است كه در فضا هستم، اما دوست دارم لحظاتي قبل از پرواز را يك بار ديگر مرور كنم. سرانجام من اينجا هستم، سفر طولاني بود اما ارزشش را داشت. اجازه بدهيد از اول شروع كنم امروز صبح زود، ساعت يك بامداد به وقت بايكونور از خواب بيدار شدم. صبحانه مختصري خوردم و لباس‌هاي مخصوص ماموريت را بر تن كردم. مراسم دعا و نياش را به جا آوردم و پس از خروج از اتاق خواب، روي در اتاق خواب امضا كردم. اين رسمي است كه مي‌گويند «يوري گاگارين» آن را شروع كرده است.

 

قبل از ترك آنجا به مادر بزرگم تلفن زدم زيرا او نمي‌تواند به بايكونور بيايد، او براي من آرزوي موفقيت و بازگشتي به سلامت نمود.
سپس به مقصد محل ماموريت، سوار اتوبوس شديم. از در هتل تا اتوبوس، پياده‌روي كوتاهي بود در هر دو طرف مسير، خانواده، دوستان و خبرنگاران از ما عكس و تصوير مي‌گرفتند.
در ميان نور كوركننده دوربين‌ها توانستم تك‌تك اعضاي خانواده‌ام را تشخيص دهم. آنها در ساعات اوليه روز براي ديدن من در هنگام اعزام به سفر بزرگم، به آنجا آمده بودند. مادرم گريه مي‌كرد و سايرين به سختي تلاش مي‌كردند،اشك‌هايشان ديده نشود.
سوار اتوبوس شدم و به محل ماموريت رفتيم. چيزي كه برايم عجيب بود اين بود كه در تمام طول مسير، آرام بودم. فكر مي‌كردم در روز اعزام خيلي عصبي خواهم بود اما عجيب بود كه هيچ‌گونه ترس و اضطرابي نداشتم.
براي آماده شدن به ساختماني رفتيم كه لباس مخصوص بپوشيم. يكي يكي وارد اتاق شديم. اول ميشا تيورين، سپس مايكل و بعد من.
سپس به اتاقي با ديوارهاي شيشه‌اي رفتيم. مادرم، خواهرم آتوسا و همسرم حميد آن سوي ديوار شيشه‌اي اتاق بودند و در رديف جلو نشسته بودند. پشت سر آنها خانواده‌هاي ميشا و مايك حضور داشتند. اتاق پر از گزارشگران بود.

ما سعي كرديم با زبان ايما و اشاره به خانواده‌هايمان صحبت كنيم. حتما بعدا كه فيلم را خواهيم ديد، حركاتمان بسيار خنده‌دار خواهد بود.
سپس دوباره به سمت اتوبوس، اسكورت شديم و براي جمعيت و گزارشگران دست تكان داديم.
درست در پاي راكت پياده شديم. از نردباني بالا رفتيم كه به يك آسانسور كوچك مي‌رسيد كه فقط به اندازه ما سه نفر جا داشت. وارد آن شديم آسانسور ما را به بالاترين قسمت راكت به كپسول وارد كرد. اول وارد يك چادر و سپس اتاقك محل استقرارمان شديم من اولين نفري بودم كه وارد شدم. هنوز بسيار آرام بودم. هيجان‌زده اما آرام. فكر نمي‌كنم قلبم بيشتر از صد تا مي‌زد. قلب من در حالت عادي هشتاد تا مي‌زند. يك لبخند دائمي بر روي لبانم نقش بسته بود. سر جايم نشستم و كمربندها را بستم.
سپس مايك و ميشا هم در جايگاه كوچكشان مستقر شدند. هنوز دو ساعت تا پرتاب، زمان باقي بود. من مسئول سه كار ساده بودم: سويچ كردن، باز و بسته كردن دريچه منبع اكسيژن در هنگام نياز (كه وظيفه‌اي بس خطير است!)، و دادن فايل‌هاي اطلاعات پرواز به اعضاي ديگر... خوشبختانه، وظايف خيلي سختي نيستند و من قادر به انجام آنها هستم. لابه‌لاي كارها هم هر وقت فرصت پيدا كنم، يادداشت‌هاي شخصي‌ام را مي‌نويسم.
بالاخره آن لحظه فرا رسيد و شمارش معكوس شروع شد. مايك، ميشا و من گفتيم: «آماده‌ايم...» از خداي بزرگ سپاسگزارم كه روياي مرا به حقيقت پيوست. از او مي‌خواهم قلب همه مخلوقاتش را با عشق خود لبريز كند و صلح و آرامش را به خلقت زيبايي كه ما آن را زمين مي‌ناميم ارزاني كند.

000300040005 من واقعا دارم مي‌رم 0002000 دوست دارم حميد 0001000 و پرواز، فكر نمي‌كردم به اين راحتي باشد. درست مثل talce off هواپيما بود. پرتوي از نور، كپسول را پر كرد و قلب مرا گرم نمود. هيچان و لذتي كه در قلبم بود، توصيف‌ناپذير بود. مرحله جداسازي چيز خاصي نداشت، سپس بي‌وزني...
اين حس شگفت‌انگيز رهايي، لبخند را بر روي لبان همه ما نقش بست. به آهستگي از صندلي جدا شدم و در فضاي كابين، معلق ماندم. نمي‌توانستم باور كنم. وقتي در مدار قرار گرفتيم توانستيم كمربندهايمان را باز كنيم.
دستكش‌هاي مايك در فضا معلق شده بودند. نمي‌توانستيم جلوي خنده‌مان را بگيريم. براي اولين بار توانستم زمين را از آن بالا ببينم. ناخودآگاه اشك‌هايم بر صورتم جاري شدند. اين زمين بود كه غرق در گرماي پرتو خورشيد بود. آرام و سرشار از زندگي. هيچ نشانه‌اي از جنگ، غارت و مشكلات در آن ديده نمي‌شد. فقط زيبايي خالص.
چقدر دلم مي‌خواست همه مي‌توانستند اين احساس را در قلبشان تجربه كنند. به ويژه سران دولت‌ها، شايد باعث مي‌شد كه با ديدگاه ديگري به دنيا مي‌نگريستند و صلح را به جهان ارزاني مي‌كردند.

سميرا کاواري

 


 

 

 

جستجو
WWW Tafrihi

Copyright © 2005 Tafrihi.com  All rights reserved




 
 

ارسال اين صفحه براي دوستانتان

مشخصات شما :
اسم شما: *

ايميل شما: *

مشخصات دوستان شما :
ايميل دوستان شما: *

ايميل دوستان شما 2:

ايميل دوستان شما 3:

 پيغام: (optional)

Created by Tafrihi