گپی با داريوش فرهنگ: من ماني و همسرم يک خانواده سبز هستيم

نام : داريوش
نام خانوادگي : فرهنگ
متولد : 1326 در آبادان
مدرک تحصيلي :فارغ التحصيل تئاتر
آغاز کار هنري : تئاتر در سال 1345 و تشکيل گروه پيادو در سال 1347
آغاز فعاليت سينمايي: رسول پس ابوالقاسم به عنوان فيلم نامه نويس انتخاب موسيقي متن تهيه کننده و کارگردان در سال 1359.
فيلم نامه نويس فيلم هاي : رسول پسرابوالقاسم - کفش هاي ميرزانوروز - اتوبوس طلسم - دو فيلم با يک بليت - بهترين باباي دنيا - ديپلمات- رواني .
کارگردان فيلم هاي : رسول پسر ابوالقاسم - طلسم - دو فيلم با يک بليت - بهترين باباي دنيا - راه افتخار - ديپلمات - تکيه بر باد - شب هاي تهران و رز زرد .
جوايز : برنده ديپلم افتخار بهترين فيلم ( دو فيلم با يک بليت - 1369)
کانديد سيمرغ بلورين بهترين کارگرداني و برنده سيمرغ بلورين جايزه ويژه هئيت داوران ( دو فيلم با يک بليت -1369)
کانديد سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول مرد ( دو فيلم با يک بليت 1369)

 

_ چند سال است كه در عرصه هنــر فعاليـــت مي‌كنيـــد؟ از كجـــا آغــاز كرديد؟
فرهنگ: راستش بارها و بارها، اينجا و آنجا در نشريات تخصصي و غيرتخصصي جواب اين سوال را داده‌ام. اصلا مهم نيست كه سي سال، پنجاه سال يا هفتاد سال سابقه هنري داريد! مهم آن است كه در اين سال‌ها كارتان تر و تازه بوده است يا نه! مثل خود (زندگي)، كه مي‌گويند طول آن مهم نيست در عرض آن (زندگي) كرده‌اي؟ يا فقط زنده بوده‌اي؟ با وجود اين فكر مي‌كنيد باز هم بگويم؟

_ براي خانواده سبز و خوانندگان بي‌شمارش نگفته‌ايد.فرهنگ: تازگي دارد؟
_ بله! خوانندگان علاقه‌مند هستند تجربيات يك هنرمند را از زبان خودش بشنوند.
فرهنگ: پس اجازه بدهيد به اختصار بگويم! آدمي نيستم كه خودم را به فعاليت‌هاي هنري گذشته‌هايم سنجاق كنم! هميشه (آخرين) كار، (اولين) كار من است!

_ گذشته چراغ راه آينده نيست؟
فرهنگ: بله،ِ اما اگر شعله اين چراغ فروزان، وسط راه به كورسو بيفتد، همه جا يكسره تاريك مي‌شود.

_ خب شما كه روشنايي در پرونده‌تان بسيار داريد، از آنها بگوييد!
فرهنگ: خيلي متوصل به گذشته نمي‌شوم. سابقه كاري مثل دفتر خاطرات مي‌ماند كه بايد در گنجه‌ها خاك بخورد، تا دوران پيري و بازنشستگي كه نيازمند اين دلخوشي‌ها هستيم! گذشته مثل (بوم) سفيد نقاشي است، مثل پرده (سفيد) سينما كه حيف است با قلمبه‌گويي‌ها و شناسنامه آنچناني دست و پا كردن براي خودت، آن سفيد‌ها را خط خطي بكني.

_ تواضع مي‌كنيد؟
فرهنگ: نه واقعا! من از هرگونه تواضع (آن هم از نوع ساختگي و رياكاريش) بيزارم. از دروغ و تظاهر هم همين‌طور! دلم مي‌خواهد سوال و جواب‌هايمان تكراري نباشد و حداقل به درد چند نفر بخورد!

_ مطمئنا همين طور است! شما
بفرماييد از كجا شروع كنيم؟
فرهنگ: شروع هر كاري بسيار سخت است، اما وقتي استارت آن بخورد، موتورش به راه مي‌افتد، نه؟

_ كاملا درست است.
فرهنگ: فقط بايد اهرم‌هاي ترمز اين (كشتي) مسافرتي را به موقع كشيد تا سفرمان خيلي دور و دراز نشود.

_ پس اگر موافقيد از يك سفر كوتاه آغاز كنيم.
فرهنگ: فكر خوبيه! من (بليت) اين سفر را از همان دوران ورود به دانشگاه تهران خريده‌ام. روزي كه در كنكور رشته تئاتر دانشكده هنرهاي زيبا قبول شدم، سفري خيال‌انگيز و رنگي كه بسيار وسوسه‌انگيز هم بود، پيش رويم نمايان شد. سفري به سرزمين‌هاي شناخته و ناشناخته هنر. يادم مي‌آيد اولين كار حرفه‌اي را با تاسيس گروه تئاتر پياده (به اتفاق مهدي هاشمي) آغاز كردم. در همان قدم اول متوجه شدم چه مسافرت دور و درازي است به درياي بيكران و ناپيداي هنر.
فهميدم: بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي
صوفي نشود صافي تا در نكشد جامي

_حالا كه پخته شده‌ايد چه نظري داريد؟
فرهنگ: پخته شده‌ام؟ (مي‌‌خندد)، سوختم! اميدوار شدم، نااميد شدم، موفق شدم، سرخوردم، عاشق شدم و عشق يعني رنج رنج تا جاودان!
عشق دردانه است و من غواص و دريا ميكده
سر فرو بردم در آنجا، تا كجا سر بركنم
فعلا كه غواصم و در زير آب مي‌چرخم و مي‌چرخم تا جايي سر بركنم.هنوز اين (سفر دور و دراز) به سرزمين‌هاي ناشناخته خيال ادامه دارد! احساس مي‌كنم كشتي ما در جزيره‌هاي كوچك و پراكنده (لنگر) انداخته و اگر خداوند سلامت بدارد و لطفش را از سر من بر ندارد خيال رفتن به دريا را دارم!
كشتي شكستگانيم اي باد شرطه بر خير...

_ به نظر مي‌آيد خيلي به شعر علاقه‌منديد؟
فرهنگ: شعر جزو ذات و جوهره زندگي ماست! شعر در بافت كوه‌ها، رود‌ها، جنگل‌ها، كوچه‌ها، كويرها، معماري و كاشيكاري و قاليبافي ماست. شعر در بطن من و شماست. ما ملتي هستيم با پشتوانه شعري بسيار غني، (شعر) چكيده افكار و تخيلات و احساسات ماست، شعر فرهنگ و هويت ماست.

_ چه شده كه تا به حال فيلمي (شاعرانه) نساخته‌ايد؟

فرهنگ: ساخته‌ام، اما نه به نظم! اولين فيلم سينمايي من، حس و حال شاعرانه داشت. <طلسم> را مي‌گويم كه يك شعر بلند بود درباره زن و مردي در بند سحر و افسون!

_ گروه تئاتر پياده به كجا رسيد؟
فرهنگ: ده، دوازده سال مستمر و حرفه‌اي كار كرد. (آن روزها تئاترهاي دانشجويي حرفه‌اي خيلي كم بودند) و نزديك به شانزده تا هفده نمايشنامه ايراني و خارجي از بهترين نويسندگان تئاتر را روي صحنه برد كه به عنوان بازيگر و كارگردان و طراح در آنها شركت داشتم.

_ همه آنها قبل از انقلاب بود؟
فرهنگ: بله، قبل از انقلاب فقط كار تئاتر مي‌كردم و چندان رغبتي به سينماي رايج و تلويزيون آن روزگار نداشتم.

_ آخرين تئاتر شما چه بود؟
فرهنگ: نمايشنامه، (دايره گچي قفقازي) نوشته (برتولد برشت) كه حدود شصت بازيگر و نوازنده موسيقي داشت كه هر شب به طور زنده و همزمان بازيگران روي صحنه اجرا مي‌كردند... يادش بخير. چه روزهاي شوق‌انگيز و سرزنده‌اي بودند. اكثريت بازيگران زن و مرد (سرشناس) امروز تلويزيون و سينما در همين گروه بودند. يك سكوي خالي با دنيايي از شور و اشتياق، سال 58 در (تئاتر شهر) اجرا شد كه طراح و كارگردانش بودم... آن روزها رفتند، آن روزهاي سالم و شاد.

_ چه شد كه ديگر تئاتر كار نكرديد؟ گروه تئاتر پياده امضا و سبك خودش را داشت. شنيده شده كه صف كيلومتري براي تماشاي ديوار چين و دايره گچي شما دور (تئاتر شهر) انجام مي‌شد.
فرهنگ: خب تئاتر را به دليل مديريت‌هاي شتاب‌زده و جورواجور و به دليل مشكلات اقتصادي بي‌شمارش (رها) كردم. نمي‌دانم، شايد هم تئاتر مرا (رها) كرد!
آن زمان دوران شكل‌گيري من بود! در خلوت خودم، تسليم وسوسه‌هاي دوران نوجواني شدم( !سينما).

_ قبل از تلويزيون، سينما كار كرديد؟
فرهنگ: چندتايي سناريو نوشتم تا خودم را محك بزنم، تا بتوانم دست پر وارد اين جادوي پايان‌ناپذير سينما بشوم!

_ خودتان آنها را ساختيد؟
فرهنگ: فيلمنامه (اتوبوس) و (كفش‌هاي ميرزا نوروز) را دو نفر از همكارانم ساختند. هنوز آمادگي لازم را براي ورود به دنياي پيچيده سينما نداشتم. براي (استارت زدن) يك فيلم شصت و پنج دقيقه‌اي به نام: (رسول پسر ابوالقاسم) را نوشتم و ساختم كه شايد جزو اولين فيلم‌هاي (كارگري) آن دوره بود.

_ بعد به تلويزيون آمديد؟
فرهنگ: بله با يك سريال بسيار پرمخاطب به نام، افسانه سلطان و شبان.

_نويسنده و كارگردانش شما
بوديد؟
فرهنگ: نوشته را با يار گرمابه و گلستانم <مهدي هاشمي> به اتفاق كارگردانش من بودم.

_ بله بسيار خاطره‌انگيز بود. يادم مي‌آيد خيابان‌هاي شلوغ تهران در ساعت پخش آن، خلوت مي‌شد و...
فرهنگ: با همه رنج‌ها و مشكلاتش بسيار لذت‌آفرين بود. گويا چندين بار پخش شد، عربي و تركي هم دوبله شد و همه جا مورد استقبال قرار گرفت.

_ چه ويژگي را در آن دنبال
مي‌كرديد؟
فرهنگ: به دنبال يك افسانه شرقي و ملي بودم كه به شيوه مينياتوري اجرايش بكنم. موقعيت تهيه و توليد تلويزيون در سال‌هاي 61 و 62 گنجايش آن همه ريزه‌كاري و پرداخت مينياتوري شرقي را نداشت و ما هم از وسط‌هاي كار شيوه معمولي را در پيش گرفتيم تا زودتر آماده پخش شود. چندين بار دستخوش سانسور شد، چندين بار قدرت تصميم‌گيري براي پخش آن دچار تزلزل شد، تا سرانجام (امام خميني(ره)) به نجات ما آمد و دستور پخش آن را دادند و توانست جان سالم به در ببرد. حرفه ما پر از فراز و نشيب‌ها، حسرت‌ها، آرزوهاي انجام نشده و رنج‌هاي فراوان است. توي پرانتز بگويم: رنج‌هايش هم لذت‌بخش است.

_ چند فيلم و سريال ساخته‌ايد؟
فرهنگ: اگر حضور ذهن داشته باشم، ده تا فيلم سينمايي و چهار سريال پرمخاطب تلويزيوني ساخته‌ام.

_ چند تا از فيلم‌هاي شما خيلي
هم پرفروش بودند، درست است؟
فرهنگ: بله، حتي ركوردشكن! راستش مخاطب گسترده (سرلوحه) كارهاي من است. همه كارگردان‌ها، در سراسر جهان دلشان مي‌خواهد مخاطب بيشتري داشته باشند، اما گاهي جواب مي‌دهد و گاهي هم نه. ايرادي هم ندارد. قرار نيست همه فيلم‌هاي يك فيلمساز خوب يا فروش بالايي داشته باشند. اين مورد درباره كارگردانان برجسته هم مصداق دارد. هيچ فيلمي در هيچ نقطه‌اي از جهان وجود ندارد كه بتواند (همه) را راضي كند و اساسا در كار هنر (ضرورتي) هم ندارد. هر كس سليقه، راه و روش خودش را دارد. هر چند به دليل تنوع و طراوت من در يك محل نمي‌مانم و اصراري هم براي ساختن فيلم‌هاي يكنواخت و يكجور ندارم! حتي اگر ضمانت فروش آنها از قبل تضمين شده باشد. اين اواخر كه به كلي خودم را از سينماي تجارتي جدا كرده‌ام. حالا ديگر به دنبال (اصل) هستم تا (پول)، حالا ديگر فيلمي نخواهم ساخت كه پاسخ افكار و سليقه‌هاي شخصي خودم را ندهد.

_ بازي‌هاي شما در سينما و
تلويزيون؟
فرهنگ: سريال (شليك نهايي) اولين آن بود، بعد محاكمه، تصميم نهايي، معصوميت از دست رفته و راه شب.در سينما هم شايد وقتي ديگر، سمندر، سفر، ديپلمات، رز زرد، دو فيلم با يك بليت.

_ در سريال‌هايتان، به خصوص
(راه شب) بيشتر به بنيان خانواده
پرداخته‌ايد. چرا؟
فرهنگ: پرداختن به مايه‌هاي اجتماعي و انساني هميشه وسوسه من بوده و هست، شرايطش فراهم نمي‌شد.

_ اكثر كساني كه شما در اين
مجموعه پرطرفدار به بازي گرفته‌ايد،
مقابل دوربين نرفته يا بسيار كم رفته
بودند. چه شد كه اين رويه را در پيش
گرفتيد؟

فرهنگ: اشاره خوبي كرديد! زماني كه روي فيلمنامه و وضعيت توليد كار مي‌كردم به خودم گفتم اگر هدف اصلي تو نشان دادن واقعيت است، نشان دادن زندگي است و نه بازي آن، پس بهتر است، بازيگراني را انتخاب كني كه به جاي (بازي كردن) (زندگي كنند) تا قابل باورتر باشند. اين حرف من دليل آن نيست كه حضور بازيگران حرفه‌اي و سرشناس به كار لطمه مي‌زند، اما مهم آن بود كه بازيگري (مناسب) نقش باشد. بهتري و بدتري و معروفيت در اين سريال جواب نمي‌داد، از طرفي، حضور بازيگران سرشناس رنگ و بوي تازه‌اي به كارها مي‌دهند. اما نمي‌توانستم در نانوايي يا در سربازخانه يا چاپخانه و بيمارستان از آنها استفاده كنم. جلوه نمايي‌ها مزاحم كار مي‌شدند.
براي مثال من نمي‌توانستم از حضور يك بازيگر معروف كه در يك فيلم يا سريال در يك شبكه، در نقش پليس است و در شبكه ديگر در نقش (دزد)، در يك شبكه ديگر پرستار است و در شبكه ديگر دختر منتظر خواستگار يا مردي (معلم) است و بعد(مهندس) مي‌شود و بعد (دكتر) و... باورش خيلي سخت و پيچيده مي‌شود. تماشاگر اول بازي، قيافه و رنگ چشم لنز و خوشگلي اين و آن را مي‌بيند و نه (شخصيت) را، نمي‌توانستم (شاگرد نانوا) از آنها انتخاب كنم يا داستاني را كه در كرمانشاه و در روستاي كرمانشاهي با لهجه، حس و حال خاص مي‌گذرد از بازيگران سرشناس استفاده كنم. تصنعي و غير قابل باور مي‌شد. يكي، دو تا سريال ديده‌ام كه مثلا فلان بازيگر زن، با لهجه بسيار بد و ساختگي دارد در نقش يك زن (دلاور) كردي اسب سوار، بازي مي‌كند و در يك شبكه ديگر دختري از فرنگ برگشته را به نمايش مي‌گذارد. همه بازيگران قسمت‌(كژال)، كه در كرمانشاه مي‌گذرد از بازيگران كرمانشاهي انتخاب شده‌اند ، اصيل‌تر، واقعي‌تر و ملموس‌تر...
مشكل در هماهنگي نا بازيگران و بازيگران در اين مجموعه بسيار سخت و طاقت‌فرسا بود كه تلاش كردم توي ذوق نزند و از يك سليقه يك‌دست و قابل باور برخوردار باشند.

_ چرا راه شب و چرا راديو؟
فرهنگ: خب به نظر مي‌آيد كه سفر خوبي در پيش داريم و كشتي همچنان پيش مي‌رود... اميدوارم بين راه به توفان و امواج سهمگين برنخورد و ما را به جزيره كوچك قبلي بر نگرداند.

_ حالا جزيره چندم هستيم؟
فرهنگ: هنوز در جزيره (راه شب) و (راديو) و بازتاب‌هاي آن ميان تماشاگران، داستان‌هاي شب راديو در آن روزگاران، در شهرستان كه هيچ جايي براي خيال‌پردازي دوران نوجواني نبود، آنقدر جذاب بود كه هر كس هر كاري داشت زمين مي‌گذاشت و دور راديو جمع مي‌شدند تا قصه شب را بشنود سال‌هاي دور و دراز 38 تا 45 را مي‌گويم.
من هم مثل همه شيفتگان خرد و كلان، دل و جان به راديو مي‌سپردم و از آنجا كه يك وسيله (شنيداري) بود، تخيلاتم را بر بال پرندگان سوار مي‌كردم و به جاهاي دور دست و ناشناخته مي‌بردم. عالمي داشت، عالم نوجواني آن روزها... تلويزيوني در كار نبود.
همين كه (آرم) برنامه (قطعه زيباي كورساكف) با صداي گوينده بسيار خوبي مثل (ماني) از راديو شنيده مي‌شد، يك جور شعف خاصي به همه دست مي‌داد. پير و جوان، مادر و مادربزرگ و همسايه توي حياط، روي تخت كنار حوضي مي‌نشستند و دل و جان به آن مي‌دادند. بعضي‌ها هم شب‌هاي تابستاني زير پشه‌بند روي پشت‌بام‌ها گوش مي‌دادند. در آن ساعت شب تنها صداي جيرجيرك‌ها و راديو در سرتا سر شهر و حتي كشور به گوش مي‌رسيد. آنقدر روي من اثر گذاشته بودكه آرم (راه شب) را بياد آن روزها، از همان موسيقي استفاده ‌كردم، ميانسالان اين روزها همه يك حس نوستالژيك و خاطره‌انگيزي از آن دارند.
راديو بر خلاف امروز يك جور(وحدت ملي) يك جور (دعوت همگاني) يك جور (ضيافت) را براي همه تدارك مي‌ديد. امروز مشغله‌ها، اعصاب‌ها، گرفتاري‌ها و مشكلات روزمره توان‌فرسا، آن شور و شوق را از بين برده، كم‌تر كسي به راديو گوش مي‌دهد. تلويزيون و CDها و DVDها و ماهواره‌ها جاي آن را گرفته است.

_ چرا در فيلم‌ها و سريال‌هاي خودتان كم بازي مي‌كنيد؟ شما يك بازيگر سرشناس و پرسابقه‌ايد؟
فرهنگ: راستش براي پرهيز از جلوه‌نمايي‌هاي خودخواهانه است كه جلوي خودم را مي‌گيرم.
من در دوران تئاتر از بازيگري شروع كردم و تقدير مرا به سمت كارگرداني كشاند. وقتي فيلم (شايد وقتي ديگر) به كارگرداني (بهرام بيضايي) را بازي كردم، دوستان مرا به ادامه تشويق مي‌كردند، اما در كارهاي خودم خيلي برايم سخت است كه از نظر روحي و رواني بتوانم بر جنبه خودخواهانه و متظاهرانه‌اش (غلبه) كنم. در فيلم‌ها يا سريال‌هاي همكاران خوبم با اشتياق وسوسه‌هاي دوران كودكي‌ام، عاشقانه بازي مي‌كنم. البته به دليل مشغله دوم (كارگرداني و نويسندگي) سعي مي‌كنم گزيده‌تر كار كنم.

_ آيا پيش از اين تجربه
ناخدايي داشته‌ايد؟ آنقدر قابل باور
بود كه تصور نمي‌كردي بازي
مي‌شود. به خصوص با آن لهجه
زيباي جنوبي يا عربي...
فرهنگ: نه من ناخدا نبوده‌ام. اما من و او، انگار سال‌هاست همديگر را مي‌شناسيم. با احساس‌ها، سليقه‌ها، غرور و كنترل خشونت‌هايمان آشنا بوديم. بعد از تمرينات بسيار روي لهجه و پيدا كردن سر و ريخت ورشكسته (و نه آرتيست بازي) به گروه اعلام كردم كه آماده‌ام و ظرف هفده روز فيلمبرداري آن را تمام كرديم.

_ شما جنوبي هستيد؟
فرهنگ: (مي‌خندد)، رنگ رخصار گواهي دهد از سر ضمير...

_ در كجا متولد شده‌ايد؟
فرهنگ: آبادان! آبادان آن روزگاران قبل از جنگ به قول (ناخدا ستار)، (آباد) بود.

_ ديپلم را هم آنجا گرفتيد؟
فرهنگ: من تا نه سالگي آبادان بودم . بعد از فوت پدرم، به كرمان مهاجرت كرديم. مادرم كرماني بود و تمام دوران مدرسه را در كرمان سپري كردم! بعد هم كه آمدم تهران، تهران شلوغ و درهم كه هويت خاصي ندارد. فقر بيداد مي‌كند، ثروت هم همين طور! تضاد غريب و عجيبي در همه چيز و همه‌كس هست. شهري بيقواره و بي‌دفاع كه آدم‌هاي تهي‌دست از كله سحر در تلاش معاش هستند، تا لقمه ناني به خانواده پرجمعيتشان برسانند تا كله سحر بعدي! نه آسايشي، نه رفاهي و نه عدالتي! نگاه كنيد به همه برج و آپارتمان‌هاي خالي از سكنه و زمين‌خواران كذايي و...

_ كدام شهر ايران را بيشتر
دوست داريد؟
فرهنگ: (مي‌خندد) هان ... كشتي دارد، به صخره سخت و صعب‌العبور مي‌رسد؟

_ خودتان گفتيد خشونت و
سختي هم جزو زندگي است .

فرهنگ: بله، حتي مي‌شود گفت لطف زندگي است. هميشه، همه ‌جا ، صخره‌هاي بلند هست اگر انگيزه داشته باشي و خودت را مسلح كني (هر طور كه بلد هستي) مي‌تواني به حركت خودت ادامه بدهي.

_نگفتيد كدام شهر؟
فرهنگ: وقتي دانشجو بودم، خيلي اين طرف و آن طرف مي‌رفتم. اما نگاهم خيلي عبوري و توريستي بود با نوك تلنگري به هيجان مي‌آمدم و با نوك ضربه‌اي در هم مي‌ريختم و نظرم درباره يك شهر و مردمانش عوض مي‌شد. خب يك نگاه عميق‌تر، همدردي‌تر، انساني‌تر كم‌تر داشتم. هر جا قشنگ‌تر بود خوشم مي‌آمد، اصلا نمي‌دانستم پشت اين زيبايي ظاهري كدام فرهنگ و تاريخ نهفته است يا پشت آن شلختگي و كج‌سليقگي كدام شخصيت و سليقه‌اي حاكم است. كدام يك از ماها گنجينه‌اي ادبي و كهن را كامل خوانده‌ايم؟ كدام حافظ، مولوي، عطار، خيام، فردوسي و سعدي را شناخته‌ايم كه حال مي‌خواهيم شهرهايمان را ديده باشيم و بشناسيم؟ سال‌هاي پيش طرح جامعي ‌براي همه شهرها با آداب و سنت و فرهنگ آنها به تلويزيون دادم كه لابه‌لاي كارهاي پر شتاب و عجولانه ديگر محو شد و در كشوها خاك خورد! همه شهرهاي ايران حاصل خلق، خو، منش و فرهنگ ماست. بايد به جوان‌ترها بياموزيم كه فرهنگ و شعر خودشان را عميق‌تر بشناسند، شهرها و مردمانش را تاريخي‌تر و فرهنگي‌تر ببينند. به دليل شغل و حرفه پرسفرمان، تقريبا خيلي جاها رفته‌ام، خيلي چيزها را ديده‌ام، خيلي چيزها را نديده‌ام، با خيلي آدم‌ها آشنا شده‌ام و با خيلي از آنها رفته‌ام خيلي چيزها را ديده‌ام، خيلي چيزها را نديده‌ام، با خيلي آدم‌ها آشنا شده‌ام و با خيلي از آنها فرصت ديدار و گپ زدن نداشته‌ام. اگر بخواهم خيلي سريع بگويم مي‌توانم از لاهيجان، يزد، كرمانشاه، آبادان، كرمان، اصفهان، تركمن‌صحرا و... ياد كنم. اما به قول شاعر حماسه‌سرا، همه جاي ايران سراي من است.

_چه چيزي يا چيزهايي شما را
آزار مي‌دهد؟
فرهنگ: بي‌‌عدالتي در همه ابعاد آن، بي‌‌فرهنگي، دلال‌صفتي و دلال‌انديشي! دروغ! بيكاري و علافي و سردرگمي اكثريت جوان‌هاي اين مملكت! در يكي از شهرستان‌ها جوان‌هاي بسياري را ديدم كه بيكارند و جعبه‌اي به عنوان دكه سيگارفروشي جلويشان گذاشته‌اند، تا مثلا امرارمعاش بكنند. وقتي پاي درددل آنها نشستيم به اتفاق مي‌‌گفتند: قيمت يك بسته (هرويين) از يك بسته (سيگار مالبرو) ارزان‌تر است. خب... شما خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
وقتي جوان‌تر بودم، خيلي به سختي توانستم بلندپروازي‌هايم را در اين حرفه سروشكل بدهم و سري ميان سرها باز كنم. كم‌تر كسي در اين حرفه به تو كمك مي‌‌داد، تو خودت به جاي دو گوش بايد چهارگوش و به جاي دو چشم چهار چشم و به جاي دو پا، چهار پا داشته باشي كه بدوي و بدوي و بدوي... حالا بعد از سي و هفت سال كار، ياد گرفته‌ام كي بدوم، كي بايستم و كي حركت كنم! هرگز وسوسه‌هاي مالي مرا ويران نمي‌‌كند، راستش را بخواهيد آخرين مرحله كارم است. در كارم، مغرورتر از آن شده‌ام كه عمري دنبال (پول) بودم. چرا پول دنبال من ندود؟
در همه‌ كارهايم در اندازه ‌توانم سعي كرده‌ام فرصتي را براي آنها كه (فرصتي) نداشته‌اند، بدهم. به خصوص به جوان‌هاي گمنامي كه هرگز ميداني يا فرصتي براي بروز استعدادشان پيدا نمي‌‌كنند! براي من شوق‌انگيز است و آموزنده، تركيب، هميشه جواب خوبي مي‌‌دهد. تجربه در كنار ذوق و هوش تازه‌تر و جوان‌تر.


_ چه توصيه‌اي براي خيل عظيم جوان‌ها براي ورود به دنياي سينما و تلويزيون داريد؟
فرهنگ: جوان‌هاي امروزي به دليل حجم بالاي كتاب‌ها و اطلاعات (كامپيوتر، اينترنت و...) باهوش‌تر و باسوادتر هستند، فقط عجله دارند. حوصله آموزش و تعليم طولاني كه مي‌‌تواند آنها را صيقل بدهد ندارند. يك شبه همه چيز را مي‌‌خواهند. شايد به دليل سرعت سرسام‌آور همه چيز است كه اين طوري بارآمده‌اند؟ اگر مي‌‌خواهند كارشان (تداوم) داشته باشد، اگر مي‌‌خواهند (ماندگارتر) باشند، بايد پي سختي‌هاي راه را هم به جان بخرند، هر كه بدون پشتوانه و (زود) مي‌‌آيد (زود) هم از گردونه خارج مي‌‌شود. منكر پارتي‌بازي نيستم، اما مگر پارتي‌بازي در همه جا نيست؟ چرا نخواهيم كارمان (پارتي) ما بشود؟ براي ثبت و ظهور اين امر بايد كاركرد، كاركرد و كاركرد. <شهرت> و مال‌اندوزي و تظاهرات بيروني اين حرفه نبايد سرمشق باشد. سرمشق ما (تعليم) و (تامل) است تا به آخر... تا به آخر بايد آموخت و آموخت و وقتي آموختي درمي‌يابي چقدر نمي‌‌داني! شهرت و پول(اعتبار) نمي‌‌آورد. كارتست كه مي‌‌تواند معتبرت كند. وقتي اعتبار پيدا كردي همه چيز تحت كنترل تو مي‌‌آيد و سكان‌دار كشتي تو مي‌‌شوي كه بايد مسافرانت را به سلامت به سرزمين‌هاي دور و نزديك ببري.

_ اجازه مي‌‌دهيد مسير سفرمان
را عوض كنيم و به جاي ديگر برويم؟
فرهنگ: قطب‌نماي سفر در دست شماست.

_ در كرمان، كدام محله‌
زندگي مي‌‌كرديد؟
فرهنگ: اطراف فلكه ژاندارمري، كوچه والي‌آباد. توي اين فلكه يك كاسه بشقاب بسيار بزرگ بود كه به شكل فواره‌اي زيبا از آن آب مي‌‌ريخت. پاسخ دلتنگي‌هاي مرا در سال‌هاي نوجواني مي‌‌داد! سال‌هاي عشق‌هاي خيال‌انگيز و دست‌نيافتني را...

_ از رابطه‌تان با خانوادتان
بگوييد؟!
فرهنگ: خانواده و كار در دو خط موازي هم! پيش‌ترها (كار) را ترجيح مي‌‌دادم، با گذشت زمان متوجه شدم حضور وجود خانواده مرا دلگرم‌تر، آرام‌تر و پخته‌تر مي‌‌كند؛ همسر من تحمل زيادي دارد كه ناشي از يك جور (اعتماد به نفس) بالاي اوست. بيشتر سال را من مشغول كارم، او با آرامش خاصي كه مرا <خجالت‌زده> هم مي‌‌كند، موقعيتي در خانه به وجود مي‌‌آورد كه بتوانم كارهاي نكرده‌ام را كه تلنباري از نوشته‌هاي فيلم نشده است را انجام بدهم. از طرف ديگر اگر او نباشد من توي خانه از گرسنگي مي‌‌ميرم (مي‌‌خندد.) يك اعتراف كوچك بكنم؟ در كارهاي منزل بسيار تنبل و خودخواه هستم. اصلا بلد نيستم كاري بكنم. حتي ميز كارم آن‌قدر آشفته است كه فقط خودم از آن شلوغي سردرمي‌آورم! بگذاريد يك خاطره كوچك از آشپزي‌ام برايتان بگويم:
يك‌بار همسرم با (ماني) پسرم به يك سفر كوتاه رفته بودند. انواع و اقسام غذاها را برايم درست كرده و ليست آنها را با توضيحات مفصل روي يخچال چسبانده بود! داشتم روي يك فيلمنامه كار مي‌‌كردم كه سخت احساس گرسنگي كردم. حوصله گرم كردن غذا را نداشتم. تصميم گرفتم مثل همه مردان مجرد (نيمرو) درست كنم. باورتان نمي‌‌شه كه نتوانستم؟ حواسم به كار بود و چهار تخم‌مرغ را شكستم، زرده و سفيده آنها را در سطل آشغال ريختم و پوسته‌ها را در تابه داغ! از دود و بوي بدي كه در آشپزخانه راه افتاد فهميدم چه گندي زده‌ام! خب اين يك وجه از مهيا كردن موقعيت كاري در خانه از سوي همسرم بوده است. وجه اساسي‌ ترش، ايجاد فضايي آرام با روحيه همدلي و همراهي با من است! راستي مي‌دانستيد كه او اولين منتقد كارهايم قبل و بعد از اجراست؟ جالب است كه بسيار سخت‌گير هم هست. او در حرفه من نيست، اما به دليل ذوق نقادانه‌اش و وجه اشتراك هنري‌اش (گرافيست‌ است)، به شكل باور نكردني‌ هواي مرا دارد تا دست از پا خطا نكنم و كارهاي فوري و دم‌دستي را فراموش كنم.

_ ماني چطور؟ دلش نمي‌خواهد
با او بازي بكنيد؟
فرهنگ: روزي يكي، دو ساعت تحت امر <ايشان> هستم و بازي مي‌‌كنيم. قاعده بازي را هم او تعيين مي‌‌كند. بيشتر مرا كارگرداني مي‌‌كند، كه چه بايد بكنم و چه نبايد بكنم.

_ همسرتان نسبت به معروفيت
شما در جامعه و كارتان چه عكس‌العملي
دارد؟
فرهنگ: شايد روزهاي اول ازدواج كمي گنگ و ناشناخته رو‌به‌رو مي‌‌شد، اما به سرعت براي هردوي ما حل شد. همان‌طور كه براي هم احترام قايليم به كار همديگر هم احترام مي‌‌گذاريم و در كارهاي همديگر دخالت مستقيم نمي‌‌كنيم. مگر آن كه يكي از ديگري بخواهد نظر مشورتي بدهد. در مورد محبوبيت و معروفيت هم او عكس‌العمل خاصي ندارد. همان‌طور كه گفتم اعتماد به نفس بالايي دارد و در كارش مديري بسيار باهوش و كاركشته و مسايل را از زاويه تنگ آن نمي‌‌بيند.

_ و ماني؟ دوست داريد كار شما
را ادامه بدهد؟
فرهنگ: خب سن و سالش نمي‌‌طلبد تا خودش راهش را انتخاب كند. اغلب با من سرصحنه فيلمبرداري مي‌‌آيد و از نزديك فعاليت پيچيده پشت صحنه را مي‌‌بيند. احساس مي‌‌كنم تجربه خوبي براي اوست كه من هرگز فرصت آن را نداشتم، با آدم‌ها و كارهاي بسيار جور و واجوري روبه‌رو مي‌‌شود كه در اتاقك ذهنش نقش مي‌‌بندد، شايد روزگاري اين تجربه (سر) باز كند، شايد هم در همان (اتاقك) محبوس بماند. او در سريال (طلسم‌شدگان) و سريال (راه شب) بازي هم كرده و از پس اين كار به خوبي برآمد. در اپيزود (مدير مدرسه) بازي كرده است كه خواهيد ديد.

_ با تشكر بسيار از اين كه وقت
خودتان را در اختيار ما گذاشتيد.
فرهنگ: يعني مسافرت ما با كشتي تمام شد؟

_ راضي بوديد؟
فرهنگ: جالب بود. حداقلش اين بود كه تكراري نشد.

_ خوشحاليم.
فرهنگ: پس بادبان‌ها را براي سفر ديگر بالا ببريم؟

_ سكان‌دار اين كشتي شما
بوديد.
فرهنگ: اما بدون قطب‌نما ممكن بود، مثل ناخدا ستار، كشتي‌اش به گل بنشيند.
به هر حال از شما و مجله سبزتان ممنونم.

همسر داريوش فرهنگ : بي ملاحظه از او انتقاد مي کنم
_ كـي با داريوش فرهنگ ازدواج
كرديد؟
اربابيان: سال .1375

_ و ثمره اين ازدواج؟
اربابيان: يك پسر شش ساله به نام(ماني.)
_ شما اين اسم را انتخاب كرديد

يا آقاي فرهنگ؟
اربابيان: به توافق رسيده بوديم كه حتما (ايراني) باشد. من هم(ماني) را پيشنهاد دادم.

_ زنـــدگي بــا وي، با توجـــه بــه
پــروژه‌هاي كاري بسيــار كه معمولا
ايشان‌ را مدت زماني طولاني جلو يا
پشت دوربين مي‌‌بينيم، مشكل است؟
اربابيان: ده سال است كه عادت كرده‌ام و كاملا او را حس مي‌‌كنم. چون خودم هم كار مي‌‌كنم خيلي راحت‌تر با آن كنار آمده‌ام و او را درك مي‌‌كنم.

_ در تعدادي از كارها، داريوش
فــرهنگ را در فيلــم‌ها يا سريـــال‌ها به
نـــوعي بسيـــار جــدي و حتي بداخلاق
مــي‌‌بينيـــم، در خــــانه و خــــانواده هــــم
همين‌طور است؟
اربابيان: داريوش بر خلاف قيافه و صداي خيلي جدي‌اش، خيلي عاطفي و مسئوليت‌پذير است.
گاهي پيش مي‌‌آيد كه درست مثل بچه‌ها پا به پاي (ماني) از چيزي به شوق مي‌‌آيد و مثل او اشك مي‌‌ريزد. شايد از اين سر و شكل جدي، عجيب باشد كه بسيار احساساتي است.

_ پيـــش آمــــده كـــه از كـارشان
انتقاد كنيد؟
اربابيان: بله. خيلي هم سريع و بي‌‌ملاحظه از او انتقاد مي‌‌كنم. منظورم دخالت نيست، يك جور همراهي است! در خانه‌ ما، درباره كار داريوش و نه ديگران، جروبحث مي‌‌كنيم. گاهي به جدل و پافشاري هم مي‌‌رسد كه او پذيراي آن است و هميشه مي‌گويد: حرف‌هاي تو حداقلش اين است كه جلوي بيراهه رفتن مرا مي‌‌گيرد. او حالا ديگر به جايي رسيده است كه خودش به صراحت تصميم آخر را مي‌گيرد. خيلي هم در كارش جدي و مقاوم است! من فقط نظراتم را مي‌‌گويم. در حقيقت اگر چيزي به نظرم مي‌‌رسد به او انتقال مي‌‌دهم، اما سرانجام اين اوست كه تصميمش را مي‌‌گيرد و جروبحث‌هاي ما بيشتر دوستانه و با سليقه هنري است و نمي‌‌گذاريم رابطه زناشويي در آن تاثير بگذارد. داريوش هميشه مي‌‌گويد: تو اولين منتقد من هستي و دو فكر قطعا بهتر از يك فكر است.

_ داريوش فرهنگ به طور معمول
در بيـرون و خانه مشغول كار و نوشتن
اســت، به نظر شما وضعيت منزل بايد
چگونه باشد كه هر كدام از شما بتوانيد
به كارهايتان برسيد؟
اربابيان: چندان پيچيده نسيت. با اين(ماني) شيطون مگر مي‌‌شود فيلمنامه نوشت؟ اين‌جور مواقع‌، من و ماني هم فكري براي خودمان مي‌‌كنيم و برنامه‌اي مي‌‌ريزيم و به پارك مي‌‌رويم تا (ماني) بازي بكند. شب‌ها كه ماني مي‌‌خوابد، او مي‌ تواند در آرامش به كارش برسد. فكر مي‌‌كنم اغلب كارگردان‌ها شب زنده دارند و روزها تا ساعت 11 سر صحنه مي‌‌خوابند. البته اشاره كنم كه داريوش موقع فيلمبرداري اولين كسي است كه سر صحنه حاضر مي‌‌شود و آخرين كسي است كه به خانه مي‌‌آيدو خيلي مقيد به قول و قرار كاريش است.

_ در زنــدگي خــانوادگي چـطور،
مقيد است؟
اربابيان: در حقيقت نه. مثل اغلب مردان، حافظه خوبي براي قول و قرارهاي خانه ندارد. اوايل فكر مي‌‌كردم مصلحتي است، اما بعد‌ها فهميدم نه، خصلت اوست و با هم كنار آمديم.
توي زندگي اگر (اصل) درست باشد، نبايد(فرع) مزاحم خانواده بشود.

_ وقتي فيلمنامه‌اي مي‌‌نويسد
يـــــا بــــازيگري انتـخـــاب مي‌‌كنـــد يا با
تهيهكننده‌اي مي‌‌خواهد كار بكند، به
او كمك مي‌‌دهيد؟
اربابيان: اگر بخواهد (كه معمولا مي‌‌پرسد( فقط نظرم را مي‌‌گويم و سعي مي‌‌كنم اين نظر خيلي شخصي و از سر خود‌خواهي نباشد. بعضي از اين نظرها را مي‌‌پذيرد وبعضي را نه. هميشه مي‌گويد: ما نبايد صرفا اسير احساسات شخصي‌مان بشويم. هر چه درست‌تر است، آن را بايد انجام داد. راستش من هم طرفدار (درست) بودن هستم در هر كاري!

_ ده سال پيش همسر داريوش
فرهنگ شديد و تجربيات زيادي از او
به دست آورديد. اگر به شما بگويند
فيلم بسازيد. مي‌‌توانيد؟
اربابيان: (لبخند مي‌زند( فيلم بسازم؟ مگر به همين سادگي است؟ من كار خودم را دوست دارم و هيچ‌وقت علاقه‌اي به بيداري و تلاش شبانه‌روزي براي فيلم ساختن را نداشته‌ام. اگر من بتوانم، نگاه هنرمندانه و حساسيت هنري را در كنار او تجربه كنم فكر مي‌‌كنم ديدن يك كار خوب هنري برايم كافي است.

_ قبــــول داريـــد كه او بهتــريــــن
بازيگر مرد است؟
اربابيان: (مي‌‌خندد( داستان بقال و ماست ترش است؟
اگر هم مي‌‌بود هرگز نمي‌ گفتم. درست است كه اكثر بازي‌هايش را دوست دارم، اما بعضي از نقش‌هايش را هم دوست ندارم. داريوش وقتي احساسات خالص و بكر خودش را به نمايش مي‌‌گذارد خيلي خوب است. او براي هر نقشي ساخته نشده است، شخصيت هنري او بايد ،با نقشي كه بازي ميكند هماهنگ باشد، آن وقت نتيجه‌اش جذاب مي‌‌شود. در غير اين صورت كاري است مثل بقيه.چون هميشه دنبال تازه بودن مي‌‌گردد، من هم كارهاي تازه‌ او را بيشتر دوست دارم. چند نفري هستند كه بازيشان را دوست دارم.

_ مي‌‌توانيد نام ببريد؟
اربابيان: چه ايرادي دارد؟ بازي مهدي هاشمي، پرستويي و استاد انتظامي را دوست دارم.

_ و از بازيگران زن؟
اربابيان: ليلا حاتمي، بيتا فرهي وگلاب آدينه.

_ تا حالا شده كه همسرتان به
شما پيشنهاد نقشي را بدهد؟
اربابيان: او خيلي خوب مي‌‌داند كه جاه‌طلبي و وسوسه‌اش را نداشته و ندارم. پس پيشنهاد نمي‌‌دهد.

_ داريوش فرهنگ را در يك
كلمه بگوييد.
اربابيان: مهربان!

_ از صفات بارز او برايمان بگوييد.
اربابيان: خيلي حساس، خيلي جدي در كار و بسيار به دور از حسادت و تنگ‌نظري. اگر از دستش بر بيايد در حد توانش به همه كمك مي‌‌كند. البته مغرورتر از آن است كه از كسي كمك بخواهد!

_ حتي از شما؟
اربابيان: در مورد خانواده برعكس است.

_ شنيده‌ايم كه يك‌ بار سر
صحنه فيلم(رز زرد) اتفاقي براي
فرهنگ افتاد؟
اربابيان: بله. آنها شمال بودند و مدتي بود كه داريوش را نديده بوديم. با (ماني) كه كوچك‌تر بود رفتيم سر صحنه‌شان در جنگل دو هزار، بالاتر از تنكابن، وقتي رسيديم مي‌‌خواستند يك اتومبيل را در جنگل به آتش بكشند. وقتي اتومبيل را مسئول (اسپيشال افكت) منفجر كرد، همه چيز جلوي چشم همه يكسره به آتش كشيده شد. داريوش كه كنار اتومبيل بود در ميان شعله‌ها بود و ماني و من مرتب فرياد مي‌‌زديم. نزديك بود طعمه حريق بشود. اين اتفاق در روحيه من خيلي تاثير گذاشت. خدا كند از ياد خاطره ماني پاك شده باشد. وقتي به لطف خدا او را سلامت ديديم، بي‌‌اختيار اشك ريختيم.

_ مگر چقدر چاشني براي
آتش زدن به كار برده بودند؟
اربابيان: من نمي‌‌دانم،‌ اما مي‌‌دانم اين عمليات با سر و شكل سينماي ما نمي‌‌خواند.
در فيلم‌هاي پيش پا افتاده آمريكايي يا حتي سريال آلماني، (كبرا )11 شما شاهد خيلي صحنه‌هاي هيجان انگيز‌تر و جذاب‌تر هستيد.جالب است بگويم يك بار ديگر هم يك اتفاق بد در سريال (تصميم نهايي) براي او افتاد،‌هنوز اولي را به كلي فراموش نكرده بودم كه اتفاق بعدي افتاد. شما ماجراي گاز گرفتن سگ‌هاي بلند قد فرانسوي را كه براي كشف مواد مخدر به كار مي‌‌گيرند نشنيديد؟

_ نه، در جريان نبوديم.
اربابيان: اين اتفاق را بارها از تلويزيون هم پخش كردند. وحشتناك بود. دو تا سگ بزرگ به داريوش حمله كردند. يكي يقه او را گرفته بود و ديگري پايش را چنان شكافت كه ‌15 تا (بخيه) خورد. باور كنيد هر وقت سر يك فيلم يا سريال مي‌‌رود كه از اين صحنه‌ها دارد، تمام تن ما مي‌‌لرزد. دفعه سوم هم سر همين (ناخدا) بود كه دستش به شدت شكست و نصف فيلم را با دست شكسته بازي كرد. خدا را شكر كه دفعه‌ سوم هم پيش آمد، وگرنه ديگر طاقت دفعه سوم را نداشتيم! خانواده فيلمسازان و بازيگران، برخلاف تصور عمومي كه آنها را بيشتر در حال خوشگذراني و مهمان‌بازي مي‌‌بينند، خيلي التهاب‌آور است. اميدوارم ديگر از اين صحنه‌ها برايش پيش نيايد تا من و (ماني) را دچار دلهره و اضطراب نكند.
منبع: مجله خانواده سبز

 


 

 

 

جستجو
WWW Tafrihi

Copyright © 2005 Tafrihi.com  All rights reserved