در طول
دو سال
گذشته هر
روز و هر روز
چهره «موناليزا»
را كشيده
است. چهرهاي
كه اولينبار
آن را بر روي
صفحه رنگ و
رو رفته و
پارهاي از
يك كتاب
هنرديد و
شيفته آن شد.
اين هنرمند
كمي بيش از
معمول واله
اين نقاشي و
لبخند مبهم
و معما گونه
اوست.
«ون
زيائو
كيوانگ» سي
و سه ساله
درحاليكه
آخرين قلمهاي
تكميلي را
بر روي كپي
نقاشي
جديدش كه
تنها دو روز
وقت او را
گرفته است
ميزند،
ميگويد:«وقتي
دارم او را
ميكشم
حتي گاه
فراموش ميكنم
غذا بخورم و
يا استراحت
كنم» او ميخواهد
اين نقاشي
را به قيمت 25
دلار به يكي
از مشتريهاي
آلماني خود
بفروشند. در
حاليكه با
عشقي وصف
ناشدني به
موناليزا
نگاه ميكند
و ميگويد:
دردي در
وراي لبخند
اوست كه
دوست دارم
آن را بفهمم
ولي از عهده
من خارج است
و درك آن
برايم
امكانپذير
نيست. گاهي
اين احساس
آنقدر مرا
منقلب ميكند
كه ميخواهم
نقاشيام
را تكهتكه
كنم.
«ون
زيائو
كيوانگ» پسر
يك كشاورز
روستانشين
و شاليكار
است كه وقتي
متوجه
استعداد
خود در هنر
نقاشي شد،
برنج كاري و
فروش آن را
از ياد برد و
وقتي براي
نخستين بار
چهره
موناليزا
را ديد همه
چيز را
فراموش كرد.
"ون" اصلا
نميداند
اين نقاشي
متعلق به چه
قرن يا چه
كشوري است.
اين چيزها
براي او
اهميتي
ندارد. تنها
چيزي را كه
برايش مهم
مي باشد
اين است كه
احساس مي
كند بيش از
هر هنرمند
نقاش معروف
و غيرمعروف
ديگري
موناليزا
را مي
شناسد. و
همين عشق و
علاقه و
پشتكار و
نقاشيهاي
پر مفهومش
سبب شده است
كه در ميان
بيش از شش
هزار نقاش
روستاي
هنري «دافن»
واقع در
جنوب كشور
چين به
عنوان
بهترين
هنرمند
موناليزا
به شهرت دست
يابد.
كارهاي
هنرمندان
روستاي «دافن»
ديوارهاي
اتاقهاي
پذيرايي
مردم سراسر
دنيا را پر
ميكند.
اگر چشمتان
به يك نقاشي
رنگ روغن
كپي شده در
راهروي يك
هتل
گرانقيمت
بخورد،
بايد
بدانيد كه
به احتمال
قوي اين
نقاشي از
روستاي
دافن به
آنجا آمده
است:
در
ميان محيطي
در ظاهر
غيررمانتيك
و جايي كه
شهر صنعتي «شن
زن» قد علم
كرده است،
نقاشاني كه
گاه سن آنها
به پانزده
سال ميرسد
با درآمد
حدود
ماهيانه 380
دلار كار ميكنند.
هر ماه صدها
و هزاران
نسخه
المثني از
نقاشيهاي
معروف
هنرمندان
جهان در
روستاي «دافن»
كشيده شده و
به
خريداران
خارجي كه
اغلب از
كشورهاي
انگلستان،
ايالات
متحده و
كشورهاي
اروپايي
هستند،
تحويل داده
ميشود.
در
گالري
روستاي
دافن گاه
انسان ميتواند
كپي نقاشي
معروف «گلآفتابگردان»
اثر «ونسان
ونگوگ» را
به قيمت دو
دلار بخرد. و
گاه ميشود
يك عكس
خانوادگي
را با قيمت 38دلار
تبديل به يك
تابلوي
نقاشي كرد.
كشور
چين با وجود
اين روستاي
هنرمندان و
با استفاده
از كارگران
كمتوقع كه
با فرد
پايين كار
ميكنند،
توانسته
است گوي
سبقت را در
عرصه هنري
نيز از
رقباي
آسيايي خود
بربايد. در
يك كارگاه
سه طبقه
پنجاه
هنرمند كه
اغلب آنها
دختران
جوان هستند
كار ميكند
تا صاحب
شركت ماهي
ده هزار
نقاشي را
صادر
نمايند.
كارگران
كوچك تر
اغلب زمينه
هاي نقاشي
را رنگ مي
كنند و
كارگران
ماهر تر و با
تجربه تر
جزئيات را
تكميل مي
نمايند. روش
كار آنها به
اين ترتيب
است كه
خريداران،
نقاشيهاي
مورد نظر
خود را توسط
ايميل به
گالريها
مي فرستند
و سپس
كارگران از
روي آنها
كپي برداري
مي كنند،
آنها
هيچوقت نميپرسند
اين نقاشيها
چيست و از
كجا آمده
است؟ براي
آنها
اهميتي
ندارد كه
سوژه نقاشي
چه باشد و يا
چه كسي
نخستينبار
آن را كشيده
باشد. تنها
چيزي كه
برايشان
مهم ميباشد
كار است و
كار. زيرا
اين شغل
آنهاست.
ولي
براي «ون»
موضوع طور
ديگري است.
او نيز
ابتدا يكي
از همين
كارگرها
بود.
كارگرهايي
كه هر چيزي
كه جلويشان
بگذارند،
ميكشند.
اما دو سال
پيش يك كاغذ
رنگ و رو
رفته به او
دادند كه از
روي آن
تابلو بكشد.
طرح روي
كاغذ «ون» را
منقلب كرد.
لبخند
جادويي آن
زن تمام
افكار
ماشينوار
او درباره
نقاشي را از
بين برد و از
آن پس مدتها
موناليزا
را ميكشد.
او كه عاشق
يك عكس شده
است، گويي
با هر بار
نقاشي آن
جزئيات
بيشتري از
او را درك مينمايد
و سپس
سراسيمه
افكار خود
را بر روي يك
كاغذ ميآورد.
ون يك دسته
كاغذ را
برمي دارد و
به ما نشان
ميدهد.
كاغذهايي
كه از كلمههاي
ريز پر شده
است.
اينها
نامههاي
عاشقانه به
موناليزا
است. ون اين
نامهها را
به محبوب
خود مينويسد
كه هر روز چه
احساسي
دارد و چه
چيزي در او
كشف نموده
است مينويسيد
كه تنها
آرزويش اين
است كه
دركنار او
باشد.
ون ميگويد:
«يك روز،
وقتي پول
كافي جمع
كنم دوست
دارم بروم و
نقاشي اصل
موناليزا
را ببينم.
فقط مي
خواهم او را
واضح تر
ببينم نه در
اين كاغذ
رنگ و رو
رفته. آن وقت
احساس ميكنم
كه به او
نزديكتر
هستم و ميتوانم
چهره او را
بهتر بكشم.»
او ادامه ميدهد:
«از ديد من
او شبيه به
زني زيبا از
سلسله تانگ
در چين است.
او اصلا
شبيه به
زنان غربي
نيست.» ون
اين را ميگويد
و دوباره به
درون
كارگاه تنگ
و شلوغ خود
باز ميگردد.
سپس قلم موي
خود را برميدارد
و يك بار
ديگر جلوي
سه پايه
نقاشي خود
مينشيند
تا راز
لبخند زني
را بفهمد كه
قرنها
فرهنگها و
قارهها را
پشت سر
گذاشته است
تا قلب او را
تسخير
نمايد.
هفت حقيقت
از زندگي
داوينچي
«لئوناردو
داوينچي»
خالق
تابلوي
لبخند
ژوكوند كه
تصوير زني
به نام «موناليزا»
ميباشد،
شخصيتي نام
آشناست و
همه كمو
بيش با
زندگي او
آشنا هستند.
ولي در
اينجا ميخواهيم
حقايقي از
او را بيان
نماييم كه
كمتر كسي از
آن اطلاع
دارد. ده
حقيقت كه
حتما
برايتان
جالب است:
- حقيقت
اول، او
نقاشي
پركار نبود:
لئوناردو
كمتر از 30
تابلوي
نقاشي از
خود به
يادگار
گذاشته است
و تعداد
زيادي از
همين تابلوهاي
اندك نيز
نيمهكاره
رها شدهاند.
ولي قبل از
اينكه فكر
كنيد اگر
اين طور است
شما هم ميتوانيد
مثل او وارد
تاريخچه
هنر شويد و
بايد بگويم
كه
لئوناردو
بيش از صدها
طراحي،
نقشهكشي و
دست نوشته
دارد و شهرت
او تنها به
خاطر نقاشيهايش
نيست.
- حقيقت
دوم،
بدترين
دشمن او:
لئوناردو
دو جنبه
شخصيتي
داشت او هم
كمال گرا
بود و هم
انساني
طفرهرو.
چطور دو
شخصيت اين
چنين
متغاير
توانستند
در يك انسان
جمع شوند؟
بدترين
دشمن او خود
او بود و
گفته ميشود
به همين
دليل تعداد
نقاشيهاي
لئوناردو
اينقدر
اندك است.
- حقيقت
سوم، مجسمهها
كجاست؟: او
به نقاش و
مجسمهساز
معروف است
ولي هيچ
قطعه مجسمهاي
وجود ندارد
كه نام
لئوناردو
داوينچي بر
روي آن حك
شده باشد. هر
چند كه
هنرشناسان
مطمئن
هستند كه او
به تحصيل
علم مجسمهسازي
پرداخت و
شاگرد
كارگاه
مجسمهسازي
«وروچيو»
مجسمهساز
معروف آن
زمان بود.
- حقيقت
چهارم،
گراني كاغذ
و شلوغي دست
نوشتهها:
در زماني كه
لئوناردو
داوينچي
زندگي مي
كرد كاغذ
بسيار گرانتر
از زمان ما
بود و سخت
پيدا ميشد.
تاريخشناسان
معتقدند
همين مسئله
سبب شده است
كه نوشتهها
و برگههاي
طراحي
لئوناردو
اينقدر
شلوغ و درهم
و بر هم
باشندو
ظاهرا او
سعي ميكرده
است از تمام
قسمتهاي
خالي
كاغذهايش
استفاده
نمايد.
حقيقت
پنجم، يكي
از نخستين
ايتالياييهايي
كه از رنگ
روغن
استفاده
كرد:
لئوناردو
يكي از
اولين
هنرمندان
ايتاليا
بود كه به
جاي رنگ
لعاب تخممرغ
از رنگ روغن
استفاده
كرد و از آن
لذت برد
زيرا اين
نوع رنگ به
او نوعي
آزادي عمل
ميداد و
ميتوانست
روي نقاشيهاي
قبلي خود
نيز كار كند.
او حتي با
دستورالعمل
شخصي رنگ
روغنهاي
خاصي ميساخت.
- حقيقت
ششم، عاشق
تجربه:
تابلوي «شام
آخر» كه
شاهكار
لئوناردو
است،
تقريبا به
محض اتمام
كار شروع به
خراب شدن
كرد. دليل
اين امر اين
است كه
لئوناردو
در آن از سبكهاي
كاري سنتي
تبعيت نكرد
و در كار خود
از نوعي رنگ
كه اساس آن
آب بود بهره
برد و در
واقع از گچ
نمناك
استفاده
كرد ولي
براي زير
كار نوعي
رنگ روغن كه
مخلوطي از
بتونه، قير
و ملات بود
به كار برد.
- حقيقت
هفتم:
چيزهايي كه
اختراع
نكرد:
لئوناردو
طرحهاي
بسياري كه
از وسايل
مختلف كشيد
و خيلي
چيزها را
اختراع كرد
ولي اختراع
تلسكوپ كار
او نبود. چرخ
ضامن دار،
قرقره، و يا
ملخ
هواپيما را
هم او
اختراع
نكرد. اين
وسايل در
زمان او
وجود
داشتند.
نوشتهاي
دردست است
كه ثابت ميكند
لئوناردو
مخترع
اولين
دوچرخه ميباشد.
مشكل
اينجاست كه
اين سند با
مداد نوشته
شده است ولي
مداد درست
پس از مرگ
لئوناردو
اختراع شد.
- حقيقت
هشتم، او را
داوينچي
خطاب نكنيد:
با اينكه
همه او را به
نام
داوينچي ميشناسند
و نام كتاب
معروفي نيز
«رمز
داوينچي» ميباشد
و فيلمي نيز
از روي آن
ساخته شده
است، ولي
اين اشتباه
است كه او را
تنها «داوينچي»
خطاب كنيم.
اگر ميخواهيد
نامش را
كوتاه كنيد
به او
لئوناردو
بگوييد.
چرا؟ ساده
است. چون
داوينچي
تنها يعني «اهل
شهر وينچي».