کارتون‌های‌ به یاد ماندنی

شنبه این هفته -1385*9*18- هفته‌نامه همشهری جوان ویژه‌نامه‌ایی درباره کارتو‌نهایی که در ۲۰ سال گذشته از تلویزیون پخش شده است منتشر کرد.
به علت آن‌که آرشیو هفته‌نامه همشهری جوان - همینطور روزنامه‌ همشهری و بقیه ویژه‌نامه آن مدتی است از طریق اینترنت غیر قابل دسترسی است و به همین راحتی چندین گیگابایت اطلاعات مفید به زبان فارسی از اینترنت حذف می‌شود و جز چند نفر کسی صدای اعتراض‌اش نمی‌آید، نمی‌توان به مطالب این ویژه‌نامه لینک داد.
بنابراین چند مطلب از این ویژه‌نامه را در پست‌ این هفته نقل می‌کنم تا شما هم بهره‌ایی ببرید :

كارتون گربه سگ
عقل و دل در كنار هم
كارتون گربه سگ، درست موقعی پخش شد كه انواع كارتون‌های كامپیوتری، فضایی و دیجی مونی، برنامه‌های كودك را پر كرده بودند؛ تازه استمرار پخش زیادی هم نداشت. چند تا جمعه، بعد از خبر ساعت 2 بعدازظهر، به عنوان اولین كارتونِ بخش دومِ برنامه‌های كودك، پخش می‌شد. اما در همان مدت كوتاه، آن‌قدر گرفت كه عروسك‌های جور واجور نارنجی آن، سر از مغازه‌های اسباب‌بازی فروشی در آورد (كلا میزان محبوبیت هر شخصیت كارتونی، ارتباط مستقیم با میزان نفوذش در مغازه‌های اسباب‌بازی فروشی دارد) دلیل این محبوبیت، شاید فضا و شخصیت‌های منحصر به فرد آن‌ها باشد.
گربه سگ، كارتونی به شده فانتزی است.
این دو نفر (نمی‌شود لفظ حیوان را برایشان به كار برد، چون انسانی فكر می‌كنند) كه از كمر به هم چسبیده‌اند. فرزندان یك قورباغه و یك پاگنده هستند كه توسط گردباد از آن‌ها جدا شده‌اند
.
گربه، نماد عقل است. تلویزیون نگاه می‌كند. روزنامه می‌خواند. برای آینده برنامه‌ریزی می‌كند، نسبت به اطراف بدبین است. اعصاب سر و كله زدن با بقیه را ندارد. اما سگ، نماد دل است. آخر سرخوشی است، با پروانه‌ها بازی می‌كند، با هر چیز كوچكی ور می‌رود، خیالبافی می‌كند، در عالم خودش سیر می‌كند، انگار در هپروت است.
حالا این دوتا نماد به هم چسبیده‌اند. درست از وسط، نصف بدن آن‌ها عقل است و نصف دیگرش احساس. برای همین هر كاری بخواهند بكنند اول باید همدیگر را راضی كنند، معمولا گربه موفق است و سگ را قانع می‌كند و سوارش می‌شود (در اكثر قسمت‌ها)، سگ، نقش پارا بازی می‌كند و گربه، مثل یك فرمانده، از آن بالا، دستور می‌دهد – اما این سواری تا موقعی است كه سگ، پروانه، ماشین اداره پست یا توپی را نبیند، چون دیدن همانا و دنبال آن‌ها دویدن همان و خراب شدن نقشه‌های گربه هم، همان.
این وسط، گربه و سگ به غیر از موش هم خانه‌شان (ویزلو)، با یك گروه خلافكار سه نفره هم‌طرف‌اند كه خانه‌شان، وسط شهر است و آخر آشغال‌دانی. همیشه هم جلوی گربه سگ كم می‌آورند.
حالا كه به پایان مطلب رسیدیم، حیف است یادی از خانة فوق‌العادة گربه سگ نكنیم. این خانه در بیرون شهر و روی تپه قرار داشت. نصف خانه، ماهی بود و نصف دیگرش استخوان. خانه‌ای كه نشان می‌داد سگ و گربه با هم به توافق رسیده‌اند و عقل و دل با هم كنار آمده‌اند.

بنر
درباره عمو جغد شاخدار بنر و تردید انسانی‌اش
عقل؟ احساس؟ رابطه؟ هوس؟ وجدان؟ خودآگاهی؟ غریزه؟ آدم را ـ یا انسان را ـ با كدام یك از این‌ها می‌شود شناخت؟
كدام‌شان برچسب بهتری است روی پیشانی انسانیت.
به پیشانی خودم كه نگاه می‌كنم، همه را می‌بینم و می‌دانم آدم‌ها هرقدر بزرگ یا كوچك، میان همه این اسم‌ها دست و پا می‌زنند. اما می‌شود به جای این همه، یك کلمه دو حرفی گذاشت. یك كلمه كه با همه كوچكی، پر است از كشش‌های متناقض، از وسوسه‌های متضاد، از دو راهی‌های بی‌راهنما، از دست و پا زدن‌های ابدی میان فضیلت‌های نا همجنس، از «شك». آدم یعنی «شك» و شك یعنی امتداد لحظه برزخ تا جهنم. آدم برای بیرون آمدن از این جهنم است كه تصمیم می‌گیرد
.
لابه‌لای تصویرهای كارتونی دنیای كودكی‌ام،‌بین آن‌ها كه یادم مانده، دنبال انسانی‌ترین تصویر می‌گردم. شخصیت‌ها و لحظه‌ها را یكی یكی جلوی چشم‌ام می‌آورم و می‌دانید به كجا می‌رسم؟ به این‌كه این انسانی‌ترین تصویر – لااقل از نگاه من – تصویر یك پرنده است. پرنده‌ای كه در لانه‌اش می‌نشست و با چشم‌های درشت و مضطرب، به تاریكی روبه‌رویش خیره می‌شد و آرام و عجول، با صدایی كه هم خسته بود، هم مطمئن، به حرف‌های یك سنجاب جواب می‌داد. نگاهش را از سنجاب، یا سنجاب را از نگاهش می‌دزدید. این‌طوری راحت‌تر می‌توانست اضطراب و تردید و ترسش را پنهان كند، راحت‌تر می‌توانست جلوی عصبانیتش را بگیرد، راحت‌تر می‌توانست میان طوفان وسوسه‌های متضاد دوام بیاورد، راحت‌تر می‌توانست انسان بماند.
میان كارتون‌هایی كه ما دیدیم، تردید و تصمیم، كم نبود. لااقل یادم هست كه آنِت، هرچند تصمیم گرفته بود لوسین را نبخشد، تا آخر میان خشم و غرور و مهربانی بالا و پایین می‌رفت. اما آنت – و بقیه – تردیدشان كودكانه بود. واكنشی بود در مقابل یك اتفاق ناخوشایند بیرونی. این‌كه عادی باشند و انتقام بگیرند، یا خوب باشند و ببخشند. معمولا همه به عنوان شخصیت‌هایی كه ما به عنوان طفل‌های معصوم، چشممان از صبح تا شب، زندگی‌شان را می‌كاوید، وظیفه داشتند در نهایت، خوب بودن را انتخاب كنند و به ما یاد بدهند در میان آدم‌هایی كه به عمد یا به سهو، مطابق میلمان رفتار نمی‌كنند یا حتی عذابمان می‌دهند، بخشش و مهربانی چطور معجزه می‌كند و سنگ را روی سنگ نگه می‌دارد.
اما هیچ قانون نوشته یا نانوشته‌ای غیر از آن فیلم‌نامة بی‌رحم – آن پرنده را وادار به خودداری و خودآزاری نمی‌كرد. او خودش این‌را انتخاب كرده بود. این‌كه با وعده‌های غذایی‌اش، رابطه دوستانه‌ای برقرار كند. دیگر پرنده نباشد، حیوان نباشد و سعی كند مثل آدم‌ها جلوی غریزه‌اش بایستد. او از یك سنجاب خوشش آمده بود و باید تاوان جدی گرفتن احساساتش را می‌داد.
نویسنده داستان، كارش را خوب می‌دانست. می‌توانست مثل همه كارتون‌های دیگر، یك زوج شكارچی – طعمه خلق كند و با طرفداری از طعمه، یك تعلیق بامزه و اعصاب خردكن به‌وجود بیاورد و داستانش را جلو ببرد. اما خیلی هوشمندانه – و البته ظالمانه – جنگ و درگیری را از دنیای بیرون به جهان ذهنی و درونی یك پرنده كشاند. ما از اضطراب و دلهره خورده‌شدن یكی از سنجاب‌هایی كه می‌شناختیم، تقریبا معاف بودیم. اما در مقابل باید سكوت و خودخوری یك پرنده را تاب می‌آوردیم و دعا می‌كردیم كه كم نیاورد، كه منفجر نشود، كه همان‌طور به تاریكی روبه‌رویش زل بزند و عموی خوب سنجاب‌ها باقی بماند. زندگی عمو جغد شاخدار، حتی بدون آن پایان غم‌انگیز، یك تراژدی بود. یك تراژدی انسانی برای بچه‌های 10 ساله.

فوتبالیست‌ها
كاپیتان ماجد
«فوتبالیست‌ها» یک شباهت مهم با دربی بزرگ پایتخت یا سریال نرگس داشت. گرچه تقریبا همه ادعا می‌کردیم که «چقدر کارتون مزخرفی است» و «پر از خالی‌بندی است» و «رسیدن یک سانتر ساده از کنار خط طولی به محوطة شش قدم دو قسمت طول می‌کشد» و از این دست غرهایی که در مورد آن دو تای دیگر هم می‌زنیم، اما باز نمی‌شد از تماشایش صرف‌نظر کرد و جمعه بعدازظهر بعد از خوردن ناهار، دیدنش از اوجب واجبات بود. البته خیلی هم گناهی نداشتیم. فوتبالیست‌ها به جز ژاپن در لااقل 15 کشور جهان پخش شده بود.
دو سری از کارتون فوتبالیست‌ها در ایران پخش شد. سری اول، اسم اصلی‌اش «گانباره کیکا-زو» بود که ترجمه‌اش می‌شود همان فوتبالیست‌ها. با هنرنمایی کاکرو دایچی به عنوان کاپیتان و ماسارو دروازه‌بان تیم شاهین که رقیب اصلی‌شان یوسوجی دروازه‌بان شکست‌ناپذیر تیم عقاب بود. اصل و اساس این سریال که در سال‌های 87-1986 در 26 قسمت در ژاپن ساخته و پخش شد، کمیک استریپ‌هایی بود که نوری‌اکی ناگایی در مجلة شونن ساندی می‌کشید و این‌قدر کارش گرفت که در سال 87 جایزه شوگاکوکان را برد. (این اسم‌های ژاپنی به هیچ دردتان نمی‌خورد. دیگر هم چیزی ازشان نمی‌آوریم. فقط خواستیم بدانید که همین‌طور الکی حرف نمی‌زنیم.)
سری اول خیلی فراز و نشیب نداشت. بیشترش به تمرین و آموزش یا به قول فرنگی‌ها «ترینینگ» می‌گذشت و مسابقه و رقابت و هیجان زیادی درش نبود.
اما سری دوم که با صدای خسرو شایگان و عبارت «فوتبالیست‌ها...قسمت صد و بیست و n ام» جاودانه شد، اسم اصلی‌اش «کاپیتان سوباسا» بود و البته در ژاپن قبل از سری اولی ایرانی‌اش پخش شد. اگر بگوییم کاپیتان سوباسا دنیا را تکان داد، خیلی بیراه نگفته‌ایم. چرا که از سال 1981 تا به حال، 13 سری مختلف از کمیک‌استریپ‌های این داستان در مجلات گوناگون چاپ شده و می‌شود. 5 سریال تلویزیونی، 4 فیلم و نزدیک به بیست بازی کامپیوتری هم براساس آن به بازار عرضه شده. از آمریکا و اسپانیا و برزیل بگیر تا فرانسه و تایلند و آفریقای جنوبی، این کارتون را با اسم‌های مختلف پخش کرده‌اند. جالب‌ترین اسمش هم توی کشورهای عربی بود: «کاپیتان ماجد». شاید به پاس کاپیتان ماجد عبدالله که با صد و خرده‌ای بازی ملی، رکورددار جهان است. شکر خدا که ما ایرانی‌ها آن زمان این‌قدرها هم قدرشناس دایی نبودیم!
کار به جایی رسید که؛ توجه به نقش این کارتون در ترویج فرهنگ فوتبال و فوتبالیست‌گری(!) در بین جوانان چشم بادامی، فدراسیون فوتبال ژاپن تصمیم به حمایت و کمک در تهیه و پخش سری‌های بعدی این کارتون گرفت.
دقیقا معلوم نیست که چند قسمت از فوتبالیست‌ها در ایران پخش شد. البته سری اول کاپیتان سوباسا در ژاپن 128 اپیزود بود، اما قسمت‌های پخش شده در ایران، قطعا بیش از این تعداد بوده که نشان می‌دهد مسئولان صدا و سیمای وطنی احتمالا چند قسمت از سری‌های بعدی کاپیتان سوباسا را هم ضمیمة پخش خود کرده‌اند. و البته مثل خیلی دیگر از کارتون‌ها، آخر این یکی را هم کسی نمی‌داند و یادش نیست چه اتفاقی افتاد که سریال تمام شد. جز قلب ناراحت جو می‌زوگی و دولت مستعجل تارو می‌ساکی و حماقت‌های ای‌شی زاکی و رشادت‌های واکی بایاشی و بازوهای ستبر کاکرو یوگا و جوان جویای نامی به اسم تاکی‌شی و البته واکاشی‌زومای بزرگ که از فنون کاراته (رشتة قبلی‌اش) در فوتبال استفاده می‌کرد و موهایش آدم را یاد پدر لی‌لی‌بیت، برادر نل یا علی‌بابا می‌انداخت، چیزی در خاطره‌ها نمانده است. (به خاطر رعایت شئونات اسلامی، ما از دیدن عشقولانه‌های این فوتبالیست‌ها با دخترخانم‌های نوجوان محترم کوچه و بازار و البته فوتبال‌دوست ژاپنی ـ که یکی از محورهای اصلی سریال را تشکیل می‌داد ـ محروم بودیم و صرفا با دیدن اشاراتی باید ماجرا را حدس می‌زدیم!)
هیچ‌وقت دریبل دوطرفه، ضربة چیپ یا صحنه نمایشی دیگری در کل این سریال دیده نشد و همیشه سوباسا بود که توپ را مثل یویویی که به پایش چسبیده باشد جلو می‌برد، شش هفت تا از بازیکنان حریف را به تنهایی و سه چهار تا را با پاس‌های آب‌دوغ خیاری دریبل می‌کرد و سرانجام شوتی می‌زد که با اجرای کلی عملیات ژانگولر و خوردن به تیرهای عمودی و افقی و خارج شدن از جو کرة زمین و حرکت بر مسیر دایره‌ای، وارد دروازه می‌شد (یا نمی‌شد).
به شخصه فقط یک قسمت از فوتبالیست‌ها را عمیقا دوست داشتم. وقتی کاکرو یوگا (عشق من در این سریال) بعد از یک دعوای جانانه به‌خاطر لج‌بازی و بازیکن‌سالاری با مربی جدی و منضبط و با دیسیپلین‌اش، اردو را ترک می‌کرد و به همراه مربی سنتی و قدیمی‌اش که شدیدا شبیه سیب‌زمینی‌فروش‌ها بود، راهی جزیرة اوکی‌ناوا می‌شد و بعد از نزدیک به یک ماه ریاضت‌کشی و تمرینات سخت و طاقت‌فرسا، شامل عبور دادن توپ با شوت‌های سهمگین از درون موج‌های 15 متری اقیانوس، همچون رهروان بودایی تحت تعلیمات جوشو روشن می‌شد و می‌آموخت که: «شجاع باش، و محکم، و سربه زیر

پت و مت
ساده‌لوحی‌های پت و مت چیزی فراتر از سرگرمی و طنز بود آن‌ها داشتند چیز مهمی را به ما یادآوری می‌كردند!
احمق‌ها شجاع هستند یا شجاع‌ها احمق؟
ساده‌لوحی دوست‌داشتنی پت و مت، از همان چهره عروسكی‌شان پیداست. آن كله‌هاى تخم‌مرغى، صورت‌های تاس و بی‌مو، دماغ‌هاى گنده و شكم‌هاى چاق با سن و سالی که معلوم نیست. آن‌ها براى هر كار كوچك و بزرگی، باید فكر كنند. براى این كار هم لازم است كه اول سرهاى بى‌مویشان را با انگشت‌هاى پهن‌شان خوب بخارانند. انگار كه همه‌چیز را براى اولین بار است كه تجربه مى‌كنند و تاكنون هیچ‌وقت با چنین مسأله‌اى مواجه نشده‌اند.
آن‌ها همیشه به دنبال راه‌حل بهتری مى‌گردند و گاهى هم آن را پیدا مى‌كنند. اما تا بیایند كارشان را انجام دهند، دمار از روزگار خودشان و بیننده درمی‌آید. دمار خودشان با آن غافلگیری پس از تمام شدن همه‌چیز درمی‌آید که با اتفاقى ناگهانی و غیرمنتظره می‌فهمند کارشان حسابی بیخ دارد؛ و دمار بیننده با روده‌بر شدن از خنده.معمولا اولین چیزی که در مورد این دو شخصیت می‌گویند، بلاهت، حماقت، دست و پا چلفتی بودن،... سایر صفات قابل تمسخر و در بهترین حالت سادگی آن‌هاست. اما این سادگی و پخمگی، لایة پنهانی هم دارد.
پت و مت در مواجهه با مشکلات، كارهایی را انجام می‌دهند كه اکثر ما هیچ‌وقت به سراغ آن‌ها نمی‌رویم. چون بنا به تجربۀ خودمان یا دیگران، این کارها منطقی نیستند و به جواب نمی‌ر‌سند. و ما هرگز این تجربه‌ها را دوباره آزمایش نمی‌کنیم. فرق ما با این دو شخصیت احمق، در همین است. در تجربۀ مجدد و آزمایش دوبارۀ تجربه‌شده‌ها. پت و مت این کار را می‌کنند. آن‌ها جرأت کشف مجدد راه‌حل‌ها، حتی احمقانه‌ترین راه‌حل‌ها را دارند. پت و مت بیشتر از حماقت، شجاعت دارند.تماشای کارتون پت و مت، به ما یادآوری می‌کند که بسیارى از تجربه‌هایى كه ما از انجام آن‌ها پرهیز می‌کنیم، نه تنها خطرناک و ترس‌آور نیستند، بلكه مى‌توانند در جای خود بى‌نظیر و لذت‌بخش هم باشند.
در ماجراهای پت و مت، از بارزترین شاخصة انسان معاصر خبری نیست، از ترس! پت و مت ترسی از «از دست دادن» ندارند. و همین است که ما آدم‌های غرق‌شده در تمدن ماشینی، آن‌ها را احمق فرض می‌کنیم. و خودمان را که همیشه ماتم از دست دادن دارایى‌هایمان، از شخصیت و آبرو گرفته تا ثروت و مادیات را داریم، باهوش و زرنگ به حساب می‌آوریم. اما پت و مت واقعا احمق نیستند. آن‌ها فقط شجاع‌اند.درست است که خود موقعیت‌ها و اتفاقاتی كه برای پت‌و‌مت به وجود مى‌آید كمیك و خنده‌دار است، اما آن چیزی که این کارتون را دوست‌داشتنی مى‌کند، نه فقط همین اتفاقات و ماجراها، بلکه نوع برخورد بى‌خیال و راحت پت‌ومت با آن وقایع است.
این دو از هیچ‌چیز نمی‌ترسند و از هیچ اتفاقى ناراحت نمى‌شوند. آن‌ها به خودشان اجازه می‌دهند جلوى چشم میلیون‌ها نفر، همه‌چیز را همان‌طور كه مى‌فهمند و درك مى‌كنند، تجربه كنند و براى رسیدن به هدفشان از امتحان هیچ روشى و انجام هیچ حركتى ابا ندارند.پت و مت، «بودن» را احساس مى‌كنند، تجربه مى‌كنند، شكست مى‌خورند و بعد از هر شكست، راه دیگرى را انتخاب مى‌كنند، بدون آن ‌كه حتى براى یک لحظه ناراحت شكست قبلی باشند. چیزى كه براى انسان معاصر، بسیار اضطراب‌آور و نگران‌کننده است.
پت و مت از شکست نمی‌ترسند. بارها و بارها روش‌هایشان به نتیجه نمی‌رسد. اما این دو عروسک، همچنان خونسرد باقی می‌مانند. آن‌ها عاشق حل مسأله هستند، نه رسیدن به جواب مسأله. خود کار و کوشش و تلاش و تجربه است که برای این دو فیلسوفِ به ظاهر احمق، اهمیت دارد. همین.پت و مت، خوشبخت هستند و این خوشبختی را به بیننده منتقل می‌کنند. تماشای ماجراهای این دو، لذت خوشایند غریبی دارد. لذتى كه از تماشاى زندگی و رفتارهای دو انسان بى‌تكلف و بى‌دلهره به دست می‌آید. انگار كه بخشی گمشده‌از وجود خودمان را در این عروسك‌ها پیدا بکنیم. آن بخش از وجودمان كه ترس را نمى‌شناسد و فقط مشغول تجربه كردن است و از این سرگرمى و رفتن مداوم به راه‌هاى مختلف خسته نمى‌شود. ماجراهای پت و مت، تجلی همین خواست و میل درونی همۀ ماست. و از همین است که این‌قدر دوست‌داشتنی و صمیمی است.راجع به پت و مت و دلایل محبوبیت این دو عروسک پخمه و کچل، حرف‌های دیگری هم می‌شود زد. می‌شود به ساخت خوب و حرفه‌ای کار و ریزه‌کاری‌های فنی موجود در کارتون اشاره کرد. می‌شود از طنزپردازی عالی و پیدا کردن نمونه‌های دو نوع طنز موقعیت و توصیف در این کارتون بی‌کلام حرف زد. می‌شود از بی‌مکان و بی‌زمان بودن ماجراهای پت و مت گفت و این‌که یک‌جورهایی این دو شخصیت جهان‌وطن هستند و هر کسی می‌تواند در هر کجای جهان با آن‌ها رابطه برقرار کند. می‌شود... راستی تا حالا دقت کرده‌اید این پت‌و‌مت چقدر همدیگر را دوست دارند و در فضای این کارتون چه رفاقت کمیابی را می‌توان سراغ گرفت؟

 


 

 

 

جستجو
WWW Tafrihi

Copyright © 2005 Tafrihi.com  All rights reserved




 
 

ارسال اين صفحه براي دوستانتان

مشخصات شما :
اسم شما: *

ايميل شما: *

مشخصات دوستان شما :
ايميل دوستان شما: *

ايميل دوستان شما 2:

ايميل دوستان شما 3:

 پيغام: (optional)

Created by Tafrihi