ناگفتههاي زندگي شهريار از زبان دخترششهرزاد بهجت تبريزي در گفتگو با (جادههاي سبز)، ناگفتههايي از زندگي خصوصي پدرش (شهريار) را بر زبان آورد، او من گنهكار شدم واي به من مردم آزار شدم واي به من! شهرزاد بهجت تبريزي در ادامه ميگويد: پدرم در سال 1300 به تهران رفته و تحصيلاتش را در دارالفنون ادامه داد، تا اينكه در سال 1303 وارد مدرسه طب شد و مدت پنج سال در اين دانشكده به تحصيل مشغول بود، اما عشق و روحيه مخصوصش كه با پزشكي سازگار نبود، او را از ادامه تحصيل باز داشت. شهريار در سال 1316 پدرش را از دست ميدهد، در همين اوان، برادر بزرگش (عمويم) از دنيا ميرود و سرپرستي چهار فرزند، برعهده شهريار ميشود، پس از اينكه بچههاي برادرش بزرگ شدند و مادربزرگ هم از دنيا ميرود، او تنها خانهاي را كه در تهران داشته با وسايلش به بچههاي برادرش بخشيده و تنها با يك جامهدان لباسهايش به تبريز ميآيد و با مادرم كه در واقع (نوه) عمهاش محسوب ميشد، در سال 1333 و در سن 48 سالگي ازدواج كرد. شهرزاد ميگويد: پدرم پس از ازدواج در تبريز با شراكت خواهرش خانهاي خريد كه در اين خانه من به دنيا آمدم و سپس بعد از گذشت زماني، خانهاي براي خود خريده است. من فرزند ارشد او هستم و تا آنجا كه يادم ميآيد در ايام كودكي در تمام گردشها و يا شب شعرهايي كه ميرفت، حتي در رسميترين آنها، مرا همراه خويش ميبرد. من آنقدر با پدرم مانوس بودم كه زماني كه كنار او بودم، سراغ مادر را نميگرفتم، او بسيار مرا دوست داشت. پس از من به فاصله سه سال، خواهرم مريم و دو سال بعد از او برادرم هادي به دنيا آمد.هرگاه كه با او به جمعي ميرفتم، همه براي او دست ميزدند، هميشه به خود ميگفتم كه چرا براي پدرم آنقدر كف ميزنند، چرا براي پدر ديگر بچهها كف نميزنند؟ شهرزاد ميگويد: يك روز هم يادم هست كه با پدر به در خانهاي رفتيم، در كوچه پس كوچههاي تنگ تبريز، او آنقدر گريه كرد كه حد نداشت، به پدر گفتم: براي چه گريه ميكني و او در پاسخ گفت: براي پدرم، من 14 سال را در اين خانه قديمي زندگي كردم. او همان شب شعر (در جستجوي پدر) را سرود. نسرين و گل كوچيك در نه سالگي نسرين مجموعه نرگس را حتما به ياد داريد، (عاطفه نوري) كه برعكس ندانمكاريهايش در مجموعه، در دنياي واقعياش دختري مهربان و به مانند اسمش باعاطفه است، بد نيست با زندگي شخصياش بيشتر آشنا شويد... _ در تيرماه سال 1363 در محله تهرانپارس به دنيا آمد و هنوز هم به همراه خانوادهاش در همان محله زندگي ميكند، ديپلم تئاتر دارد، امسال در دو رشته دانشگاهي قبول شد اما به احتمال فراوان رشته سينما را در دانشگاه سوره انتخاب ميكند. _ در تمام دوران تحصيلش شاگرد اول بود. او ميگويد: (فكر نميكنم، نمره زير 18 آورده باشم، چنين چيزي در خانواده معني ندارد، نه در دوران تحصيل من و نه در بين خواهر و برادرانم.) _ او مثل پسرها بيرون از مدرسه تا سن نه سالگي گل كوچيك بازي ميكرد! چرا كه عاشق فوتبال بود، ميگويد: (هشتم آذرماه سال 76، در بازي ايران - استراليا، راديو بردم مدرسه و با بچهها گزارش بازي را گوش كرديم من طرفدار ايتاليا هستم و مدل بازي آنها را دوست دارم، پاسكاريهاي خوب و برنامهريزي شدهاي دارند، بيهوده شوت نميزنند و منسجم فوتبال بازي ميكنند.) _ يك بار پدرش برايش يك تراش رو ميزي خريد، آن را به مدرسه برد و به همه نشان داد، بچهها صف كشيدند تا او مدادهايشان را بتراشد، آن روز كلي پول به دست آورد. _ به پول از راه بازيگري زياد فكر نميكند و ميگويد: (خدا بابام را نگه دارد اما ميتوانم زبان درس بدهم و حتي ترجمه كنم، اين تنها هنر من است.) _ و اما حكايت بازيگر شدنش: (در هنرستان سوره، تئاتر و تنها به نوشتن فكر ميكردم. دستيارهاي كمال تبريزي براي گرفتن تست به سوره آمدند، من و چند نفر از دوستانم فقط براي اينكه ببينيم تست دادن چگونه است و چه طوري انجام ميشود رفتيم جلو. اين طوري شد كه من قبول شدم و در (دوران سركشي) بازي كردم.) رضا ايرانمنش و جشن هنرمندان پنجشنبه يازدهم آبانماه، چهارمين سالگرد تاسيس باشگاه هنرمندان در وزارت كشور برگزار شد كه پذيراي مدعوين بسياري در سالن بود، هنرمندان تيمهاي فوتبال، واليبال، بزرگان ورزش و مقامات نظامي... حسين ياريار مثل همه در تكاپو بود، او ميگفت: حضور اين همه مردم در سالن نشاندهنده اين است كه كار خير بچههاي هنرمند بازتاب وسيعي داشته و شور و ذوق مردم و حضور آنها خستگي سالها كار طاقتفرسا را از تنم بيرون كرد. از نكات حاشيهاي اين مراسم بايد به حضور سردار طلايي رييس پليس سابق تهران، با كت و شلوار اشاره كرد، چرا كه چشمها او را سالها در لباس پليس ديده بود، همچنين حضور رضا گلزار باعث شد تا مردم به تشويق بيشائبه او بپردازند اما حضور يك طلايهدار كه از روي تخت بيمارستان به اين جشن آمده بود، مراسم را تحتالشعاع قرار داد، او كسي نبود جز رضا ايرانمنش كه با ويلچر و سرم به دست به همراه پرستار در اين مراسم شركت كرده بود، زماني كه بر روي سن آمد، شعري از سرودههاي خود براي حاضرين خواند كه گريه بر چشم همه نشست. او در گوشهاي از صحبتهاي خود با صدايي خشدار رو به مردم گفت: آرزو دارم همين حالا بروم همان جايي كه بايد! خيلي دير شده، حضورم ديگر فايده ندارد، اين را رضا ميگفت، حرفهايش چقدر عجيب بود، ميگفت: (چرا فراموش كردهايم اين بچههاي جنگ را؟ اصلا ميدانيم آنها كجا هستند و چه وضعي دارند، خبر داريم نان شب دارند يا نه؟) ميگفت: (من كه كمترينم و شرمنده، لياقت نداشتم اما شما را به خدا با اين بچههاي جنگ بد تا نكنيد، كارمان شده انتظار تا يكي مدال بگيرد، تقدير پشت تقدير، تجليل پشت تجليل... اما مگر آنها قيمتي نبودند؟ آنها كه جز پلاك، چيزي از خود نگذاشتند... آري، اينها را كسي ميگفت كه ريههايش هنوز يادگاري دارند، از دژخيم و باطل، هديه طاعوني مهاجم را، هديهاي از بمبهاي شيميايي... ميگفت: (اين از خودگذشتگان، اين جانبازان يعني قدر و قيمتشان، شان و منزلتشان اين است كه هست؟ يعني حقشان يك هزارم اين مردان توپ و چمن و بازي نيست؟! و سپس سرفههاي او و باراني كه در بيرون سالن ميباريد...) براي ايرانمنش دعا كنيد... تا خداوند به او شفاي عاجل عنايت فرمايد. همه از دوپينـگ بــاخبـر بـودند اين كه آبروي يك كشور رفت، حرفي در آن نيست، هر كاري كنيم، همديگر را متهم كنيم، مشكلات را گردن يك فرد خارجي بيندازيم و... ايندر صورت مسئله و نتيجه، اثري نخواهد داشت. بايد قبول كنيم كه آبروي ورزش ايران در محافل ورزشي دنيا لكهدار شد، اين كه رييس فدراسيون، سرپرست، پزشك و مربي خارجي، باعث اين اتفاقات شدند، ديگر دردي دوا نميكند، اتفاقي كه نبايد ميافتاد، افتاد و حالا ما مانديم كه با اين آبروي از دست رفته چه كار كنيم. چندي پيش عطار اشرفي سرپرست مستعفي تيم وزنهبرداري با نشريه (خانه سبز) به گفتگو نشست و حرفهاي جالبي بر زبان آورد و اسرار زيادي را فاش كرد، بخوانيد: _ وزنهبرداران، بزرگ و كوچك نميشناختند، به هر كس دلشان ميخواست، دشنام ميدادند، آنقدر توهين و بياحترامي از اين به اصطلاح ورزشكاران ديدم كه وقتي دوپينگشان اعلام شد، يك لحظه گفتم: (خدايا راحت شدم.) _ اولين بار كه به ايوانف شك كردم در اردبيل بود، آنجا ايوانف از من هشتصد سرنگ و همين تعداد آب مقطر خواست، اول فكر كردم سرنگها را براي تزريق ويتامين ميخواهد، با يك پزشك صحبت كردم كه گفت: آب مقطر را براي رقيق كردن ميخواهد، پرسيدم يعني ويتامين را ميخواهد تزريق كند، گفت: نه يك داروي غير مجاز را اين طوري رقيق ميكنند، بعد هم معلوم شد تستسترون را تزريق ميكنند. _ همه ميدانستند ايوانف چه كاره است؛ من چندين بار به مرادي رييسفدراسيون گفتم، حتي پزشك مستعفي تيم، اما مرادي ميگفت: ايوانف را به من تحميل كردند، همه اطلاع داشتند؟ اين كه الان همه ميگويند: كي بود، كي بود؟ راست نميگويند. _ ايوانف براي خودش يك روش جديد دوپينگ اختراع ميكرد. بچههاي ما شده بودند موش آزمايشگاهي، يكي از بچهها به خاطر همين كارها هموگلوبين خونش آنقدر بالا رفت كه ممكن بود كبدش را از دست بدهد، ايوانف ميدانست اگر تستسترون را رقيق نكند تا سه ماه اثرش ميماند اما زماني كه رقيق ميكرد، پس از 15 روز اثرش از بين ميرفت، او اين فرمول را ميدانست و زماني كه از فدراسيون براي آزمايش ميرفتند، تستها منفي بود اما نمايندگان WADA روز پنجم تزريق آمدند. _ الان بيشتر ورزشكاران پرخاشگر هستند، چرا؟ چون دارو مصرف ميكنند، ايوانف حتي در برابر رييس فدراسيون جهاني اعتراف به اين كار كرد. _ ورزشكار 77 كيلويي، دو ضرب 210 كيلو ميزد، چه طور چنين چيزي ممكن است، آقايان خودشان ميدانستند بدون دارو نميشود. _ در تمام دنيا دوپينگ وجود دارد، به همين خاطر در بعضي از كشورها وزنهبرداري از بين رفته، اگر دوپينگ نباشد، مدال گرفتن سخت است، بلغارها پس از سال 95 كه همين ايوانف هفت قهرمان قدر آنان را دوپينگي كرد، رفتند سراغ وزنهبرداري سالم اما هنوز نتوانستند مدال بگيرند، در بلغارستان به جوانان گفتهاند، اگر دوپينگ كنيد تا پاي اعدام هم ميرويد. _ خود وزنهبرداران ميدانستند كه (ايوانف) به آنان مواد نيروزا تزريق ميكند روزي كه نمايندگان WADA آمدند، همه دنبال سوراخ موش ميگشتند و ميزدند توي سرشان! _ يك آقاي مودب به من زنگ ميزد و بعضي چيزها را پيشبيني ميكرد، يك بار گفت به آقاي مرادي بگوييد پول رضازاده را بدهد وگرنه در مسابقات شركت نميكند، همين اتفاق هم افتاد، رضازاده گفت: تا پاداش مسابقات را نگيرم شركت نميكنم، دفعه بعد زنگ زد گفت: ميگويم از WADA بيايند تست بگيرند، تست همه مثبت ميشود غير از رضازاده حتي زماني كه نتايج اعلام شد، ساعت 1/5 شب متوجه شديم اما روز قبلش ساعت 5/5 عصر زنگ زد و نتايج را گفت آخرين بار هم كه زنگ زد گفت: رضازاده در مسابقات آسيايي ناكام ميشود. اين گزيدهاي از گفتههاي سرپرست مستعفي تيم وزنهبرداري بود.
|
|||||