تماشاي گذر جهان توسط انوشه انصاري


    
    
    انوشه انصاري پس از سفر ده روزه خود به كهكشان به زمين نشست خاطرات زيبايي از آنجا نقل كرد، البته بد نيست به نكته ايي اشاره داشته باشيم كه چندي پيش با انوشه انصاري از طريق تارنما تماس گرفتيم و از او خواستيم تا عكس كودكي اش را براي ما ارسال كند و او هم يك عكس از پنج سالگي اش براي ما ارسال كرد و اما خاطرات او از كهكشان...
    
    انوشه مي گويد: شاید شما هم اصطلاح تماشای گذرجهان رو شنیده باشید من فکر می کنم این اصطلاح معمولا زمانی به کار برده می شه که منظورمان گذر زمان، آرامش پیدا کردن ، و انجام ندادن هیچ کاری و فقط نظاره کردن باشه ... یا مجموعه ای از حالاتی که شامل مفهوم بی عملی باشه...
    

    تهران-1350-انوشه انصاري
    
    از نظر لفظی این جمله به معنی تماشای جهانیه که در حال حرکت و گذره. زمانی که شما از اینجا به بیرون پنجره نگاه می کنید زمین رو می بینید که به آهستگی در حال چرخش و حرکت در جهت مخالفه . من حدس می زنم شما می توانید 2 جور به این موضوع نگاه کنید. یکی اینکه شما در ایستگاه بین المللی فضایی ثابت نشستید و این زمینه که در حال چرخشه، همونطور که من اول فکر کردم و دیگه اینکه زمین روثابت فرض کنید و در نظر بیارید که ایستگاه در حال چرخش به دور زمینه.
    اما واقعیت این است که هر دو (زمین و ایستگاه ) در حال حرکت در یک جهتند اما ایستگاه با سرعتی معادل 20 برابر سرعت دوران زمین در حال چرخشه و به همین دلیل به نظر می رسه زمین در جهت مخالف در حال چرخشه ... خوب فکر کنم توضیح این موضوع کافی باشه ... چون حدس می زنم شما هم دچار سرگیجه شده باشید .
    به هرحال زمانی که شما به بیرون نگاه می کنید ، بسته به اینکه از کدوم پنجره استفاده کنید، چشم اندازهای متفاوتی از زمین رو پیش چشم خودتون می بینید. از پنجره ای که در قسمت خدمات قرار داره ( این همان جاییه که از اون به عنوان اتاق غذاخوری هم استفاده می کنیم) ما به طور مستقیم و رو به پایین زمین رو می بینیم و به همین دلیل تنها سطح زمین رومی بینیم که اندکی در لبه ها منحنی شده .
    از پنجره های کناری که در کابین های کوچک و بخش الحاق وجود داره (جایی که در اون می خوابیم) شما می تونید انحنای زمین رو به صورت کامل، در مقابل زمینه تاریک کیهان تماشا کنید . این نمای محبوب من است چرا که به جای اینکه بخشی از زمین رو ببینیم می توانیم به تماشای کل آن بنشینیم. من همیشه دوست داشتم تصویری کلی از یک موضوع رو ببینم پیش از اینکه در باره بخش های اون تصمیم گیری کنم یا نگران بخش های کوچک باشم . من آرزو می کنم رهبران ملتهای مختلف جهان هم چنین کاری رو انجام بدند و پیش از اینکه دیدگاه ویژه ای در باره کشور خودشون رو مطرح کنند به دیدگاهی جهانی فکرکنند و کل جهان رو در نظر داشته باشند.

    خوب ما کجا بودیم؟ در باره زمینی که می گذره صحبت می کردیم ... زمانی که برای اولین بار این عبارت رو شنیدم از اون خوشم اومد و سعی کردم که اون رو اینجا امتحان کنم ... به ویژه شبها و از درون کیسه خوابم به این منظره نگاه کنم .. در زیر تابش آفتاب (هنگام روز) شما می تونید صدها سایه گوناگون آبی رنگ رو در اقیانوس ها تشخیص بدید که بسته به عمق اقیانوس و زاویه تابش نور خورشید ، رنگ اون تغییر می کنه. شما همچنین می تونید بخشهای وسیعی از سطح زمین رو ببینید ،که اکثر اونها بدون هر گونه سرسبزیه ، و درون آن رگه هایی رو تشخیص بدید که با شکلهای مختلف در این سرزمین ها نقش بستند. اینها رودخانه ها یا بقایای جریانهایی از آب هستند که زمانی روی زمین جاری بودند و همانطور که راه خود رو به طرف اقیانوس دنبال می کردند نشانه هایی از خود به جای گذاشتند.
    شهرها به خوبی قابل تشخیص هستند ، آنها شبیه به مناطقی از زمین هستند که شخم خوردند و زمین آن ناحیه رو متفاوت ساخته اند. زمینهای کشاورزی به شکل قطعاتی با شکل هندسی منظم و به رنگهای متفاوت دیده می شند که رنگ اونها بسته به نوع محصول یا نوع خاکی که در آن ناحیه ست متفاوت به نظر می رسه. شما نمی تونید هچ مرزی روببینید ... شما نمی تونید بگید کجا یک کشور به پایان می رسه و کشور دیگری آغاز می شه ... تنها مرزی که دیده می شه مرز میان آب ها و خشکی ها ست.
    اغلب بخشهای زمین با ابر پوشونده شده . اول گمون کردم «این ابرهای سرگردون اجازه نخواهند داد که چیزی رورو ببینیم یا عکاسی کنم» اما پس ازاون از دیدن ابرها به خلسه فرو می رفتم ... اونها شکل ها و ساختارهای خیلی متفاوتی دارند ... گاهی اوقات انها مثل یک پتوی سفید کلفت و پف کرده به نظر میاند و بعضی دیگر از اونها به شکل گلوله های پنبه ای که همه جا پراکنده شدند....
    برای ایرانیایی که این مطلب رو می خوانند، باید بگم این صحنه منو یاد دوره ای میندازه که خیلی جوون بودم و در ایران پنبه زن داشتیم ،آنها هر از چند گاهی می اومدند و پتوهای پنبه ای (لحاف) رو می گرفتند و پنبه های اون را با ابزاری ابتدایی که شبیه به یک کمان بزرگ بود می زدند . در بعضی از جا هم ابرها به صورت رشته رشته دیده می شدند مثل اینکه کسی قلم موی نقاشیش رو تو رنگ سفید فرو برده باشه و اون رو تصادفی در بخشهایی از بوم و در جهات مختلف کشیده باشه .
    تماشای ابرها مرا یاد همسرم حمید می اندازه . ... یکی از علایق ما که در تعطیلات اون رو انجام می دادیم این بود که
بیرون بریم به ابرها نگاه کنیم و ببینیم چه شکلهایی رو می توانیم درون اونها ببینیم ... از این بالا طرح های بسیاری رو می شه تماشا کرد ... مثلا امروز گروهی از ابرها رو دیدم که شبیه به پرنده ها یا هواپیما ها بودند.... شما این طرح ها رو می شناسید.... در عین حال برخی از این ابرها شبیه به قارچ های حاصل از انفجارهای اتمی بودند ... پاشا (پاول ویندگرادوف) با دست یک ساختار گرد بزرگ ابری رو نشونم داد و گفت یک سیکلون یاهاریکنه ( طوفانهای عظیم دوار که در نواحی استوایی شکل می گیرند)
    شما می توانید ساعتها رو صرف تماشای بیرون کنید ... اما بعد از 45 دقیقه با پنهون شدن خورشید پشت زمین ، آسمان شروع به تاریک شدن می کنه و نمای بی نظیری از ترکیب رنگهای نارنجی و آبی رو شکل می ده . و بعد شب می رسه . در این موقع شما نمی تونید زمین رو ببینید مگه اینکه بالای شهرها برسید، تنها در این وقته که لکه های محو و نارنجی رنگی رو که در اطراف پراکنده شدند رو میبینید . البته شهرهای بزرگ بهتر دیده می شند وواضح ترند.
    اغلب شبها وقتی به بیرون نگاه می کنم می تونم طوفانهای همراه با تندر و رعد وبرق رو اون پایین ببینم . من می دونم برای کسانی که این طوفانهارو تجربه می کنند این منظره چندان دل انگیز نیست اما ازا ین بالا شبیه به یک نمایش نور با شکوهه.. این درخش های نورانی در نواحی مختلف به صورت تصادفی دیده میشند یه شب دیگه وقتی به این منظره نگاه می کردم به موسیقی Canon ساخته جان پاچلبل گوش می دادم و مثل این بود که کسی تونسته ارکستری رو برای این بازی نورها تنظیم کنه ...فکر کنم آن موقع جایی نزدیک ساحل استرالیا در منطقه اقیانوس آرام بودیم .
    اما این بهترین بخش ماجرا نیست. بهترین بخش برای من و بهترین منظره ای که به اون نگاه می کنم تماشای کیهان در شبه. منظره ستاره ها این بالا غیر قابل باوره ... مثل این می مونه که کسی مشتی جواهر رو روی یک مخمل مشکی پخش کرده . راه شیری به خوبی، مثل رنگین کمونی که تمامی زمین رو در بر گرفته قابل رویته. .. من نمی تونم از چنین منظره ای چشم بردارم اون قدر سرم رو به شیشه می چسبونم که سرمای شیشه باعث سردردم می شه ... تنها این موقعست که کمی سرم رو عقب می کشم و بعد دوباره ادامه می دهم .
    همانطور که خیره به این منظره نگاه می کنم بار دیگر خدا رو شکر می کنم که به من کمک کرد که اینجا باشم و چنین تجربه ای رو به دست بیارم. من از اون سپاس گذارم که به من اجازه میده صدای درونم رو به همه شما برسونم و از اون می خواهم به من بصیرتی اعطا کنه که راهم رو در زندگی ببینم و با قدرت اون رو دنبال کنم. اینها آرام ترین لحظاتی هستند که در تمام عمرم داشته ام و می تونم منبع عظیمی از انرژی رو احساس کنم . زمان طولانی خواب برای من سخته چرا که سعی می کنم چشمام رو باز نگه دارم تا این زیبایی رو ببینند و آن رو در خود بگیرند ... حتی برای لحظه ای طولانی تر ...
    شب بخیر! پنجره من همراه من خواهد موند ومن می توانم جهان گذرا رو ببینم و و خنده ها و گریه های شما رو در آن پایین احساس کنم .

    
    انصاري در ادامه مي گويد: سفر من به پایان رسيد اما رویای من تازه آغاز شده است.
    شما در پیامهای خودتون به من گفته بودید که کار من برای شماالهام بخش بوده... خوب باید به شما بگم که همه شما هم برای من الهام بخش بودید. هر بار که ناراحتی و اندوه جدایی از ایستگاه فضایی سراغم میاد به یاد یکی از پیامهای شما می افتم و از خودم بیرون میام و به جلو نگاه کنم که چه کارهایی رو ما با یکدیگر می توانیم انجام بدیم.
    شاید همه اینها نشانه ای در خود داشته باشه. سفر ناگهانی من به مسکو و تغییر خدمه پرواز در اخرین لحظه . شاید تقدیر من بود که چون زنگ ساعتی برای بیداری هر کسی ، صدای که در درون اون درآرم و یادآوری کنم که همه شما می توانید شروع به تغییر دنیا و تبدیل اون به محلی بهتر برای زندگی همه ما کنید...
    شاید بعهده من بوده تا الهام بخش دانشمند جوانی باشم که تبدیل به یکی از کسانی خواهد شد که با نیروی خودش بالا میآد و رشد می کنه. شاید با من بوده تا به یاد همه بیارم که همه ما امکانات نا متناهی در پیش رو داریم . شاید ...شاید .... شاید....
    اندیشه های زیادی از سرم می گذره و مطمئن نیستم تصمیم داشتم چه چیزی باشم یا چه کاری انجام دهم ... من هیچوقت حرکاتم رو محاسبه نکرده ام و برای ان تا دوردستها طرح نریختم... من به طور معمول مجموعه ای از اهداف رو در ذهنم مرتب کردم و بعد به صدای درونم اجازه دادم تا منو به سوی این سرنوشت راهنمایی کنه. .. من همیشه در قلبم می دونستم که به فضا خواهم رفت ، اما هیچوقت دقیقا نمی دونستم چطور. اما همیشه به همه می گفتم که چقدر عاشق فضا هستم و می خواهم روزی به فضا بروم و سرانجام راهش رو پیدا کردم....
    در آخرين دقايقي که در کهکشان هستم به خودم مي گويم: مقصد من زمين است ... اما زمین همون زمینی نیست که اون رو ترک کردم . اکنون این زمین کمی بهتر شده چرا که اندکی عشق بیشتر در آن به وجود آمده . من می توانم این رو از جملاتی که برای من در ایملهاتون فرستادید ببینم... من تنها امیدوارم به رشد این موج انرژی مثبت کمک کرده باشم . موجی که باید اون رو آغاز کنیم و مطمئن باشیم مردمان بیشتر و بیشتری رو در بر خواهد گرفت.
    می گویند بخند تا جهان به تو بخنده .... من بر مبنای تجربه خودم به شما می گم این موضوع حقیقت داره ... من بارها و بارها گفته ام که خنده من مسری است ... من امیدوارم این خنده به شما هم سرایت کرده باشه وقتی شما به دیگران میخندید، گفتن «نه » به شما سخت تر می شه یا سخت تر می توانند از شما متنفر بشند... یا به شما صدمه بزنند.
    بنابراین امشب که به رختخواب می رید با لبخندی این کار رو بکنید و ببینید فردا ، زمانی که از خواب بلندمیشید ، چه احساسی خواهید داشت... فراموش نکنید لبخندتان رو تا آخر روز حفظ کنید.... و تا زمانی که می شنوید که من فرود آمده ام ....
    زنگیتان طولانی ،کامکار و شاد باد دوستان من....
    
    پژمان کردمحله

 


 

 

 

جستجو
WWW Tafrihi

Copyright © 2005 Tafrihi.com  All rights reserved




 
 

ارسال اين صفحه براي دوستانتان

مشخصات شما :
اسم شما: *

ايميل شما: *

مشخصات دوستان شما :
ايميل دوستان شما: *

ايميل دوستان شما 2:

ايميل دوستان شما 3:

 پيغام: (optional)

Created by Tafrihi