۱۰ شاهکار فراموش شده تاریخ سینما!!
نگاهی خیره از قعر تاریخ
موج نویی چهل سال زودتر از موج نویی که ما میشناسیم. وجهه عاطفی ژان- پییر ملویل. نیکول کیدمن به دست نیافتنی دست مییابد. اینها عبارتی است در معرفی فیلمهایی که فراموش شدهاند. جایی آن بیرون، تاریخ سینمایی متفاوت از آن تاریخ سینمای رسمی که در کتابها آمده، وجود دارد. دیوید تامسون کاویده و جستوجو کرده و ده شاهکار فراموش شده را فهرست کرده است.
در سوئد (۱۹۲۰)
۱۹۲۰ را فراموش کنید. این فیلم یک کمدی مطلقا مدرن است درباره رومانس و روابط زنان و مردان که توسط موریتس استیلر در سوئد کارگردانی شده است. باید به یاد داشته باشیم که وقتی کمپانی مترو گولدوین مایر در اواسط دهه بیست میلادی گرتا گاربو را از سوئد به هالیوود آورد، گاربو به نوعی همراه استیلر آمده بود، گاربو جزئی از قرارداد استخدامی بود که هالیوود با استیلر امضا کرده بود، کسی که یکی از تیزهوشترین و پیچیدهترین کارگردانان سینمای صامت بود و هالیوود تمام امیدها و آرزوهایش را به باد داد. استیلر باید دوباره شناخته شود (مثل باقی همعصرانش، ویکتور شوستروم). اروتیکن چنان طبیعی به نمایش شور و بیوفائی پرداخته بود که در آن دوره در فیلمهای آمریکایی پذیرفته نبود. این فیلم از جهت دیگری نیز شگفتانگیز است
نگاهی خیره از قعر تاریخ
موج نویی چهل سال زودتر از موج نویی که ما میشناسیم. وجهه عاطفی ژان- پییر ملویل. نیکول کیدمن به دست نیافتنی دست مییابد. اینها عبارتی است در معرفی فیلمهایی که فراموش شدهاند. جایی آن بیرون، تاریخ سینمایی متفاوت از آن تاریخ سینمای رسمی که در کتابها آمده، وجود دارد. دیوید تامسون کاویده و جستوجو کرده و ده شاهکار فراموش شده را فهرست کرده است.
در سوئد (۱۹۲۰)
۱۹۲۰ را فراموش کنید. این فیلم یک کمدی مطلقا مدرن است درباره رومانس و روابط زنان و مردان که توسط موریتس استیلر در سوئد کارگردانی شده است. باید به یاد داشته باشیم که وقتی کمپانی مترو گولدوین مایر در اواسط دهه بیست میلادی گرتا گاربو را از سوئد به هالیوود آورد، گاربو به نوعی همراه استیلر آمده بود، گاربو جزئی از قرارداد استخدامی بود که هالیوود با استیلر امضا کرده بود، کسی که یکی از تیزهوشترین و پیچیدهترین کارگردانان سینمای صامت بود و هالیوود تمام امیدها و آرزوهایش را به باد داد. استیلر باید دوباره شناخته شود (مثل باقی همعصرانش، ویکتور شوستروم). اروتیکن چنان طبیعی به نمایش شور و بیوفائی پرداخته بود که در آن دوره در فیلمهای آمریکایی پذیرفته نبود. این فیلم از جهت دیگری نیز شگفتانگیز است، این که میبینیم نزدیک به صد سال پیش، سینمای سوئد چگونه عاشق نور کمرمق این کشور و هنرپیشگان پیچیدهاش نظیر «تورا تِیه» بوده، کسی که نمادی است از داشتههای سینمای سوئد پیش از گاربو، اینگرید برگمن و تمام آن زنانی که اینگمار برگمن درباره آنها فیلم میساخت.
دوشیزه مند (۱۹۲۶)
یک ماجراجویی روسی تحسین برانگیزِ چهار ساعته (که توسط فیودور اوزپ و بوریس بارنِت ساخته شده) به تازگی دوباره از زیر خروارها خاک بیرون کشیده و زنده شده است. مشخص است که فیلم صامت است اما تجربهایاست هیجان انگیز و پر انرژی و ساختاری سریالی دارد. «دوشیزه مند» داستان سه خبرنگار است و این که چگونه آنها از انقلاب روسیه در برابر یک توطئه بینالمللی دفاع میکنند. در نتیجه بیشتر شبیه یکی از فیلمهای مابوزه فریتس لانگ است، سرشار از اتفاق و تصادف، تعقیب و گریز و نجات دادن. اما این فیلم شبیه فیلمهای موج نوی فرانسه فیلمبرداری شده و نتیجه آن این است که میتوانیم روسیه سالهای ۱۹۲۰ را مانند دنیایی جدید میبینیم. همه آن ایدههایی را که راجع به مونتاژ جماهیر شوروی دارید
(بر اساس فیلمهای آیزنشتاین) کنار بگذارید و خودتان را برای ماجرایی بیوقفه آماده کنید که در آن مدام از ما خواسته میشود تا به دنبال چیزهای تازه و تئوریها طرح و توطئه باشیم. به ندرت فیلمهای صامت چنین مفرح و پرانرژی هستند.
قلعه بشریت (۱۹۳۳)
نخستین اسکار کارگردانی به فرانک بورزیج داده شد (برای فیلم آسمان هفتم) و او چند سال بعد باز هم برای فیلم «دختر بد» این جایزه را از آن خود کرد. در نتیجه بورزیج بهطور قطع در دهه سی میلادی بهترین کارگردان رومانس محض در فیلمها به شمار میرفته است. قلعه بشریت تنها ۷۰ دقیقه است و درباره یک بچه لاغر و رنگ پریده و بیخانمان (لورتا یانگ) است که جهانگردی خانه به دوش و دائم در سفر (اسپنسر تریسی) به او علاقهمند شده و محبت میکند.
داستان به شکل احمقانهای ساده است، اما اعتقاد به عشق به گونهای که در این فیلم به تصویر کشیده شده، در تمنای شدید نقشآفرینیهای بازیگرانش، بینظیر است. این شکل از سینما از مد افتاده است- زمانی که سانسور از میان برداشته شد، عشق در فیلمها جای خود را به سطوح نازلتر جنسی داد- اما بورزیج یک چیز عمیق را فهمیده بود، این که شخصیتهایی که در فیلمها عاشق هم هستند باید به شکلی به هم نگاه کنند که ما به پرده سینما نگاه میکنیم. عشق ایدهای بود که در تصویر و در توجهی که مردم به یکدیگر میکردند، معنا و مفهوم مییافت. آیا این یک اسطوره بود یا یک حقیقت که ما گمش کردیم؟
خاموشی دریا (۱۹۴۹)
ژان- پییر ملویل به حق شهرت عظیمی برای ساخت فیلمهایی نظیر «باب قمارباز»، «سامورایی» و «ارتش سایهها» دارد، اما افراد زیادی این را نمیدانند که نخستین فیلم او درست پس از جنگ ساخته شد. این فیلم بر اساس یک کتاب ساخته شد، کتابی نوشته ورکور (با نام واقعی ژان برولر) در سال ۱۹۴۲٫
داستان راجع به عشق توصیفناشدنی یک افسر آلمانی (هاوارد ورون) و یک زن فرانسوی (نیکول استفان) است. مرد در طول جنگ مدتی را در خانه زن که محل اسکان موقت سربازان است میگذراند. این فیلمِ کم هزینه در مدت زمانی طولانی توسط آنری دکایی فیلمبرداری شد. «سکوت دریا» مدلی بود برای روبر برسون و کارگردانان موج نو و وجههای لطیف و نرم خو از ملویل نشان میداد، چیزی که او بعدتر سعی کرد با نمایش داستانهای خشن و آشنا درباره جنایتکاران و مبارزان جنبش مقاومت پنهان کند.
اروپا ۵۱ (۱۹۵۱)
در اواخر دهه چهل میلادی، اینگرید برگمن شوهر و دختر و جذابیتهای هالیوود را گذاشت و رفت به ایتالیا تا با روبرتو روسلینی کار کند، اتفاقی که یک رسوایی بزرگ بود. نخستین فیلم آنها، «استرومبولی»، یک شکست محض بود و پس از آن هیاهو و جنجال پیرامون آنها رسانهها را اشغال کرد و دیگر کسی کاری به فیلمهایی که آنها با هم کار میکردند نداشت. یکی از آن فیلمها «اروپا ۵۱» بود. فیلمی که در آن اینگرید نقش یکی از زنان طبقات بالای اجتماع را بازی میکند، زنی لوس که پسرش را از دست داده است (پسر خودکشی کرده است). این اتفاق سراسر زندگی او را تغییر میدهد و او را از یک زن کت خزپوش بدل میکند به کسی که نیازی جنونآمیز به کمک به فقرا و نیازمندان احساس میکند. همسرش (الکساندر ناکس) در واکنش به رفتارهای زن او را راهی بیمارستان روانی میکند. در آن زمان تقریبا هیچ کس از فیلم خوشش نیامد، اما حالا میتوان آن را طنزی به شدت انتقادی دید، فیلمی در تحلیل جذابیتهای هالیوود و واقعیت خشنتر. داستانی که به شدت برای بازسازی مناسب است، چرا که محتوایش (نادیدهانگاری دردهای معمول در جهان) در طول این سالیان تنها بیشتر و بیشتر شده است.
مردان در جنگ (۱۹۵۷)
آقای آنتونی مانِ کارگردان به خاطر وسترنهایش با جیمی استوارت معروف است (از «وینچستر ۷۳» گرفته تا «مردی از لارامی»)، اما تا همین چند سال پیش معلوم نبود که نسخهای از «مردان در جنگ»اش سالم مانده یا نه. فیلم نجات داده شده بود، اما هیچ کس از وجود شاهکار سیاه و سفید مان درباره جنگ کره خبر نداشت. تمام لحظات فیلم در فضای باز میگذرد و ما میتوانیم دستهای از سربازان گمشده را ببینیم که در تلاشاند تا به گروهان خود بازگردند. افسر مسئول (رابرت راین) آزدیخواهی سرد و بیاحساس است که از هر چه از دستش میآید دریغ نمیکند. داستان به درگیری بین این افسر و یک سرهنگ (آلدو ری) که بدون هیچ قانون، قاعده و حدی میجنگد میپردازد. تمام داستان از میان نگاه خیره مان روایت میشود و با آن که بیشتر ما این فیلم را ندیدهایم، «مردان در جنگ» یکی از بهترین فیلمهای جنگی تمام دوران است.
سمت عمیق استخر (۱۹۷۰)
برای سالها، مردم متعجب از هم میپرسیدند که جرزی اسکولیمووسکی کجا رفت؟ این کارگردان آواره لهستانی در نقشهای اندکی ظاهر شده بود و در لسآنجلس زندگی میکرد و به کار ساختن مجسمه مشغول بود. تماشاگران بسیار محدودی هستند که فیلمهایی نظیر «پایان عمیق» را به یاد بیاورند. فیلمی درباره یک پسربچه اهل لندن (جان مولدر- بروان).
در حقیقت این فیلم در آلمان فیلمبرداری شده، اما به شکل قانعکنندهای این احساس را به بیننده میدهد که در لندن میگذرد. اما آن چه این فیلم را متمایز میکند، رویای عشقی جوان و ناامیدانه و بدل شدنش به خشونت است. اثر اسکولیمووسکی پر شور است، اما طناز، خشن و پرانرژی و به یاد ما میآورد که چگونه در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ میلادی در انگلستان هم موج نویی وجود داشت و اینکه اسکولیمووسکی امسال با فیلم جدیدی برگشته بسیار مایه خوشحالی است. (نام فیلم جدید اسکولیمووسکی «کشتن اساسی» است).
سلین و ژولی به قایق سواری میروند (۱۹۷۴)
تعدادی از منتقدان در میان ما هستند که به این فیلم رویایی ۱۹۳ دقیقهای ژک ریوت به عنوان یکی از بهترین ساختههای تاریخ سینما رای دادهاند. اما این فیلم، فیلمی است که نادیده انگاشته شده است. داستان در پاریس میگذرد. زنان قهرمان داستان، یک شعبدهباز و یک کتابدار کتابخانه هستند. بهرغم دنیاهای متفاوت با یکدیگر دوست میشوند و به خانهای عجیب و ماتمزده در گوشهای خلوت و آرام از شهر کشیده میشوند. این خانه محملی برای تکرار یک ملودرام است، گویی سینمایی است که فیلمی را بارها و بارها پشت سر هم پخش میکند- زنان به مرور در مییابند که میتوانند در جریان امور و اتفاقات این ملودرام دخالت کنند و آن را تغییر دهند. این گونه است که سلین و ژولی شرحی غریب و جذاب است درباره کل امر سینما رفتن. اما گذشته از این مطالعه است درباب دوستی، پاریس، تابستان، داستانهای طنز طولانی که بد و مسخره تمام میشوند و یک مهمانی برای بازیگری. مهمانیای که زوج ژولیت برتو و دومینیک لابوریه در کنار بول اوژیه، ماری- فرانس پیسیه و باربت شروئدر به عنوان ارواح داخل خانه در آن مشارکت دارند.
عروج (۱۹۷۷)
یکی از مهمترین کشفیات در بخش «بازیابی گذشته» امسال جشنواره فیلم برلین شاهکار روسی لاریسا شپیتکو بود: «بالا رفتن». داستان طولانی پارتیزانها در بخشی از روسیه که در طول جنگ جهانی دوم در اشغال آلمانها بود. تمام ماجرا در تابستانی سرد شکل میگیرد و این سرما در چهرههای درهم کشیده بازیگرها به خوبی دیده میشود؛ آنها بازیگرند اما به راحتی نمیتوان این کلمه را دربارهشان به کار برد. داستان به نظر آشناست، در نهایت پارتیزانها را میگیرند و برای اعدام آمادهشان میکنند، اما جدیت و خشونتی که فیلم در پرداختن به این سوژه در پیش گرفته تمامی کلیشههای تثبیت شده در این جور داستانها را پس میزند و اجازه میدهد تا احساس کنیم که شاهد داستانی واقعی هستیم. شپیتکو اندکی بعد از ساختن «بالا رفتن» مرد و این فیلم به خوبی نشان میدهد که استعداد فراوانی داشته است. آن چه در این فیلم به شکل چشمگیری قابل توجه است، این است که نشان میدهد چگونه رئالیسم مستاصل و اندوه بشری خیلی طبیعی راه را به سوی فرجامی مذهبی میگشایند، فرجامی غیرتحمیلی که ما را قانع میکند که چگونه ایام و روزگار بد وابسته به روح بشری است (چه خوب و چه بد).
تولد (۲۰۰۴)
چگونه ممکن است فیلمی که در همین اواخر ساخته شده فراموش یا گم شود؟ شاید به این خاطر که تنها تعداد محدودی از منتقدان وقتی این فیلم اکران شد، آن را درک کردند (من افراد زیادی را دیدهام که این فیلم را ندیدهاند و اصلا اسمش را هم نشنیدهاند!) این فیلم داستان آنا است، زنی که شوهرش میمیرد و در سنترال پارک در میان برف پیادهروی میکند. برای ۱۰ سال عزا میگیرد و سپس میپذیرد تا دوباره ازدواج کند. اما در روز نامزدی سر و کله پسری پیدا میشود و به او میگوید که همسرش است. آنا میخندد، اما پسر جدی است و به تدریج این ماجرای عجیب و غیرمعمول امنیت و سلامت روان آنا را برهم میریزد. دیگر بیشتر از این از داستان نمیگویم یا این که فیلم چه معنایی دارد، اما این فیلم که به کارگردانی جاناتان گلیزر ساخته شده، مطالعهای جذاب و درگیرکننده درباب ناامنی عاطفی است. نیکول کیدمن آناست و اگر شما به اجراهای او شک دارید، باید این فیلم را ببینید. در این چند سال اخیر من هر چه در توانم بوده کردهام تا «تولد» دیده شود. امتحانش کنید، خواهید دید و باورتان نخواهد شد که کسی بتواند چنین فیلمی بسازد و بعد فیلمش دیده نشود.