یادداشتی درباره فیلم «آدمکش» به کارگردانی رضا کریمی
معلق نگهداشتن مخاطب
چرا فکر میکنم «آدمکش» فیلم متوسطی است؟ آن چیزی که همیشه داستان را سر و شکل میدهد و برای آن یک ورودی و یک موخره قائل میشود، «منطق داستانی» است. اگر فیلمنامه بدون منطق داستانی باشد برای هیچکدام از اتفاقاتش دلایل خاصی وجود ندارد و اصولا آن فیلم محتوای جذابی نخواهد داشت. «آدمکش» در اکثر اوقات (نه همه فیلم) از عدم برخورداری این منطق داستانی رنج میبرد و شاید همین نکته یکی از دلایل اصلی است که این فیلم را بدل به یک فیلم معمولی میکند(نه ضعیف و نه خوب). محمدهادی کریمی نویسنده این فیلم است که فیلمهای «غیرمنتظره» و «امشب شب مهتابه» را در کارنامه دارد. هر دوی این فیلمها فیلمنامههای ناقصی داشتند و همین نقصان در فیلمنامه «آدمکش» هم وجود دارد.
«آدمکش» داستان روانپزشکی (بهرام رادان) است که سعی در حل معمای جرم یک بیمار روانی (مهتاب کرامتی) دارد که ادعا میکند چندنفر را کشته است و در این راه اتفاقاتی هم پیش میآید. حالا دلایلمان را برای اینکه میگوییم منطق داستانی وجود ندارد، با هم مرور میکنیم. پسری به نام مهندس حمید زاهدی در فیلم وجود دارد که در ابتدا برای نجات زنی به نام رویا ملکزاده از دوست قدیمیاش دکتر مافی میخواهد که گواهی تایید بیمار بودن رویا را صادر کند تا قتلی که رویا انجام داده غیرعمد شود. از آن سو رویا هم در گفتوگویش با دکتر به قتل اقرار کرده و ادعا میکند که از عمد مرتکب جرم شده است در اینجا از حالات رفتاری زن معلوم است که دچار مشکل روانی است اما چه دلیلی وجود دارد که زاهدی بخواهد او را نجات دهد؟
معلق نگهداشتن مخاطب
چرا فکر میکنم «آدمکش» فیلم متوسطی است؟ آن چیزی که همیشه داستان را سر و شکل میدهد و برای آن یک ورودی و یک موخره قائل میشود، «منطق داستانی» است. اگر فیلمنامه بدون منطق داستانی باشد برای هیچکدام از اتفاقاتش دلایل خاصی وجود ندارد و اصولا آن فیلم محتوای جذابی نخواهد داشت. «آدمکش» در اکثر اوقات (نه همه فیلم) از عدم برخورداری این منطق داستانی رنج میبرد و شاید همین نکته یکی از دلایل اصلی است که این فیلم را بدل به یک فیلم معمولی میکند(نه ضعیف و نه خوب). محمدهادی کریمی نویسنده این فیلم است که فیلمهای «غیرمنتظره» و «امشب شب مهتابه» را در کارنامه دارد. هر دوی این فیلمها فیلمنامههای ناقصی داشتند و همین نقصان در فیلمنامه «آدمکش» هم وجود دارد.
«آدمکش» داستان روانپزشکی (بهرام رادان) است که سعی در حل معمای جرم یک بیمار روانی (مهتاب کرامتی) دارد که ادعا میکند چندنفر را کشته است و در این راه اتفاقاتی هم پیش میآید. حالا دلایلمان را برای اینکه میگوییم منطق داستانی وجود ندارد، با هم مرور میکنیم. پسری به نام مهندس حمید زاهدی در فیلم وجود دارد که در ابتدا برای نجات زنی به نام رویا ملکزاده از دوست قدیمیاش دکتر مافی میخواهد که گواهی تایید بیمار بودن رویا را صادر کند تا قتلی که رویا انجام داده غیرعمد شود. از آن سو رویا هم در گفتوگویش با دکتر به قتل اقرار کرده و ادعا میکند که از عمد مرتکب جرم شده است در اینجا از حالات رفتاری زن معلوم است که دچار مشکل روانی است اما چه دلیلی وجود دارد که زاهدی بخواهد او را نجات دهد؟ بدترین اتفاق این فیلم این است که تا آخرین دقایق بیجهت مخاطب را معلق نگه میدارد و در آخر نیز با سطحیترین عکسالعمل، زاهدی لب به سخن میگشاید و به همه چیز اعتراف میکند. این مورد که میتواند یک شوک اساسی به مخاطب باشد آنقدر دیر گفته میشود و نقاب را از صورت زاهدی بر میدارد که خاصیت تکان دهندگیاش را از دست میدهد و حتی قابلحدس نیز میشود. کلید در جیب سمت راست کریمی است اما معلوم نیست چرا اینقدر برای دادنش ما را معطل میکند.
واقعا نام حرفهای این کار «تعلیق» است؟! چرا آن خانم دکتر همه چیزدان که خیلی غلوشده اظهار مهارت میکند آن نمایش ساختگی را از ابتدا بازی نکرده بود تا رویا بترسد؟ اصلا زنی که تا این اندازه از پلیس و زندان میترسد چرا مدام خود را قاتل فرض میکند و ادعا میکند که تمام ایلو تبارش را کشته است؟ ( با فرض اینکه او بیماری روانی است پس چرا به یکباره حالش خوب میشود؟) با چه منطقی؟ لیلا اوتادی چه کمکی به روند داستان میکند و چه نقشی در زندگی دکتر دارد؟ پلیس داستان چرا اینقدر سادهلوح است که یک روانپزشک باید به او خط بدهد؟ کسی که اینقدر شم پلیسی ندارد که بتواند بفهمد مجرمش بیمار روانی است یا بدون تشخیص هویت یک جسد سریع حکم صادر کند چه قابلیتی برای دایره حساس قتل دارد؟ قابل حدسترین اتفاق هم این است که دکتری با آن همه تحصیلات و ادعا، عاشق آن زن بیمار روانی شود. این منتهای بیمنطقی است!
چرا حس میکنم رضا کریمی مقصر نیست؟! از همه اینها گذشته باید گفت گاهی بعضی از داستانها آنقدر ساده و غیرجذاب هستند که به هیچشکلی نمیتوان آنها را سروشکل داد. شاید در این جور مواقع کارگردان مظلومترین شخصیت فیلم شود به این خاطر که او مجبور است که بار فقدان جذابیت داستان را یک تنه به دوش بکشد و آن را با عناصری دیگر جذاب کند. داستان «آدمکش» از آن دسته قصههاست که خواندنش حتی در صفحه حوادث یک روزنامه هم کششی برای مخاطب ندارد و با این همه رضا کریمی کارگردانی قابل قبولی را برای این فیلم انجام داده و تمام تلاشش را کرده که همه چیز سر جای خودش باشد به طوری که میزانسنهایش دقیق است. بازیگرهایش را به خوبی کنترل میکند (با هوش فراوانی حامد بهداد را نقطه ثقل فیلم و یکی از مهمترین عوامل فروشش میکند)و…یکی از نقاط عطف فیلم، فیلمبرداری خوب آن است که در بعضی از سکانسها چشمنواز از کار درآمده. در کل «آدمکش» فیلم پرسرو صدایی نخواهد بود و اگر هم در فروشش موفق شود به واسطه حضور ستارگانش است که هواخواهان بیشماری دارند. «آدمکش» تاثیر آنچنانی روی مخاطبش نمیگذارد و فقط راه خود را ادامه میدهد تا تنها یک ساخته دیگر را به کارنامه کارگردانش اضافه کند.