گفت وگو با بازیگر سریال حیرانی خانم آتنه فقیهنصیری
مهم خوب بازی کردن است
با حضور در سریال «خاله سارا» در ذهن مخاطب باقی ماند و هنوز هم خیلیها او را به عنوان خاله سارا میشناسند قبل از آن آتنه فقیهنصیری از سال ۷۰ با حضور در فیلم «جیببرها به بهشت نمیروند» فعالیت خود را به عنوان بازیگر آغاز کرد.
لیلی «خانه سبز» نیز کنار خاله سارا قرار گرفت تا وی به بازیگری محبوب با چهرهای معصوم بدل شود. این تصویر با حضور جسورانه وی در نقش انسیه در سریال «جراحت» شکسته شد، اما محبوبیت او به جای خود باقی ماند. در سالهای اخیر شاهد حضور پررنگ آتنه فقیهنصیری در مجموعههای تلویزیونی ای هستیم.
مانند «شیدایی» و اینک در سریال «حیرانی» هستیم. او در حیرانی ایفاگر سه نقش متفاوت است که یکی از آنها گریم بسیار سنگینی هم دارد.
با وی به بهانه حضورش در مجموعه تلویزیونی حیرانی گفتوگویی انجام دادیم که میخوانید.
به نظر من آتنه فقیهنصیری بعد از حضور درخشان در مجموعه خاله سارا و خانه سبز برای مدتی از تلویزیون فاصله گرفت و کمتر شاهد بازی او در سریالهایی تلویزیونی بودیم. اما در سالهای اخیر دوباره این حضور بیشتر و پررنگتر شده و شاید بتوانیم از بازگشت قدرتمند شما به تلویزیون سخن بگوییم. با این تحلیل موافق هستید؟
واقعیتش این است که اکثر مخاطبان مرا با اولین مجموعه تلویزیونیام یعنی خاله سارا به یاد دارند و هنوز هم مردم در جامعه مرا به خاله سارا میشناسند یا خطاب میکنند. این در حالی است که خاله سارا به ۲ سال بعد از ورود من به حرفه بازیگری برمیگردد. در واقع من کارم را با سینما و بازی در فیلم جیببرها به بهشت نمیروند شروع کردم. بعد از این فیلم بلافاصله در فیلم «دو نفر و نصفی» حضور پیدا کردم. «بندر مهآلود» و «بلوف» فیلمهای بعدی من بود و پس از این تجربه چهارگانه، اولین حضور تلویزیونیام با سریال خاله سارا اتفاق افتاد. چون این سریال خیلی مورد توجه قرار گرفت و دیده شد، همه فکر میکنند اولین کار من خاله ساراست. بعد از خاله سارا هم در تلویزیون و هم سینما فعال بودم. شاید آن دورهای که شما میگویید من غیبت داشتم به همین دوره برمیگردد که حضور من درسینما بیشتر شده بود. من ۲۱ فیلم در کارنامهام دارم و احتمالا در دورهای که درسینما پرکارتر بودم حضور تلویزیونیام کمرنگتر شد یا در سریالهایی کار کردم که خیلی به یاد ماندنی نشد و درخاطره مردم باقی نماند. در بین مجموعههای تلویزیونی که من کار کردم خاله سارا، خانه سبز، «داستان یک شهر» ساخته اصغر فرهادی و در سالهای اخیر هم جراحت و شیدایی از جمله سریالهایی بود که در ذهن مردم مانده و بالطبع نقش مرا هم در این مجموعهها به یاد میآورند. واقعیت این است که قدرتمند و برجسته بودن خود سریال و مجموعه عوامل آن به دیده شدن نقش بازیگر در آن مجموعه کمک زیادی میکند ، هرچند خلاقیتهای فردی بازیگر را نباید نادیده گرفت.
خاله سارا و لیلی خانه سبز خیلی معصوم بودند و در خانه سبز یک وجوه کودکانه هم در شخصیتی که بازی میکردید، وجود داشت و البته ویژگیهای چهره شما هم موجب شد مخاطب تصویری معصومانه از شما در ذهن داشته باشد، اما ناگهان در جراحت با بازی در نقش انسیه این تصویر بشدت شکسته میشود و آن خاله سارای مثبت و معصوم در اینجا به زنی خودخواه و لجباز بدل میشود که با تصویر ذهنی مخاطب از شما فرق میکند. انگار قصد داشتید یک ساختارشکنی در بازیهایتان را تجربه کنید…
اصلا به همین دلیل این نقش را پذیرفتم، چون خیلی با نقشهای قبلیام فرق میکرد. جالب است بدانید ابتدا از انتخاب خودم برای آن نقش تعجب کردم و اینکه کارگردان چطور چنین ریسکی کرده است! چون معمولا تهیهکنندهها و کارگردانها به سراغ بازیگرانی برای نقشها میروند که قبلا امتحان خودشان را پس دادهاند. برای همین وقتی آقای عسگرپور این نقش را به من پشنهاد کردند سریع پذیرفتم چون کمتر چنین فرصتهایی ممکن است برای بازیگر پیش بیاید.
از این نگران نبودید که بازی در این نقش تصویر ذهنی مخاطب از شما را مخدوش کرده و محبوبیت شما را به خاطر این نقش منفی نزد مخاطبان کم کند؟
اولا که به نظرمن این شخصیت منفی نبود و دوم باید اینطوری باشد؛ یعنی بازیگر باید در هر نقش و تجربه تازهای بتواند از نقش قبلی خود فاصله بگیرد و تجربه متفاوتی را مقابل مخاطبان به تصویر بکشد. من این نقش را بشدت دوست داشتم و با اینکه آن را نقش منفی بدانید، مخالف هستم. او مادری بود که اکثر مادران ایرانی به او شباهت دارند و ممکن است از سر دلسوزی و نگرانی برای فرزندشان اشتباه کنند یا در تصمیمگیری برای آینده آنها مداخله منفی داشته باشند و به نظر من چقدر خوب است که مخاطب بویژه آنها که مادر هستند با منفی دانستن این نقش، رفتارهای اشتباه خود را در آن ببینند و اصلاح کنند.
متاسفانه در جامعه ما بسیاری از والدین به خود حق میدهند چون پدر و مادر هستند در همه تصمیمگیریها و امورات فرزندشان دخالت کنند و بویژه در ارتباط با ازدواج و بچهدار شدن برای آنها تصمیم بگیرند. نقش من در جراحت، شمایلی بود از اکثر مادران ایرانی که گاه دلسوزیهای بیمنطق آنها به ضرر فرزندانشان تمام میشود. اگر این اتفاق افتاده باشد من موفق شدم همان حسی را که میخواستم به مخاطب منتقل کنم. رفتاری که من در جراحت داشتم رفتاری است که ۹۰ درصد مادران ایرانی انجام میهند و اسمش را میگذارند عشق به فرزند. به نظرمن این شخصیت منفی نبوده، اما رفتار غلطی داشته است. بسیاری از والدین آرزوهای برآورده نشده خود را در فرزندانشان جستجو میکنند و همین مساله به تصمیمگیریها و رفتارهای غلط منجر میشود که این مادر هم نمونهای از این آدمها بود.
حالا برعکس دهههای ۶۰ و ۷۰ شده و حضور پررنگ شما در سریالهای تلویزیونی موجب شده در سینما کمتر بازی کنید؟
در سینما حضور ندارم، چون نقشهای مورد علاقهام را پیدا نمیکنم یا نقشهای خوب به من پیشنهاد نمیشود. بسیاری از نقشهایی که در سالهای اخیر پیشنهاد شد ارزش ریسک کردن نداشت و خود من را به عنوان بازیگر به قبول این نقشها ترغیب نمیکرد. ضمن اینکه در یک دهه اخیر سینمای ایران شاهد حضور تعداد زیادی بازیگر جوان بوده که بسیاری از آنها هم با استعداد و توانا هستند و این شاید دلیلی باشد که فرصت پیشنهاد نقش به بازیگران محدودتر شده است.
معیارهای شما برای انتخاب نقش چیست؟ این به وسواس یا سختگیری شما در انتخاب نقش برمیگردد یا نقشها فاقد جذابیت لازم برای تاثیرگذار بودن هستند؟
به نظر من معیار ثابت و مدونی درباره انتخاب نقش وجود ندارد و این معیار متناسب با هر بازیگری فرق میکند. به نظر من نقش اگر بتواند انگیزه کار کردن را در بازیگر ایجاد کند مهمترین معیار برای پذیرش است و خود من زمانی نقشی را میپذیرم که این انگیزه و علاقه در درونم شکل بگیرد. الان سینمای ما تقسیم شده به ۲ گروه عمده فیلمهای تجاری و فیلمهای هنری و روشنفکری. سینمای تجاری ما بیشتر به سمت سینمای کمدی گرایش پیدا کرده که ساختار و مقتضیات خاص خود را میطلبد و بازیگران مخصوص دارد. خیلی از اینها مورد پسند من نیست و سلیقه مرا ارضا نمیکند. نه اینکه بگویم سینمای تجاری بد است و نباید وجود داشته باشد. این سینما بخشی از این صنعت است و در همه جای دنیا هم وجود دارد. اما گاهی اوقات برخی از این فیلمها را که میبینم تعجب میکنم چطور برای چنین آثاری سرمایه هزینه شده و وقت و انرژی و نگاتیو مصرف شده است. یک سیستم ستاره سالاری هم شکل گرفته که مناسبات سینمایی را تحت تاثیر خود قرار میدهد که از نظر من بسیاری از آنها غلط است و مسیر حرفهای بازیگری را مخدوش میکند و انگیزه بسیاری از بازیگران برای حضور در فیلمهای سینمایی را از بین برده است. به هر حال مجموعهای از این عوامل موجب شده من در سالهای اخیر حضور کمتری در عرصه سینما داشته باشم. این را هم اضافه کنم که صرف حضور در سینما یک امتیاز نیست و اینکه مثلا بازی در سریال یا تلهفیلم را کم ارزشتر از سینما بدانیم اشتباه است. به نظرم اصل و معیار باید خوب و حرفهای بودن بازیگر باشد نه نوع رسانهای که در آن حضور دارد. من چند سالی در سینما حضور داشتم و کارنامهام به گونهای است که نشان میدهد حضور در سینما چندان دغدغه بزرگی برایم نیست. برای من نقش، متن اثر و گروهی که با آنها کار میکنم اولویت دارد نه سینما، تلویزیون، تلهفیلم و…
پس حضور شما در حیرانی هم به همین اولویتهایی که اشاره کردید برمیگردد؟
دقیقا. البته این سریال هم قصه خاص خودش را دارد. به قول معروف که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها. من در این سریال سه نقش بازی میکنم بویژه وقتی وارد نقش پیری شدم به دلیل آن گریم سنگینی که وجود داشت بارها پیش آمد، پشیمان شدم که چرا این کار را قبول کردم. به هر حال یک ریسک بزرگی بود. گریم من چهار صبح شروع میشد و تا ساعت ۹ ادامه مییافت. یعنی حدود پنج ساعت طول میکشید، در حالی که من حداکثر دو ساعت مقابل دوربین بازی داشتم. بعد از دو ساعت، ماسکی که روی صورتم میگذاشتند از صورتم جدا میشد و شکل آن تغییر میکرد و حتی حرف زدن برایم مشکل میشد. ضمن اینکه خود گریم هم مصائب خاص خودش را از حیث تامین مواد و کمیاب بودنش و این مسائل دارد که به دشواری کار میافزود.
پذیرفتن چنین گریمی بویژه از سوی بازیگران زن ما شاید یک ریسک محسوب شده و بسیاری از آنها نمیپذیرند با چهره تغییر یافته آن هم در تلویزیون با گستردگی مخاطب حضور پیدا کنند. به نظرم پذیرش این نقش از سوی شما یک جسارت بزرگ بود که ممکن است یک بازیگر از خودش نشان دهد.
وقتی بازی در سریال حیرانی را پذیرفتم خیلیها به من گفتند برای چه این نقش را قبول کردی یا چرا این شکلی شدی و از این جور حرفها و انتقادات. ولی برای من خود نقش و موقعیت نمایشی آن مهم بود. ضمن اینکه قرار نیست من تازه به مخاطبان معرفی شوم. مردم مرا میشناسند و لذا چندان نگران نبودم که مثلا با چهره پیر و دگرگون شده جلوی دوربین بروم. اصلا من به دنبال تجربههای تازه در بازیگری هستم و از این نقشها بشدت استقبال میکنم. من سر کار شیدایی بعد از تصادف کلی به کارگردان اصرار کردم یک اتفاق عجیب در صورتم بیفتد مثلا بینیام شکسته باشد. خودم گریم متفاوت داشتن را پیشنهاد میکردم و این نباید برای بازیگران بویژه خانمها نگرانکننده باشد که زیبایی چهرهشان در برخی نقشها مخدوش شود. مهم خوب بازی کردن است نه زیبا بودن.
اینکه در نقش سودابه، در سریال حیرانی سه موقعیت را بازی کنید برای بازیگر فرصت خوبی جهت تجربه کردن است. ولی ممکن است مخاطب چندان با این مساله ارتباط برقرار نکند؟
خب این به موقعیت داستان و نوع مخاطب و البته تنوع سلیقه برمی گردد. شاید اگر من کارگردان بودم ترجیح میدادم در این مورد از سه بازیگر استفاده کنم.
به این دلیل این سوال را مطرح کردم که تمایز قائل شدن و فاصلهگذاری میان این نقشها برای یک بازیگر واحد ممکن است دشوار باشد و مثلا به تداخل شخصیت منجر شود.
قبول دارم. برای همین گفتم کار دشواری بود. ولی از آن طرف به واسطه تجربهای که در این سالها در عرصه بازیگری به دست آوردهام و البته هدایت کارگردان توانستم به فاصلهگذاری و تفکیک شخصیتها برسم و تداخل نقشها مشکلساز نشود. به هر حال بازیگر هم از یکسری تکنیکها و ابزارها برخوردار است که بتواند بین نقشهای مختلف خود در یک اثر، تمایز قائل شود و من سعی کردم از این ابزارها استفاده کنم. حالا نمیدانم چقدر موفق شدم بین این شخصیت، تمایز هویتی برقرار کنم و از پس کار برآمده باشم. به هر حال حیرانی کار سختی بود، بویژه که تصویربرداری از موقعیتهای این شخصیتها لابهلای هم انجام میشد و اینطوری نبود که کار فیلمبرداری یک شخصیت تمام شود، بعد به سراغ شخصیت بعدی بروند. حفظ تداوم بازی شخصیتها به تمرکز زیادی نیاز داشت و دشواری کار هم در این بخش بود. در ضمن درایت و دقتهای کارگردانهای سریال هم به من کمک میکرد تا از پس کار برآیم.
تجربه همکاری با گروه بویژه کیوان علیمحمدی و امید بنکدار چطور بود؟
تجربه خیلی خوبی بود. من قبلا هم با این دو کارگردان کار کرده بودم و این سومین تجربه همکاری من با امید بنکدار و کیوان علیمحمدی بود. این سریال به واسطه نوع فرم و ساختار خاصی که دارد، تعامل متفاوتی با بازیگران را طلب میکرد که با کارهای قبلی فرق داشت.
یعنی این فرم و ساختار غیرمتعارف، جنس بازی متفاوتی را طلب میکرد؟ خصوصیات این بازی چه بود؟
نمیتوان گفت جنس خاصی از بازیگری را طلب میکرد. ولی حیرانی سریالی بود که بازیگر در خدمت ساختار و فرم آن است و باید باشد. یعنی شما نمیتوانید خارج ازمیزانسن و فرم وقاب کلی که سریال ترسیم کرده بازی کنید. در ضمن هم بازیگران و هم کارگردانها سعی کردند این قاب را کنترل کنند تا بازی بازیگران از آن بیرون نزند. در واقع شکل کار به صورتی بود که خیلی مبتنی بر خلاقیتهای فردی بازیگر نبود و بیشتر تابع ساختار کلی قصه و روایت آن بود. دقیقا شبیه یک ارکستر که همه در نت مخصوص خودشان ساز میزدند و خیلی فرصت و امکان تکنوازی وجود نداشت. این ویژگی سریال بود نه نقطه ضعف آن. اگر غیر از این بود قطعا نمیشد فرم خاص سریال را شکل داد و این شیوه بازیگری هم سر و سامان نمیگرفت.
در ضمن این سریال با وجود تعدد شخصیت و تنوع بازیگر یک قصه شخصیت محور نداشته و داستان بر اساس موقعیتهای درام پیش میرود.
دقیقا همین طور بود. این محدودیتها متناسب با ساختار اثر بود و یک ضرورت دراماتیکی محسوب میشد. شاید بخشی از جذابیت بازیگری در این سریال به همین موضوع برمیگردد و بازیگر باید بتواند خودش را با مقتضیات درام و ضرورتهای نمایشی و روایتی آن تطبیق دهد. حیرانی از جمله این کارها بود. خوشبختانه همکاری قبلیام با کارگردانها به من کمک کرد با نوع سلیقه و شیوه کارآنها آشنا باشم. فرم و ساختار کار برایم ناآشنا و نامفهوم نبود.
برخی مخاطبان و منتقدان به فرم این سریال انتقاد کردند که مانعی برای درک مخاطب از قصه و به طور کلی ارتباط برقرار کردن با اثر بود. خود شما به عنوان بازیگر سریال چه تحلیلی از این مساله دارید؟
به هرحال هر اثری با موافقان و مخالفانی همراه است و این به ذات هنر برمیگردد که خیلی تابع ذوق و سلیقه افراد است. به هر حال هر کسی حق دارد بنا به ذائقه خود، اثری هنری را بپسندد یا از آن خوشش نیاید. نمیتوان کسانی را که با این مجموعه ارتباط برقرار نکردند، محکوم کرد. اما حیرانی برای من از این حیث مهم و ارزشمند است که یک تجربه جدید در سریالسازی و جسارت بزرگ بود. یکی از موانع مهم تجربه کردن فضاها و روایتهای تازه در مجموعههای تلویزیونی که به یک عامل بازدارنده بدل شده، همین ترس ازمتفاوت بودن و تجربه روایتهای جدید است که به نظر من در حیرانی از این ترس و نگرانی عبور شد و جسارت تجربه کردن روایتی متفاوت در سریالسازی اتفاق افتاد و این نقطه قوت و اصلی سریال حیرانی است.
سودابه در یک جا نابیناست. این موقعیت خاص برای شما به عنوان بازیگر سخت نبود؟
نه، چون نابینایی سودابه صرفا به واسطه یک عینک دودی نمایش داده میشود و کار سختی نبود. خود عصا سفید و عینک سیاه داشتن به عنوان ابزارهای نمایش میتوانست به باورپذیری نقش از سوی مخاطب کمک کند و شخصیت همچندان چالش خاصی در درام نداشت که به دشواری بازی برای بازیگر منجر شود. ضمن اینکه نماهای حرکتی برای سودابه نابینا زیاد نداشتم و حضور مستمری هم که ندارد تا او را در موقعیتهای مختلف و متنوع ببینیم. بازی در چند نما در قابهای بسته و حرکتهای کم چندان دشوار نبود که از پس آن برنیایم یا خیلی چالشبرانگیز باشد.
نزدیک نبودن نقش با شخصیت خودتان نمیتواند چالشبرانگیز باشد؟
نه، چون من به دنبال این نیستم که حتما نزدیکی بین شخصیت خودم و نقش وجود داشته باشد تا آن را بازی کنم. در این سریال خود کارگردانها و تجربه همکاری قبلی، وجود آقای پورصمدی به عنوان تصویربرداری که نماهای زیبا را ثبت میکند، گریم متفاوت، ساختار و فرم و مجموعه بازیگرانی که در حیرانی حضور دارند دلایلی بود که بازی در این سریال را بپذیرم.