گفتوگویی خواندنی با پنج فیلمساز موفق سال
گفتوگویی خواندنی با کلونی، اسکورسیزی، دالدری، هازاناویسیوس و پاین
آنها قواعد متفاوتی در کارشان دارند، در سه کشور مختلف به دنیا آمدهاند و فیلمهای کاملا متفاوتی ساختهاند. اما وجوه اشتراکی وجود دارد که این پنج فیلمساز را کنار هم قرار داده است. اول اینکه فیلمهای آنها مدعی اصلی جوایز آخر سال بودند و هستند: فیلم «هوگو»ی «مارتین اسکورسیزی»، «اولاد» «الکساندر پین»، «آرتیست» «میشل هازاناویسیوس»، «بسیار بلند و خیلی نزدیک» «استفان دالدری» و «نیمه مارس» «جورج کلونی». البته موفقیت در اسکار برای آنها تازگی ندارد، این پنج نفر مجموعا ۱۹ بار نامزد اسکار شدهاند و سه بار هم توسط آکادمی برگزیده شدهاند. حتی اگر روشهایشان متفاوت باشد اما نگاه یکسانی به فیلمسازی دارند؛ مثلا اینکه انتخاب بازیگران برایشان بسیار مهم است یا اینکه تلاش میکنند فضایی مناسبی هنگام فیلمبرداری ایجاد کنند. اما با این حال نباید تصور کرد این کارگردانها مثل هم فکر میکنند. اسکورسیزی و کلونی عاشق داستانگویی هستند، دالدری و پاین دوست دارند سوال بپرسند، در حالی که هازاناویسیوس دوست دارد به آنچه بپردازد که در اطرافش اتفاق میافتد و همه آنها گرفتاریهایی دارند: شک و تردید، آزمایشگاه فیلمی که حاصل تلاش یک روز را از بین میبرد، رابطههای از بین رفته یا تیره و تار شده. گزیده صحبتهای این پنچ کارگردان در میزگرد سالانه کارگردانهای موفق سال لس آنجلس تایمز در زیر آمده است:
چه چیزی شما را متقاعد میکند تا فیلم خاصی را کارگردانی کنید؟
دالدری: من فیلمنامه را میخوانم. همه چیز دو سال طول میکشد. در نتیجه سوال مهم برای من این است که آیا این چیزی است که تو بخواهی دو سال عمرت را با آن بگذرانی. من نوشتههای بسیاری را میخوانم که دوست دارم ببینمشان، دوست دارم کس دیگری آن را بسازد یا نسخهای از آن را بسازد. اما در حقیقت وقتی قرار است این زمان را به ساخت اثری بگذرانم، آیا واقعا من بهترین زمان زندگیام را در این مدت خواهم داشت؟ سوال مهم این است.
پاین: برای من، درخشش یک ایده در ذهنم است، شبیه الهام گرفتن. بوم! این میتواند یک فیلم باشد. بعد از آن زمان کارهای سخت میرسد. نوشتن فیلمنامه، پیدا کردن سرمایه گذار و همه کارها. ایده اولیه باید آنقدر قوی باشد تا ارزش دو سال کار کردن و یک سال بعد در موردش حرفزدن را داشته باشد.
هازاناویسیوس: همه به من میگفتند که امکان ساختن «آرتیست» نیست. و من برای مدتی حرفشان را باور کرده بودم. وقتی دو فیلم موفق در فرانسه ساختم با خودم گفتم: «شاید آنها اشتباه میکنند، و شاید من بتوانم این فیلم را بسازم. شاید آنقدرها هم غیر ممکن نباشد». فکر میکنم که جواب این سوال وجود یک احساس خوب است؛ چیزی که به تو میگوید، این فیلم خوبی خواهد بود، این فیلمی است که میتوانم دو، سه سال با آن احساس راحتی کنم، در حقیقت، برای تمام زندگی چونکه باید تا آخر عمر با آن زندگی کنی.
کلونی: من باید بببینم که آیا درحوزه تخصص من است یا نه. دوست دارم چیزهایی را پیدا کنم که فکر میکنم نسخهای که من میسازم، چیزی است که دوست دارم تماشایش کنم. اما چیزهایی هستند که کنارشان میگذارم و میگویم «نمیدانم چطور این را بسازم. برای این کار کارگردانهای بهتری وجود دارند» بررسیاش میکنم و اگر مناسبم بود میگویم: «خب، قبول، من میدانم چطور انجامش دهم» من برای زمان طولانیای درگیر دنیای سیاست بودهام و آن را به خوبی میشناسم. من آن شکل از کاراکترها را دوست دارم. و این برای من فاکتوری تعیین کننده است. فیلمنامه «شب به خیر و موفق باشید» را به این علت نوشتم چون عصبانی بودم. در آن زمان به من خائن به کشور میگفتند چون که گفته بودم که قبل از فرستادن انسانها به جنگ ما باید به سوالات زیادی جواب دهیم و در نهایت راهی برای بیان این حرف با فیلم پیدا کردم. خیلی دوست ندارم کارگردانی کار اصلیام باشد. در نتیجه به صحبتهای این کارگردانهای فوق العاده در مورد روند ساخت فیلم گوش میدهم، در حالی که این روند برای من بسیار پیچیده است، زیرا هنوز این کار را به خوبی بقیه انجام نمیدهم و در نتیجه از هر کدام از آنها چیزهایی را که فکر میکنم به خوبی انجام میدهند، میدزدم.
مارتی، تو یک مدرک زنده هستی که ثابت میکند چیزی به عنوان حوزه تخصص وجود ندارد، زیرا تو میتوانی از ژانری به ژانر دیگر حرکت کنی؟
اسکورسیزی: من سعیام را کردهام.
این تلاشت عامدانه بوده است؟
اسکورسیزی: بله، در مورد فیلم «هوگو» شکی در مورد این موضوع نیست. همسرم کتاب را خواند و به من گفت، «این داستان برای توست». من با کاراکتر پسری کوچک و ایده حضور جورج ملیس و فیلمسازیاش ارتباط برقرار کردم. در دهه ۴۰ تنگی نفس داشتم و تنها تفریحی که میتوانستند من را ببرند سینما بود. من و پدرم تجربه دیدن فیلمهای زیادی را با هم داشتیم، اما او هرگز درباره آن صحبت نکرد. در نتیجه این احساسات و تجربیات قوی به نوعی نقشی تعیین کننده در ارتباط من با انسانهای نزدیک به من دارند. و در نتیجه شروع «هوگو» از اینجا بود. همسرم گفت: «بیا و فیلمی بساز که دخترت یک بار بتواند تماشا کند» دخترم تازه ۱۲ سالش شده است.
او «کازینو» را ندیده است؟
اسکورسیزی: میخواستم اول «رفقای خوب» را نشانش دهم.
در اولین روز فیلمبرداری چه حسی دارید؟
پاین: میدانید، همه ماشینها، تجهیزات و مردان تنومندی که آنها را جابهجا میکنند. من همیشه از اینها میترسیدم، از دستگاهها و تجهیزاتی که سیستم فیلمسازی آمریکایی میگوید که تو به آنها نیاز داری. من همیشه میترسم این تجهیزات آن صمیمیت و سادگی فیلمم را از بین ببرد.
(در اولین روز فیلمبرداری) به چه چیزی فکر میکنی؟
پاین: وقتی میگویم «اکشن» ذهنم به دوران گذشته میرود، دوران مدرسه فیلم که فقط من بودم و یک دوربین سوپر ۸ و یک بازیگر. باید همان احساس صمیمیت را با بازیگرهای روبهرویم داشته باشم.
هازاناویسیوس: اولین روز همیشه برای من ترسناک است. با خودم فکر میکنم، چرا چنین چیزی خواستم؟ چرا از این همه آدم خواستم تا چیزی درست کنند؟ میخواهم خانه باشم و کنار مادرم شکلات داغ بنوشم و تلویزیون ببینم. بخصوص که زمان زیادی را صرف میکنی تا به همه بگویی که این یک فیلم عالی میشود، و به خودت هم میگویی. اما اگر نشود؟ همه به من خواهند خندید و این بسیار مضحک است.
دالدری: من سعی میکنم جلویش را بگیرم
روز اول؟
دالدری: من برای روز اول ایدهای دارم. تست میکنم و بعد تمرین میکنم و از تمرینات فیلمبرداری میکنم و این کار را آنقدر ادامه میدهم تا ناگهان داخل کار اصلی بلغزم بدون آنکه حواسم باشد. در نتیجه از اتفاقات بد روز اول جلوگیری میکنم.
جورج، تو روشی برای روز اول نداری؟
کلونی: من تجربه بازی داشتهام و در نتیجه میدانم که هرگز نمیتوانی مطمئن باشی که بازیگران با تو هستند یا نه و همیشه این ترس را داری که آنها بفهمند که در حال ادا درآوردن هستی و در حقیقت این کاره نیستی. من در همه فیلمهایم از حقه «سیدنی لومت» استفاده میکنم. روز اول صحنههایی را فیلم برداری میکنم که قرار نیست هرگز در فیلم استفاده شود. بازیگران هستند و تو میگویی: «آماده، اکشن» اولین برداشت را میگیری و میگویی: «کات، خوب بود، ادامه میدهیم» همه گروه تعجب خواند کرد. چون اگرخود من به عنوان بازیگر بدانم که قرار است کارگردان ۳۰ برداشت بگیرد، در پنچ شش برداشت اول انرژی نمیگذارم، زیرا که میدانم این برداشتها قرار نیست استفاده شود.
پاین: مارتی، برای اولین روز فیلمبرداری تو یک سکانس سخت را ترجیح میدهی یا راحت؟
اسکورسیزی: معمولا بستگی به شرایط دارد. زیرا من همیشه نگران گروهم هستم، به همه کسانی که با من کار میکنند فکر میکنم. برای مثال روز اول فیلمبرداری «گاو خشمگین»، اولین تجربه فیلمبرداری سیاه و سفید «مایکل چاپمن» بود. ما تستهای زیادی گرفتیم. روز اول فیلمبرداری هم فقط چند تصویر از دنیرو و اندرسون در رینگ را گرفتیم. تصاویر بسیار سادهای بودند. ما هرگز آن تصاویر را ندیدیم چون آنها در حمام رنگ گذاشتند و خراب شدند. در نتیجه خوش شانس بودیم که…
پاین: که صحنه مهمی را نگرفتی.
اسکورسیزی: مگر اینکه کاملا بر صحنه مسلط باشی و صحنهای که میگیری ضرورتا بستگی زیادی به جزئیات تکنیکی نداشته باشد. در این زمان ایده خوبی است که همراه با بازیگران سراغ اصل مطلب بروی و کاری قدرتمند را انجام دهی.
پاین: در فیلم «اولاد» برای اولین روز ما سکانس سختی را داشتیم. صحنهای که کاراکتر اصلی متوجه خیانت همسرش میشود و به سمت خانه همسایهاش میدود و بعد از آن با همسایهاش بحث میکند که او کیست؟ میشناسیش؟ و از این چیزها. نیاز بود کار در آن لوکیشن را اول تمام کنیم.
هازاناویسیوس: برای بازیگران، در اولین روز باید آنها را آزاد بگذاری و فکر میکنم یکی، دو روزی نیاز دارند تا کاراکتر را در درونشان پیدا کنند. در نتیجه من نمیخواهم به آنها فشار بیاورم. برای فیلم «آرتیست» با صحنههای فیلم که درون فیلم ساخته میشود شروع کردیم. شاتهای بسیاری داشتیم، اما برای بازیگران مشکلی نبود. اما کاراکتر اصلی بازیگران دو روز بعد بهوجود آمد.
چقدر از کار شما انتخاب بازیگران است؟
پاین: انتخاب بازیگران مهمترین بخش فیلم است. همه اجزای سینما به یک اندازه مهم هستند اما انتخاب بازیگران در درجه اول مهم است. همه قبل از اینکه به خوب بودن فیلم، تصاویر و چیزهای دیگر دقت کنند، میپرسند چه کسی در فیلم بازی میکند؟ آنها خوب هستند؟ به آنها اعتقاد داری؟ آنها منتقل کننده حرف فیلم هستند، آنها حس فیلم را از کارگردان به بازیگران منتقل میکنند.
اسکورسیزی: گفتنش غم انگیز است، ولی شما میتوانی فیلمبرداران مختلفی داشته باشی، میتوانی گروه پس از تولید متفاوتی داشته باشی، میتوانی کارگردانهای مختلفی داشته باشی، اما به بازیگران خاصی نیاز داری.
کلونی: اولین نکتهای که در انتخاب بازیگر باید بدانی و به نظرم مهم است، اینکه استخدام یک دوست به عنوان بازیگر همیشه اشتباه است. زیرا در طول کار مجبوری همیشه به خودت بقبولانی که آنها میتوانند این کار را انجام دهند و آنها را به کاری مشغول کنی که مناسب برای آن نیستند و در نهایت مجبوری در تدوین از فیلم حذفشان کنی.
چه اتفاقی میافتد اگر بازیگری را اشتباه انتخاب کنید؟
هازاناویسیوس: مجبورم که با همان شرایط ادامه دهم. اما شکل اساسی این است که دیگر نمیتوانی به دیگر بازیگران خیلی توجه کنی و باید بیشتر حواست به آن یکی باشد و این برای بقیه بد است. اما چاره دیگری نیست.
اسکورسیزی: و اینکه سعی کنی با تمهیدات ضعفهایش را بپوشانی. مثلا با زاویه دوربین و هر چیزی که میتوانی.
چطور میفهمید که کار ساخت فیلم شما تمام شده است؟
پاین: اصطلاحی قدیمی وجود دارد که فیلمها هرگز تمام نمیشوند بلکه رها میشوند. شما میتوانید تا بینهایت ادامه بدهید. اما به تجربه من زمانی میآید که شما بعد از چندین بار تدوین کردن و نمایش دادن مطمئن میشوید که این نسخه بهترین و کوتاهترین نسخه است که همه احساس فیلم را منتقل میکند و آنجا احساس میکنید که یک جورهایی فیلم تمام شده است.
هازاناویسیوس: در تبلیغات، اول یک نسخه ۵۴، ۵۵ ثانیهای میسازی و با خودت میگویی که نمیشود این را ۳۰ ثانیه کرد. اما مجبوری این کار را انجام دهی و در نهایت میگویی نسخه ۳۰ ثانیهای خیلی بهتر است. در نتیجه برای هر فیلم من میگویم «زمانش باید یک ساعت و ۳۵ دقیقه باشد» اولین نسخه معمولا بالای دو ساعت است و خودم را مجبور به حذف کردن میکنم. بسیار بسیار دردناک است. حتی گاهی تدوینگر و تهیه کننده هم میگویند که نمیتوانیم این را حذف کنیم. اما من خودم را مجبور میکنم که به آن زمان برسم.
اسکورسیزی: نکته جالبی در مورد تبلیغات گفتی. چون یادم میآید در سال ۱۹۸۸ یک تیزر تبلیغاتی ساختم که یک دقیقه و ۳۰ ثانیه بود. با خودم میگفتم چطور میتوانم یک دقیقه آن را حذف کنم و آنجا بود که متوجه شدم ذهن چطور یک تصویر را درک میکند. و همین موضوع کمک زیادی در تدوین «رفقای خوب» به من کرد.
چطور بین کار و زندگی توازن ایجاد میکنید؟
داردلی: خدای من! زندگی شخصی همیشه فدا میشود. برای من ایجاد چنین توازنی بسیار سخت است. بستگی به این دارد که همراهت چقدر میتواند تحمل کند.
کلونی: من تمام زندگیام مشغول کار نمایش بودهام. میدانم که پایان این کار چه احساسی خواهیم داشت و میدانم روزی آن کلیدها از ما گرفته خواهد شد. مهم نیست، کلیدها روزی از همه گرفته خواهد شد و دیگر نمیتوانیم بازی کنیم. اما تا وقتی که میتوانم این ماشین را برانم، تا زمانی که اجازه بازی دارم، برای من یک هدیه بزرگ است و برای بودن در چنین موقعیتی احساس خوشبختی میکنم. در نتیجه تا وقتی کلیدها را نگرفتهاند من این ماشین را میرانم و بعد از آن وقتم را صرف چیزهایی میکنم که بعضی وقتها برای بخشهای دیگر روح خوشایندند.
اسکورسیزی: ۱۲ سال از زندگی مشترک من میگذرد. خانواده فوق العادهای دارم. من خیلی خوش شانس بودم. ۱۲ سال در زندگی سینمایی زمان طولانی است. در نتیجه من این توازن را ایجاد کردهام.