رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

گفتگو با مردی که زندگی‌اش را از صفر شروع کرد

دوباره ‌بلند‌ شدم….«مهم این نیست که زمین می‌خوری. مهم آن است که بتوانی بلند شوی.» این جمله‌ای است که از ۸ سال قبل ذهن مردی ۵۱ ساله به نام حمید را به خود مشغول کرده و تمام تلاشش را به
کار گرفته تا به آن رنگ واقعیت ببخشد. او مردی است که ۳ سال از عمرش را پشت میله‌های زندان سپری کرد، اما پس از آزادی از زندان کوشید تا آنچه را که از دست داده‌، دوباره به دست بیاورد. او تا چه حد در رسیدن به هدفش موفق بود؟حمید در گفتگویی کوتاه این سوال و چند پرسش دیگر را جواب داده است.
به نظر خودت از کجا شروع کنیم از بعد از آزادی‌ات، دوران زندان یا قبل از آن؟
قبل از این که به زندان بیفتم برای خودم کسی بودم. نه این که میلیاردر باشم ولی لااقل دستم به دهانم می‌رسید. خانه داشتم، ماشین، مغازه و از همه مهم‌تر اعتبار اما همه‌اش از بین رفت.
پس ترجیح می‌دهی به گذشته دور برگردیم.شغلت چه بود؟
به صورت عمده عروسک می‌فروختم. من دانشگاه نرفته‌ام یعنی ترجیح دادم بعد از دیپلم بروم سربازی بعد کار و کاسبی راه بیندازم. پدرم سرمایه اولیه را داد و من از مغازه‌ای کوچک و اجاره‌ای در یک پاساژ شروع و کم‌کم پیشرفت کردم و توانستم برای خودم مغازه بخرم. بعد از آن ترجیح دادم عمده‌فروشی کنم، چون سودش برایم بیشتر بود.

دوباره ‌بلند‌ شدم….«مهم این نیست که زمین می‌خوری. مهم آن است که بتوانی بلند شوی.» این جمله‌ای است که از ۸ سال قبل ذهن مردی ۵۱ ساله به نام حمید را به خود مشغول کرده و تمام تلاشش را به
کار گرفته تا به آن رنگ واقعیت ببخشد. او مردی است که ۳ سال از عمرش را پشت میله‌های زندان سپری کرد، اما پس از آزادی از زندان کوشید تا آنچه را که از دست داده‌، دوباره به دست بیاورد. او تا چه حد در رسیدن به هدفش موفق بود؟حمید در گفتگویی کوتاه این سوال و چند پرسش دیگر را جواب داده است.
به نظر خودت از کجا شروع کنیم از بعد از آزادی‌ات، دوران زندان یا قبل از آن؟
قبل از این که به زندان بیفتم برای خودم کسی بودم. نه این که میلیاردر باشم ولی لااقل دستم به دهانم می‌رسید. خانه داشتم، ماشین، مغازه و از همه مهم‌تر اعتبار اما همه‌اش از بین رفت.
پس ترجیح می‌دهی به گذشته دور برگردیم.شغلت چه بود؟
به صورت عمده عروسک می‌فروختم. من دانشگاه نرفته‌ام یعنی ترجیح دادم بعد از دیپلم بروم سربازی بعد کار و کاسبی راه بیندازم. پدرم سرمایه اولیه را داد و من از مغازه‌ای کوچک و اجاره‌ای در یک پاساژ شروع و کم‌کم پیشرفت کردم و توانستم برای خودم مغازه بخرم. بعد از آن ترجیح دادم عمده‌فروشی کنم، چون سودش برایم بیشتر بود.
کی ازدواج کردی؟
تقریبا اوایل کارم بود که با دختر دایی‌ام ازدواج کردم و هنوز مغازه‌ام را نخریده بودم که بچه اولم به دنیا آمد و اسمش را گذاشتیم ایمان. بچه دومم دختر است، مریم. ما خانواده خوشبختی بودیم و تقریبا کم و کاستی در زندگی‌مان وجود نداشت. من تمام هوش و حواسم به کار و خانواده‌ام بود.
چطور شد که سر و کارت به زندان افتاد؟
ورشکست شدم. چک‌بازی گرفتارم کرد. از یک طرف از مردم طلب داشتم و از طرف دیگر بدهکار بودم. طلبکاران فروش نداشتند و نمی‌توانستند چک‌هایشان را بموقع پاس کنند، طبیعتا من هم در این شرایط گرفتار می‌شدم. این وسط چند نفری کارشان را تعطیل کردند و پولم را ندادند. من هم دستم به آنها نرسید. از این رو مجبور شدم نزول کنم، این کار یعنی افتادن در مرداب. هر روز بدهکارتر از دیروز می‌شدم و این روند ادامه داشت تا این‌که ۸ سال قبل کاملا ورشکست شدم و به زندان افتادم. مغازه‌ام را گرفتند و خودم پشت میله‌ها کاری از دستم برنمی‌آمد. ۳ سال طول کشید تا شاکیانم رضایت دادند، البته بخشی از پولشان را گرفتند.
بعد از آزادی چه اتفاقی افتاد؟
افسرده بودم. ۳ سال زندان خیلی روی من تاثیر منفی گذاشته بود.خانه و مغازه و ماشینم را از دست داده و تازه به پدرم و پدرزنم هم بدهکار بودم. آن زمان زن و ۲ بچه‌ام در خانه پدر همسرم زندگی می‌کردند. من هم آنجا رفتم، یعنی چاره‌ای نداشتم. هر چند در زندگی سعی کرده بودم هیچ وقت زیر منت کسی نباشم، اما این بار دیگر چاره‌ای نداشتم.
چه چیزی برای استقامت و مقاومت در برابر ناملایمات دلداری‌ات می‌داد؟
خانواده‌ام. من واقعا آنها را دوست دارم. همیشه پیش خودم زمزمه می‌کردم مهم این نیست که زمین می‌خوری مهم آن است که بتوانی بلند شوی. نمی‌دانم این جمله را کی و کجا خواندم یا شنیدم اما همیشه در ذهنم بود.
برای شروع دوباره چه کار کردی؟
رفتم سراغ دوستان قدیمی در بازار، اما فهمیدم دیگر آن جایگاه و اعتبار سابق را ندارم. بعد از مدتی رو انداختن به این و آن بالاخره در مغازه یکی از دوستان قدیمی‌ام مشغول به کار شدم و حالا شده بودم حقوق بگیر. این برایم خیلی سخت بود اما تحمل کردم. همسرم هم از وقتی من به زندان افتاده بودم کار می‌کرد. شوهر خواهر یکی از دوستان دوران دبیرستانش پزشک بود و همسرم به عنوان منشی به مطب او می‌رفت. حقوق ۲ نفرمان روی هم به اندازه‌ای نبود که بتوانیم خانه‌ای مستقل اجاره کنیم، چون من باید ماهانه مبلغی از بدهی‌ام را به دایی و پدرم می‌پرداختم. خود آنها اصرار داشتند پول را وقتی اوضاعم روبه‌راه شد، بگیرند اما من دلم نمی‌خواست آنها چوب اشتباه‌های تجاری مرا بخورند.
از اولین پیشرفت خودت بگو؟
کمی پول پس‌انداز کرده بودم و با آن یک محموله کوچک عروسک وارد کردم و فروختم با پولی که به دست آوردم، دوباره این کار را تکرار کردم و یک سال بعد از آزادی توانستم خانه‌ای مستقل اجاره کنم.
و گام بعدی؟
مغازه اجاره کردم البته با برادر زنم شریک شدم و ساندویچی راه انداختیم. سود این کار زیاد است و خوشبختانه دخل و خرجمان جور درمی‌آمد، اما وقتی برادرزنم تصمیم گرفت ازدواج کند به این نتیجه رسیدیم که باید از هم جداشویم، چون آن مغازه برای ۲ خانواده نان نداشت.
این بار چه کردی؟
زنم از بانک وام مسکن گرفت و توانستیم آپارتمانی کوچک بخریم اما آن را به صورت وکالتی فروختم و با پولی که خودم داشتم، مغازه دیگری در جای بهتر اجاره کردم. هدفم این بود که کم‌کم برای خودم مغازه‌ای بخرم ولی یکدفعه قیمت‌ها بالا رفت برای همین هنوز هم از خودم مغازه ندارم ولی خدا را شکر می‌توانم خرجم را دربیاورم. در این مدت من خانه دیگری خریده‌ام و الان فلافل فروشی دارم که سودش بد نیست. باز هم همین که توانستم بلند شوم و روی پای خودم بایستم، جای شکر دارد.
مریم عفتی

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

مژده دیبائی

ارسال در ۹ شهریور ۱۳۸۹

1

مطالب بسیار جالب و خواندنی می باشد. لطفاَ به آدرس ایمیل من فرستاده شود .

پاسخ به کامنت
اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد