رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

پس از باران (داستان)

باران تازه بند آمده بود. همه جای بوی نم می داد. دمپایی ام را پوشیدم و به بیرون از خانه رفتم. هر چه به دور و بر خود نگاه کردم فضای مناسبی را برای بازی پبدا نکردم. همه جا پر بود از آب و گل.
رفتم سراغ دوستم اما مادرش اجازه نداد بیاید بیرون. فردا امتحان هم داشتم و اضطراب عجیبی را در خود احساس می کردم. اما بوی آغول همسایه را خیلی دوست داشتم. مخصوصا بعد از باران که شدیدتر هم می شد. به همین دلیل کمی در کوچه منتظر ماندم و با نوک دمپایی بر روی زمین گلی نقش هایی را رسم می کردم.
در حال استشمام بوی آغول همسایه بودم که ناگهان متوجه یک بچه گنجشک شدم. بدنش خیس بود و چندش آور اما دلم برایش می سوخت. می خواستم ببرمش به خانه اما از مادرم می ترسیدم. مادرم از هر چه موجود خیس بود تنفر داشت. می گفت کثیف هستند و میکروب دارند. به همین دلیل تصمیم گرفتم بچه گنجشک را ببرم داخل انباری تا خشک شود.
او را به انباری بردم و در زیر پارچه کهنه ای قرار دادم و خودم رفتم سر درسم. بعد از ظهر یادم افتاد که گنجشک را در انباری تنها گذاشتم. وقتی رفتم به انباری با صحنه بسیار عجیبی مواجه شدم. به جای بچه گنجشک با یک بچه گربه مواجه شدم. با چشمهای درشتش به من خیره شده بود و میو میو می کرد اما من عصبانی بودم. همیشه وقتی عصبانی می شوم کنترل خود را از دست می دهم و آن لحظه هم همین حالت را داشتم.

باران تازه بند آمده بود. همه جای بوی نم می داد. دمپایی ام را پوشیدم و به بیرون از خانه رفتم. هر چه به دور و بر خود نگاه کردم فضای مناسبی را برای بازی پبدا نکردم. همه جا پر بود از آب و گل.

رفتم سراغ دوستم اما مادرش اجازه نداد بیاید بیرون. فردا امتحان هم داشتم و اضطراب عجیبی را در خود احساس می کردم. اما بوی آغول همسایه را خیلی دوست داشتم. مخصوصا بعد از باران که شدیدتر هم می شد. به همین دلیل کمی در کوچه منتظر ماندم و با نوک دمپایی بر روی زمین گلی نقش هایی را رسم می کردم.

در حال استشمام بوی آغول همسایه بودم که ناگهان متوجه یک بچه گنجشک شدم. بدنش خیس بود و چندش آور اما دلم برایش می سوخت. می خواستم ببرمش به خانه اما از مادرم می ترسیدم. مادرم از هر چه موجود خیس بود تنفر داشت. می گفت کثیف هستند و میکروب دارند. به همین دلیل تصمیم گرفتم بچه گنجشک را ببرم داخل انباری تا خشک شود.

او را به انباری بردم و در زیر پارچه کهنه ای قرار دادم و خودم رفتم سر درسم. بعد از ظهر یادم افتاد که گنجشک را در انباری تنها گذاشتم. وقتی رفتم به انباری با صحنه بسیار عجیبی مواجه شدم. به جای بچه گنجشک با یک بچه گربه مواجه شدم. با چشمهای درشتش به من خیره شده بود و میو میو می کرد اما من عصبانی بودم. همیشه وقتی عصبانی می شوم کنترل خود را از دست می دهم و آن لحظه هم همین حالت را داشتم.

در آن لحظه از هر چه گربه بود متنفر شده بودم و خون جلوی چشمانم را گرفته بود. صورتم قرمز شده بود و انگار داشتم می سوختم. پارچه را بر روی گربه قرار دادم و او همچان میو میو می کرد. چوب بزرگی را برداشتم و با تمام قدرت بلندش کردم و بر روی پارچه کوبیدم. بدنم آنقدر می لرزید که که چوب از دستم رها شد.

بعد از آن اتفاق تا چند روز عذاب وجدان داشتم اما هر وقت به یادش می افتادم با خود می گفتم که : حقش بود، آری حقش بود. سزایش همین بود و …

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد