رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

همه آدم های شیرین عقل تلویزیون و سینما

 در سینما زیبا، در اجتماع ضایع
جنگ جهانی دوم، کشور فرانسه در اشغال آلمان نازی؛ صدای بمب و خمپاره در شهر پاریس قطع نمی شود. صدای شلیک گلوله تنها لالایی بچه یتیم های فرانسوی است. بچه هایی که دیگر مادری ندارند تا برایشان آواز امیدبخشی بخواند. هرچند امیدی هم نیست. پاریس تا فروپاشی فاصله ای ندارد. اما….
جورج برای خودش مأموریتی دیگر قائل بود. شهر چه سقوط می کرد، چه نمی کرد او باید وظیفه اش را انجام می داد. با کیسه ای در دست به سمت پناهگاهی که برای خودش در دل زمین در حومه شهر درست کرده بود می دوید. هر شب همین بیم را داشت نکند سربازی به او مظنون شود، تفتیش اش کند و گنج اش را از او بگیرد. ولی نه، آن شب هم شانس با او همراه بود و کسی او را ندید. به سلامت وارد پناهگاه شد و در را پشت سرش بست. حالا در گوشه امن خودش بود. در پناهگاهی که برای فرار از واقعیت ساخته بود. ناگهان احساس کرد کسی میانه سالن ایستاده و او را نظاره می کند. دست هایش را به نشانه تسلیم بالا برد و کیسه از دستش افتاد. حلقه های فیلمی که با زحمت از میان مخروبه های سینما بیرون کشیده بود، روی زمین غلتید و یکی شان به آن شخص برخورد و او افتاد. تازه آن وقت بود که فهمید چه اشتباهی کرده است. با لبخندی از سر آسودگی خیال جلو رفت و آدم آهنی فیلم متروپلیس (۱۹۲۹) را از کف زمین برداشت. موزه اش سالم و هنوز کسی جز او نتوانسته بود به حریم آن نفوذ کند. موزه ای که به همراه سرگذشت او همه را شگفت زده کرد و نام او را با سینما عجین ساخت.

● در سینما زیبا، در اجتماع ضایع
جنگ جهانی دوم، کشور فرانسه در اشغال آلمان نازی؛ صدای بمب و خمپاره در شهر پاریس قطع نمی شود. صدای شلیک گلوله تنها لالایی بچه یتیم های فرانسوی است. بچه هایی که دیگر مادری ندارند تا برایشان آواز امیدبخشی بخواند. هرچند امیدی هم نیست. پاریس تا فروپاشی فاصله ای ندارد. اما….
جورج برای خودش مأموریتی دیگر قائل بود. شهر چه سقوط می کرد، چه نمی کرد او باید وظیفه اش را انجام می داد. با کیسه ای در دست به سمت پناهگاهی که برای خودش در دل زمین در حومه شهر درست کرده بود می دوید. هر شب همین بیم را داشت نکند سربازی به او مظنون شود، تفتیش اش کند و گنج اش را از او بگیرد. ولی نه، آن شب هم شانس با او همراه بود و کسی او را ندید. به سلامت وارد پناهگاه شد و در را پشت سرش بست. حالا در گوشه امن خودش بود. در پناهگاهی که برای فرار از واقعیت ساخته بود. ناگهان احساس کرد کسی میانه سالن ایستاده و او را نظاره می کند. دست هایش را به نشانه تسلیم بالا برد و کیسه از دستش افتاد. حلقه های فیلمی که با زحمت از میان مخروبه های سینما بیرون کشیده بود، روی زمین غلتید و یکی شان به آن شخص برخورد و او افتاد. تازه آن وقت بود که فهمید چه اشتباهی کرده است. با لبخندی از سر آسودگی خیال جلو رفت و آدم آهنی فیلم متروپلیس (۱۹۲۹) را از کف زمین برداشت. موزه اش سالم و هنوز کسی جز او نتوانسته بود به حریم آن نفوذ کند. موزه ای که به همراه سرگذشت او همه را شگفت زده کرد و نام او را با سینما عجین ساخت.
نام این جوان «جورج ملی یس» بود. یکی از آن عشاق سینه چاک سینما. سینما با این شیرین عقلا (جمع شیرین عقل) پیوند خورده است. کسانی که در عوالم خودشان به سر می برند و روابط دنیای واقعی تأثیری روی عملکرد آن ها نمی گذارد. مثل این که دیوار حائلی بین خودشان و دنیای واقعی کشیده باشند. البته شنیدن سرگذشت چنین انسان هایی در کتاب های داستانی یا دیدن آن ها در فیلم های سینمایی شاید جذاب باشد ولی در واقع و در عرصه زندگی اجتماعی رفتار چنین انسان هایی نه تنها جذاب نیست بلکه می تواند بسیار آزاردهنده هم باشد. فرض کنید در بحبوحه آتش سوزی یک خانه، پدری به جای نجات بقیه اعضای خانواده، اسباب و اثاث خانه را از دامن حریق بیرون می آورد. آیا چنین آدمی شایسته ستایش است؟ کسی که چشم اش را روی تمام واقعیت ها و آسیب های پیرامونش می بندد تا مثل کلاغی که در آشیانه خودش اشیاء قیمتی می اندوزد، مجموعه ای از فیلم های مورد علاقه اش را جمع کند؟
● راز جذابیت
پس چرا چنین شخصیت هایی وقتی پا به عالم سینما و ادبیات داستانی می گذارند ناگهان تبدیل به جذاب ترین شخصیت های قصه می شوند؟ به نظر من باید دلیل اش را در ذات سینما جست وجو کرد. سینما سرزمین عجایب آلیس است. آنجا که رؤیا و واقعیت در هم می آمیزند تا آلیس بی دست و پا و ضعیف تبدیل به قهرمان قصه خودش شود. همه ما دوست داریم قهرمان باشیم و سینما جایی است که در آن می توان به این نیاز پاسخ گفت. سینما جایی است که پسر خجالتی و درس خوانی مثل پیتر پارکر با نیش یک عنکبوت تبدیل به اسپایدرمن می شود و از قدرتش در مسیر خوبی استفاده و آدم بدها را با خاک یکسان می کند. سینما جایی است که یک کارمند می تواند توی روی رئیس اش بایستد، سینما جایی است که دختر خل و چلی مثل بریژیت جونز، مارک دارسی وکیل را به دست می آورد نه ناتاشای درس خوان و مدیر و مدبر و بالاخره سینما جایی است که شخصیت اصلی به دختر مورد علاقه اش می رسد. همه ما با رفتارهایی در اطراف مان مواجه می شویم که باعث می شود از شدت عصبانیت دندان قروچه کنیم ولی به دلیل موقعیت مان نمی توانیم دست از پا خطا کنیم. آن وقت چه دارویی بهتر از انتقامی از جنس «بیل را بکش» ممکن است گیرمان بیاید تا با آن همذات پنداری کنیم؟
واقعیت این است که ما همگی انسان هایی هستیم از جنس دکتر نیما افشار. انسانی در محدوده روابط و هنجارهای اجتماعی. آن وقت است که در تقابل با چنین شخصیتی که بسیار شبیه به خودمان است، شیفته پرستو شیرزاد می شویم که در یک آزادی کامل و دنیای شخصی سیر می کند. کسی که بدون توجه به آداب اداری نه رابطه رئیس و مرئوسی می شناسد و نه آداب در زدن را رعایت می کند. وجود و ماندگاری چنین شخصیت هایی در عالم سینما و تلویزیون نشان دهنده میل به این عقده گشایی ها در میان تماشاگران در طول عمر سینما است و الا چه کسی حاضر است یک منشی با مشخصات او را حتی برای یک روز تحمل کند؟!
● شیرین عقل ها برای همیشه
از همان ابتدا شخصیت هایی مثل لورل و هاردی، چارلی چاپلین، جری لوئیس و باستر کیتون که در راستای رسیدن به اهداف شخصی شان هزار جور گند بالا می آوردند، برای مردم جذابیت داشتند. فصل مشترک این شخصیت ها هم جدیت وصف ناپذیرشان در راه رسیدن به اهداف احمقانه شان است. مثلا یادم هست در فیلم ایستگاه اتوبوس (۱۹۵۶) شخصیتی داشتیم به نام «بو دکر»، او کابویی بود که همراه مرادش زندگی می کرد. مرادی که در ابتدای فیلم به او گفت: «بو! من به تو گفتم شنا یاد بگیر و تو بلافاصله پریدی وسط آب و یک شبه شناگر شدی. بهت گفتم اسب سواری یاد بگیر، تو هم بلافاصله پریدی پشت اسب. حالا بهت میگم که کم کم وقتشه که زن بگیری» و بو هم که تا آن زمان در روستا زندگی می کرد، به سمت شهر راه افتاد تا همان طور که با کمند گاوها را می گرفت، یک زن بزند زیر بغلش و برگردد. غافل از این که زن گرفتن واقعا معنای گرفتن نمی دهد! بلاهت این شخصیت و جدیت اش در راستای رسیدن به هدف، موقعیت های کمیک جالبی را در فیلم ایجاد کرده بود که هرگز از یادم نمی رود. هر چه قدر ملاک های بو برای انتخاب همسر (که محدود می شد به زن بودن طرف) ساده انگارانه بود، دلایل «چری» برای قبول نکردن پیشنهاد ازدواج او نیز ۱۰ برابر احمقانه تر بود. چری نقشه ای داشت که مسیر زندگی اش را نشان می داد. او همیشه روی یک خط صاف در این نقشه حرکت کرده بود که در نهایت به هالیوود ختم می شد و می گفت اگر با «بو» ازدواج کند باید مسیر زندگی اش را کج کند. با وجود بلاهتی که در هر دو طرف این رابطه عشقی وجود دارد، جذابیتی وصف ناشدنی دارند که در نهایت، تماشاگر هم خواهان رسیدن این دو به یکدیگر است.
چرا باید شخصیت «فارست گامپ» برای مخاطب آمریکایی آن قدر جذاب باشد که تبدیل به یکی از پرفروش ترین فیلم های سینمای این کشور شود؟ فارست گامپ فیلمی بود درباره زندگی شخصیتی به همین نام که از عقب ماندگی ذهنی رنج می برد و اعتقادش به ۲ زن یعنی مادرش و دوست دوران کودکی اش جنی، او را در مسیر مصائب ۵۰ ساله آمریکااز جمله جنگ ویتنام پیش برد و موفقیت هایی را کسب کرد که نه در پی آن ها بود و نه حالا که آن ها را به دست آورده، تغییری در رفتارش ایجاد شده بود. او بی تفاوت به تمام این مصیبت ها، فقط با منطق خودش از کنار آن ها عبور می کرد بدون این که از آن ها تأثیری بپذیرد.
● شیرین عقل های وطنی
دیگر مؤلفه شخصیت های شیرین عقل ها، آن است که در آن چه می خواهند صادق و بی پروا نیز هستند. مثلا شخصیت شادی در سریال پاورچین که رشته احمقانه کتاب گذاری را می گذراند و در رقابت با نگار فروزنده برای به دست آوردن دل سپهر همه کار می کرد و در نهایت با وجود بازنده شدن در تک تک تلاش هایش باز هم به مراد دلش رسید. یا شخصیت بهنوش بختیاری در سریال خانه به دوش که تنها دغدغه اش شوهر کردن بود و اصلا درگیر ورشکست شدن پدر و روابط پیچیده با خانواده خاله اش نبود و اگر دماغی عمل کرده بود یا زبان انگلیسی یاد می گرفت فقط و فقط در راستای ازدواج بود و بس.
● شیرین و دوست داشتنی
در چنین فضایی باید پذیرفت که پدیده هایی مثل خانم شیرزاد، پت و مت، هومر سیمپسون، چاق و لاغر، آقای جبلی در فیلم ورود آقایان ممنوع و سیدنی کمپبل در سری فیلم های ترسناک scary movie، همواره جایگاه شان را در ذهن و فکر مخاطب ایرانی و جهانی حفظ خواهند کرد.
    نویسنده: سید مهدی حسینی 
    روزنامه خراسان 

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد