نگاهی به فرزندان کاپیتان گرانت (۶۸ -۱۸۶۷ ) اثر ژول ورن
هنگامی که می نویسم ، زنده هستم .
ژول ورن ( نویسنده ی فرانسوی قرن نوزدهم )
روزی کشتی تفریحی ” دانکن “(Dancan) که متعلق به ” لرد گلناروان ” بود در دریا ماهی ای صید کرد که در شکم آن یک بطری پیدا شد . داخل بطری نامه ای از کاپیتان گرانت بود . نوشته بود که کشتی آن ها غرق شده است . تاریخ و طول و عرض جغرافیایی نیز در آن دیده می شد . لرد دو سه روز بعد از مسافرت ، نزد فرزندان کاپیتان گرانت ، ” مِری “ و ” روبرت ” ، رفت . آن دو از لرد تقاضا کردند که با کشتی اش به جست و جو بپردازد و پدرشان را پیدا کند .
لرد کشتی اش را آماده سفر کرد . برخی دیگر نیز در این سفر لرد را همراهی می کردند : سرهنگ “مک تایبس “، فرزندان گرانت و پروفسور پاگانل (Paganel)، رییس شرکت جغرافیایی پاریس . آن ها نمی دانستند چه حوادث پیش بینی نشده و خطرناکی در انتظارشان است !
ده روز بعد کشتی وارد تنگه “ماجلانو” شد و پس از گذشتن از چند جزیره در یکی از جزایر انگلستان لنگر انداخت . آنان تصمیم داشتند که از سلسله کوه های آند عبور نمایند . مسیر بسیار سختی بود . صخره های بلند و هوای سرد و برفی آن راه ، مسافران را به درد سر انداخت . با این حال به کمک راه نما و قاطر به ارتفاع ۲۵۰۰ متری رسیدند . کلبه ای در آن جا بود . داخل آن شدند . حوادث عجیبی در آن جا رخ داد که خواب را از سر همه پراند . زلزله ای آمد و کلبه خراب شد و هر کدام به گوشه ای افتادند . لرد به هوش آمد . همه سالم بودند ولی خبری از روبرت نبود . ناگهان متوجه کرکسی شدند که او را به چنگ گرفته و در حال پرواز است . صدای شلیک گلوله ای آمد . یکی از اهالی منطقه با شلیکی معجزه آسا کرکس را هدف قرار داده بود . او راه نمای مسافران شد . افراد قبیله ی او از کاپیتان گرانت و کشتی بریتانیا بی خبر بودند .
مسافران با زحمت بسیار به کشتی دانکن که در ساحل آتلانتیک بود بازگشتند . لرد گلناروان فکر کرد که حتماً درباره نشانه ی جغرافیایی کاپیتان گرانت و نامه او نکته ای پنهان است .
هنگامی که می نویسم ، زنده هستم .
ژول ورن ( نویسنده ی فرانسوی قرن نوزدهم )
روزی کشتی تفریحی ” دانکن “(Dancan) که متعلق به ” لرد گلناروان ” بود در دریا ماهی ای صید کرد که در شکم آن یک بطری پیدا شد . داخل بطری نامه ای از کاپیتان گرانت بود . نوشته بود که کشتی آن ها غرق شده است . تاریخ و طول و عرض جغرافیایی نیز در آن دیده می شد . لرد دو سه روز بعد از مسافرت ، نزد فرزندان کاپیتان گرانت ، ” مِری “ و ” روبرت ” ، رفت . آن دو از لرد تقاضا کردند که با کشتی اش به جست و جو بپردازد و پدرشان را پیدا کند .
لرد کشتی اش را آماده سفر کرد . برخی دیگر نیز در این سفر لرد را همراهی می کردند : سرهنگ “مک تایبس “، فرزندان گرانت و پروفسور پاگانل (Paganel)، رییس شرکت جغرافیایی پاریس . آن ها نمی دانستند چه حوادث پیش بینی نشده و خطرناکی در انتظارشان است !
ده روز بعد کشتی وارد تنگه “ماجلانو” شد و پس از گذشتن از چند جزیره در یکی از جزایر انگلستان لنگر انداخت . آنان تصمیم داشتند که از سلسله کوه های آند عبور نمایند . مسیر بسیار سختی بود . صخره های بلند و هوای سرد و برفی آن راه ، مسافران را به درد سر انداخت . با این حال به کمک راه نما و قاطر به ارتفاع ۲۵۰۰ متری رسیدند . کلبه ای در آن جا بود . داخل آن شدند . حوادث عجیبی در آن جا رخ داد که خواب را از سر همه پراند . زلزله ای آمد و کلبه خراب شد و هر کدام به گوشه ای افتادند . لرد به هوش آمد . همه سالم بودند ولی خبری از روبرت نبود . ناگهان متوجه کرکسی شدند که او را به چنگ گرفته و در حال پرواز است . صدای شلیک گلوله ای آمد . یکی از اهالی منطقه با شلیکی معجزه آسا کرکس را هدف قرار داده بود . او راه نمای مسافران شد . افراد قبیله ی او از کاپیتان گرانت و کشتی بریتانیا بی خبر بودند .
مسافران با زحمت بسیار به کشتی دانکن که در ساحل آتلانتیک بود بازگشتند . لرد گلناروان فکر کرد که حتماً درباره نشانه ی جغرافیایی کاپیتان گرانت و نامه او نکته ای پنهان است . با بررسی دوباره ، پی برد که او در استرالیا است . لرد ،کشتی و افرادش را به سمت استرالیا حرکت داد . به روستای کوچکی در ساحلی از کشور استرالیا رفتند . از افراد آن محل درباره کشتی غرق شده بریتانیا و نیز کاپیتان گرانت پرسیدند . یکی از آن ها گفت که بدون تردید کاپیتان درنزدیکی سواحل زلاندنو است . او شهادت داد که خود یکی از غرق شدگان کشتی بریتانیا بوده است . نامه ای نشان داد که امضای کاپیتان زیر آن بود . مری نیز امضای پدر را شناخت .
سرانجام کالسکه ای تدارک دیدند و با چند اسب به راه افتادند تا ردّی از کاپیتان بیابند . وقتی به شهر ویکتوریا رسیدند متوجه قطاری شدند که به تازگی دزدان آن را غارت کرده بودند . پس از پرس و جوی بیش تر فهمیدند که سردسته دزدان شخصی به نام ” بن جویس ” ( Ben Joyce ) بوده است . دوباره به راه خود ادامه دادند . روز بعد یکی از اسب ها به طور عجیبی سقوط کرد . این ماجرا آنقدر ادامه پیدا کرد که تنها اسب لرد باقی ماند .
لرد گلناروان تصمیم گرفت که نامه ای به کشتی دانکن بنویسد و کمک بخواهد . در این هنگام آیرتن یکی از مسافران به او شلیک کرد و زخمی اش نمود و گریخت . پیش از فرار کردن فریاد زد :« منم ،بن جویس آیرتن Ayrton)) ». او زندانی فراری محکوم به اعمال شاقّه بود .
سرانجام آن ها مجبور شدند که همگی به طرف خلیج توفولد بروند . پنج ـ شش روز طول کشید ؛اما از کشتی دانکن خبری نبود . با کشتی دیگری به راه خود ادامه دادند . کشتی در اثر بی لیاقتی ناخدایش به صخره ای خورد و در ساحلی ناشناخته متوقف شد . سکنه ی آن، اسیر افراد مسلح قبیله ای شدند . رئیس قبیله بومیان می خواست زنان را تصاحب کند ؛ولی لرد با اسلحه اش او را کشت . به جز روبرت و پاگانل بقیه زندانی شدند . آن دو توانستند دوستان خود را فراری دهند . بومیان با دو قایق آن ها را تعقیب کردند . در همان نزدیکی کشتی دانکن به طور معجزه آسایی به طرفشان می آمد . افراد لرد گلناروان به کمکشان آمدند و بومیان گریختند . توم اوستین ، آیرتن را در کشتی زندانی کرده بود . شب بعد مری و روبرت صدای کمک کسی را شنیدند .صدا صدای پدرشان بود .
فردای آن روز قایقی به دریا انداختند و به طرف ساحل رفتند . کاپیتان گرانت و ملوانان آن جا بودند .همگی از خوش حالی در پوست خود نمی گنجیدند. مری و روبرت با دیدن پدرشان اشک در چشمانشان حلقه زد . آیرتن را در آن جزیره رها کردند تا کیفر گناهانش را در تنهایی باز پس بدهد .
پس از چند روز دریانوردی و خاک پیمایی به کشورشان رسیدند و مردم از آن ها استقبال کردند . پروفسور پاگانل با مری ازدواج کرد و روبرت با تعلیمات او ملوانی ماهر شد .
*****
این کتاب ، یکی از هیجان انگیزترین و منسجم ترین رمان های ژول ورن است و به سبب شیوه ی کاملی که در توصیف روحیات و خصایل دو شخصیت اصلی آن ، یعنی پاگانل و آیرتن به کار رفته است ،دارای ارزش ادبی نیز هست . وصف فضای محیط بر حوادث ،نشان دهنده ی حال و هوای آن زمان و به ویژه درباره ی استرالیا است ؛ زیرا این جزیره در چشم کاشفان و مهاجران اروپایی قرن نوزدهم هنوز هم با جاذبه ی سرزمینی بکر و خشونت آمیز جلوه می کرد .ژول ورن با همکاری دنری (Dennery) از روی این رمان ، نمایش نامه ای نوشت که در ۱۸۷۷ به روی صحنه رفت .