مرد هوسباز، همسرش را غافلگیر کرد
خورشت قیمه بادمجان درست کرده بودم و می خواستم در شب تولد همسرم او را با پختن غذای مورد علاقه اش غافلگیر کنم اما سرشب بود که شوهرم همراه دختری جوان به خانه آمد و گفت: این خانم، خواهر یکی از دوستانم است و می خواهد تا فردا این جا بماند.
زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد افزود: با دیدن دختر غریبه اعصابم خط خطی شد و به طعنه گفتم: چرا زودتر خبر ندادی تا غذای درست و حسابی برای میهمان مان آماده کنم.
محسن در حالی که به چشمانم زل زده بود، جواب داد: تو دهانت را ببند و حرف نزن، پذیرایی و غذای خوب توی سرت بخورد. او مرا به داخل اتاق برد و آهسته گفت: این دختر، فراری است و ۲۰ هزار تومان از او گرفته ام تا ۲ شب در خانه مان مخفی شود بعد هم می رود و گور خودش را گم می کند.
شنیدن این حرف برایم غیرقابل تحمل بود. تصمیم خودم را گرفتم و آماده شدم تا به خانه پدرم بروم اما شوهرم با تهدید چاقو قصد داشت جلوی مرا بگیرد. او وقتی دید مقاومت می کنم تیزی چاقو را روی بازوی دستم کشید و زخمی ام کرد.
با سر و صدایی که راه انداختم همسایه ها به کمکم آمدند و موضوع را به پلیس ۱۱۰ اطلاع دادند.
خورشت قیمه بادمجان درست کرده بودم و می خواستم در شب تولد همسرم او را با پختن غذای مورد علاقه اش غافلگیر کنم اما سرشب بود که شوهرم همراه دختری جوان به خانه آمد و گفت: این خانم، خواهر یکی از دوستانم است و می خواهد تا فردا این جا بماند.
زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد افزود: با دیدن دختر غریبه اعصابم خط خطی شد و به طعنه گفتم: چرا زودتر خبر ندادی تا غذای درست و حسابی برای میهمان مان آماده کنم.
محسن در حالی که به چشمانم زل زده بود، جواب داد: تو دهانت را ببند و حرف نزن، پذیرایی و غذای خوب توی سرت بخورد. او مرا به داخل اتاق برد و آهسته گفت: این دختر، فراری است و ۲۰ هزار تومان از او گرفته ام تا ۲ شب در خانه مان مخفی شود بعد هم می رود و گور خودش را گم می کند.
شنیدن این حرف برایم غیرقابل تحمل بود. تصمیم خودم را گرفتم و آماده شدم تا به خانه پدرم بروم اما شوهرم با تهدید چاقو قصد داشت جلوی مرا بگیرد. او وقتی دید مقاومت می کنم تیزی چاقو را روی بازوی دستم کشید و زخمی ام کرد.
با سر و صدایی که راه انداختم همسایه ها به کمکم آمدند و موضوع را به پلیس ۱۱۰ اطلاع دادند.
زن جوان در ادامه داستان تلخ زندگی اش گفت: ۴ سال قبل به اصرار پدرم با پسرخاله ام نامزد شدم اما او به کریستال اعتیاد داشت و ما در دوران عقد از همدیگر جدا شدیم. این شکست روحی برای من و خانواده ام خیلی گران تمام شد و پدرم که خودش را مقصر می دانست آرزو داشت هرچه زودتر مرا عروس کند.من که از ناراحتی پدرم عذاب می کشیدم دعا می کردم هر چه زودتر ازدواج کنم.
حدود ۷ ماه قبل برادر یکی از دوستانم به خواستگاری ام آمد و ما با هم نامزد شدیم. شاهرخ ۲ تجربه تلخ شکست در زندگی اش داشت و ادعا می کرد که ۲ نامزد قبلی اش را به دلیل فساد اخلاقی طلاق داده است.
متاسفانه من و خانواده ام فریب چرب زبانی های او را خوردیم و فقط برای این که در بین اقوام و فامیل خودی نشان بدهیم بدون انجام تحقیقات درست و حسابی جواب مثبت دادیم.
من و شاهرخ در مراسمی بسیار ساده با هم نامزد شدیم و تازه ۳ ماه است که زندگی مشترک خود را آغاز کرده ایم اما با تاسف باید بگویم همسرم نه تنها اعتیاد دارد بلکه مردی هوس باز و بیکار است و هیچ تعهدی نسبت به زندگی مان ندارد. از او می ترسم و نمی دانم چرا من با وجود آن که یک بار چوب ازدواج ناآگاهانه را خورده بودم، دوباره به چنین سرنوشتی دچار شدم؟
کاش پس از تجربه تلخ قبلی به جای آن که تنها به فکر غرور پدرم باشم کمی در مورد آینده و سرنوشتم فکر می کردم چون با این وضعیت و ۲ بار شکست تلخ انگشت نمای اقوام و آشنایان خواهم شد.
بهرام همتی
ارسال در ۲۹ آبان ۱۳۸۹
1
همه چی به شانس و ادب خانواده و تقدیره انسانه…
پاسخ به کامنتانگشت من جزء همین انگشتاست اما پولم خیلی کمه و پولدار نیستم….
اینها همش احتمالاته