مبادا کوچهای از عشق خالی
دوبیتیهای محمدرضا مهدیزاده
صدای پای توفان و تگرگ است
شبیه قصه پائیز و برگ است
کسی آهسته در گوش دلم گفت:
عنان زندگی در دست مرگ است
نمیفهمه که حال من چه جوره
نمیدونه دیگه وقت عبوره
نه آهی داره و نه اشک گرمی
دلش از عاشقی صد سال دوره
گرفتار خود و بیسوز و سازیم
تهی از جلوههای رمز و رازیم
لالا! این نیست رسم زندگانی
دوبیتیهای محمدرضا مهدیزاده
صدای پای توفان و تگرگ است
شبیه قصه پائیز و برگ است
کسی آهسته در گوش دلم گفت:
عنان زندگی در دست مرگ است
نمیفهمه که حال من چه جوره
نمیدونه دیگه وقت عبوره
نه آهی داره و نه اشک گرمی
دلش از عاشقی صد سال دوره
گرفتار خود و بیسوز و سازیم
تهی از جلوههای رمز و رازیم
لالا! این نیست رسم زندگانی
خدا بیدار و ما در خواب نازیم
نه بویی بردهای از مهربانی
نه داری از شقایقها نشانی
تو از هفت آسمان بیاطلاعی
فقط ای دل به فکر آب و نانی
خوشا باران یکریز شمالی
مبادا بیترانه، خشکسالی
مبادا دفتری بی نام عاشق
مبادا کوچهای از عشق، خالی
از اندوه صنوبر مینویسی
ز خواب یک کبوتر مینویسی
مگر آلالهها از باغ رفتند؟
چرا از عشق کمتر مینویسی؟
نسیمی از دیار روح بفرست
برای این تن مجروح بفرست
خدایا، خسته از توفان عشقم
برای کشتی دل، نوح بفرست
به سویت راه پیمودن قشنگ است
به زیر پلکت آسودن قشنگ است
مراد از عمر کوتاهم همین است:
مرید چشم تو بودن قشنگ است
دو رباعی برای موعود:
گذارم در سپاهت خواهد افتاد؟
سر سبزم به راهت خواهد افتاد؟
چو فردا میرسی از ره خرامان
نگاهم از نگاهت خواهد افتاد؟
برای کودکانم نان بیاور
هوای ناب کوهستان بیاور
الا ای آفتاب آخرین شب!
دلم برفی است، تابستان بیاور
دو دوبیتی برای دخترم سارا:
اگر ای آسمان! بال و پرم بود
هوای بوسه تو در سرم بود
دلم میخواست شب باشد همیشه
اگر ماهت، شبیه دخترم بود
پر از نام بلندش دفتر من
درخشانتر ز هر درّ ، گوهر من
نمیدانم کنار ماه و خورشید
چرا خالی است نام دختر من