ما دانشآموزان مدرسه «ورود آقایان ممنوع»ایم!!
لباس مدرسه را بپوش
اگر امروز در خیلی از مدرسههای دخترانه، معلمهای مرد رفت و آمد دارند، آن روزها مدرسه ما اینطور نبود. نه که مدیر نخواهد؛ اصلاً امکانش نبود.
من ژینا هستم.
من مهشیدم.
من پریا هستم.
من … دانشآموز آن مدرسه «ورود آقایان ممنوع»ام.
برای همین وقتی پدر یکی از هممدرسهایها وارد مدرسه میشد و ما در حال ورزش بودیم، درست مثل همین مدرسه فیلم، درجا خشک میشدیم و نمیدانستیم باید ورزش را ادامه بدهیم یا نه؟
برای همین ما مهشیدیم. ما ژینا و پریاییم. ما دانشآموزان مدرسه «ورود آقایان ممنوع»ایم.
• الف
مدیر سختگیر دبیرستان دخترانهای با تفکرات متعصبانه ضد مرد، مجبور میشود یک معلم مرد را به مدرسه خود راه دهد؛ آنهم به دلیل رقابت با مدیرِ مردِ یک دبیرستان پسرانه برای برنده شدن در المپیاد شیمی. و این آغاز ماجراست …
لباس مدرسه را بپوش
اگر امروز در خیلی از مدرسههای دخترانه، معلمهای مرد رفت و آمد دارند، آن روزها مدرسه ما اینطور نبود. نه که مدیر نخواهد؛ اصلاً امکانش نبود.
من ژینا هستم.
من مهشیدم.
من پریا هستم.
من … دانشآموز آن مدرسه «ورود آقایان ممنوع»ام.
برای همین وقتی پدر یکی از هممدرسهایها وارد مدرسه میشد و ما در حال ورزش بودیم، درست مثل همین مدرسه فیلم، درجا خشک میشدیم و نمیدانستیم باید ورزش را ادامه بدهیم یا نه؟
برای همین ما مهشیدیم. ما ژینا و پریاییم. ما دانشآموزان مدرسه «ورود آقایان ممنوع»ایم.
• الف
مدیر سختگیر دبیرستان دخترانهای با تفکرات متعصبانه ضد مرد، مجبور میشود یک معلم مرد را به مدرسه خود راه دهد؛ آنهم به دلیل رقابت با مدیرِ مردِ یک دبیرستان پسرانه برای برنده شدن در المپیاد شیمی. و این آغاز ماجراست …
• ب
ورود آقایان ممنوع؛ ورود پسرها به بحث ممنوع. چون این خاطهه مشترک همه دختر مدرسهایهاست. چون آنها نمیدانند وقتی وسط سال و در مدرسه، معلمی برای وضع حمل کارش به بیمارستان بکشد، یعنی چه؟
آنها نمیدانند تغییر ظاهری معلم یا مدیرِِِ بد لباس و بد شکل یعنی چه؟
آنها نمیدانند ورود یک مرد به مدرسه یعنی چه؟ نمیدانند اخراج یکی از بهترین دوستان و همکلاسیها به دلیل ازدواج یعنی چه؟
• ج
اما خانم دارابی، مدیر مدرسه که سحر را اخراج کرده است، عشق را ناشی از یک تغییر هورمونی میداند و میگوید:
« اگر روزی خدای نکرده عاشق شدید، هیچ چیزی بهتر از ورزش و دوش آب سرد نیست.»
بچههای گروه المپیاد میخواهند از هر راهی شده دوستشان را برگردانند و بهترین راه برای این کار ازدواج مدیر مدرسه و تغییر نگاه او به عشق است.
• د
چهطور دوستانی هستیم؟
در مدرسه ما بیشترِ بچهها اکیپی بودند؛ یعنی کمتر میشد فقط دو نفر با هم بروند و بیایند. معمولاً هر هفت یا هشت نفر یک گروه را تشکیل میدادند و در موقع لزوم از هم حمایت میکردند. همیشه هم یک نفر از بقیه بلندتر، پرزورتر یا نترستر بود و بار همه را به دوش میکشید.
کجا خواندم که این گروههای داخل مدرسه، خودشان یک مدرسه نامرئی هستند و نصف آموزش بچهها در این گروههای دوستی صورت میگیرد؟… یادم آمد! کتاب «مدرسه نامرئی» بود.
ما در این مدرسه هم با همه دانشآموزان روبهرو نیستیم. حتی بیشتر مواقع، کلاس فوقالعاده شیمی را میبینیم که برای این چهار دانشآموز المپیادی برگزار میشود. این چهار نفر تصمیم میگیرند و همه مدرسه اجرا میکنند! اینها همیشه با هم هستند؛ مثل یک مدرسه نامرئی در دل مدرسه اصلی… .
• ه
این هم گزیدهای از گفتههای کارگردان و بازیگران این فیلم:
رامبد جوان (کارگردان):
ما در برخی از صحنهها غافلگیر شدیم و فکر نمیکردیم خنده مخاطب اینقدر طولانی شود.
ستاره پسیانی:
من و پگاه از گذشته با هم دوست بودیم و در مورد نقش و رابطهای که در فیلم وجود داشت مشکلی نداشتیم. دو دختر دیگر حدیث و مهرناز بودند که وقتی وارد گروه شدند به دلیل آشنایی قبلی من و پگاه، اغلب ما با یکدیگر معاشرت میکردیم و آنها با هم. رامبد سعی کرد ما چهار نفر را دور هم جمع کند و چهارتایی با هم والیبال بازی کنیم و یا در مورد زندگیهای خودمان صحبت کنیم… یکی از نکات مهم روزهای تمرین این بود که خانم قلمفرسایی لباسها را تنمان میکرد و این حس مدرسه را به ما منتقل میکرد… هر روز فیلمنامه را میآوردیم. گاهی خود آقای قاسمخانی هم همراهمان بودند و ما پیشنهادهایمان را مطرح میکردیم. مثلاً من میگفتم این جمله برای یک دختر دبیرستانی مناسب نیست و آنها با بررسی پیشنهاد، تغییراتی در کار میدادند.
رضا عطاران:
آنچه در فیلم میبینیم نشان از آن دارد که همه به شخصیت نزدیک شدهاند و اگر تیپسازی میکردیم، کار لطمه میدید. حتی احساس میکنم جایی که خود من به تیپِ کارهای قبلیام نزدیک شدم اشتباه بود و به راحتی میتوانستیم حذفش کنیم؛ مانند زمین خوردن مقابل تریبون مدرسه. حس زمین خوردن در همه کارهایم هست… احساس میکنم اگر این اتفاق نمیافتاد بهتر بود. احساس میکنم در این کار سایر افراد به خصوص بچهها و ویشکا آسایش بهتر از من بازی کردند.
ویشکا آسایش:
در جریان تمرینها یکی از دوستان پیشنهاد داد صدایِ این زن باید کلفت باشد. مادر من سالها معلم مدرسه بوده و با مدیران بسیار منضبطی ارتباط داشته. او با روحیه این افراد و نوع برخوردشان آشنایی کامل داشت. از او پرسیدم خانم دلشادیان که مدیر بداخلاقی بود، صدای کلفتی داشت؟ او گفت نه. از او پرسیدم خانم دلشادیان چهطور صحبت میکرد و او گفت خیلی آرام ولی محکم… اتفاقاً در تمرینات رامبد به من گفت تو قد بلندی داری و تمام اجزای صورتت تیز است، پس صدایت هم باید تیز باشد..
• و
در پایان ما هستیم و همه خاطرات مدرسه و دوستیهایمان. وقتی از سینما بیرون آمدم، چند دختر نوجوان داشتند درباره فیلم صحبت میکردند با بعضی از اتفاقهای آن احساس نزدیکی میکردند و حتی خاطرات مشترکی با فیلم داشتند؛ من هم.