رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

ماجرای عکس های زننده یک دختر!

تو با دیگران فرق داری و پدرت آدم متعصبی است. مواظب خودت باش. چون اگر خطایی بکنی او گردن تو را از بیخ می برد و زمین و آسمان را به هم می ریزد و…!هر روز منتظر بودم تا با ترس و لرز این حرف های
تکراری و آزاردهنده را آویزه گوشم کنم و فقط یک کلمه درجواب مادرم بگویم: چشم!
با شرایطی که در خانه داشتم، عبوس و افسرده بار آمده بودم و یکی از هم کلاسی هایم که تقریبا از مشکلات زندگی ام خبر داشت، همیشه می گفت: تا زمانی که جلوی چشم پدر و مادرت هستی همان چیزی باش که آن ها می خواهند،اما وقتی تنهایی و از خانه بیرون زده ای آن طور رفتار کن که دوست داری! خونسرد باش و حال پدر و مادرت را بگیر.او با این حرف های احمقانه حتی زمینه ارتباط مرا با پسری جوان نیز فراهم کرد.دختر جوان در دایره اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد افزود: من و حامد مدتی به صورت تلفنی با هم رابطه داشتیم و گاهی نیز در راه برگشت از مدرسه چند دقیقه ای همدیگر را توی پارک می دیدیم.حامد به حرف هایم گوش می داد و با تعریف و تمجیدهایی که از رفتار و حرکاتم و قیافه ام می کرد توانست مرا فریب بدهد. من شیفته و دلباخته او شده بودم، اما پس از گذشت چند ماه متوجه شدم پدرم مرا زیر نظر دارد به همین خاطر با ترس و لرز به حامد زنگ زدم و گفتم بهتر است همدیگر را برای همیشه فراموش کنیم. او با خنده ای گفت: دلم را با خود برده ای و حالا آن را روی زمین رها می کنی تا بشکند و تکه تکه شود، حداقل بیا تا با هم خداحافظی کنیم.
آزیتا ادامه داد: من پیشنهاد حامد را پذیرفتم و به همان پارکی که همیشه قرار ملاقات داشتیم رفتم اما او که با خودرو آمده بود گفت: قیافه ما توی پارک تابلو شده است و از طرفی شاید پدرت این محل را زیر نظر داشته باشد.

تو با دیگران فرق داری و پدرت آدم متعصبی است. مواظب خودت باش. چون اگر خطایی بکنی او گردن تو را از بیخ می برد و زمین و آسمان را به هم می ریزد و…!هر روز منتظر بودم تا با ترس و لرز این حرف های
تکراری و آزاردهنده را آویزه گوشم کنم و فقط یک کلمه درجواب مادرم بگویم: چشم!
با شرایطی که در خانه داشتم، عبوس و افسرده بار آمده بودم و یکی از هم کلاسی هایم که تقریبا از مشکلات زندگی ام خبر داشت، همیشه می گفت: تا زمانی که جلوی چشم پدر و مادرت هستی همان چیزی باش که آن ها می خواهند،اما وقتی تنهایی و از خانه بیرون زده ای آن طور رفتار کن که دوست داری! خونسرد باش و حال پدر و مادرت را بگیر.او با این حرف های احمقانه حتی زمینه ارتباط مرا با پسری جوان نیز فراهم کرد.دختر جوان در دایره اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد افزود: من و حامد مدتی به صورت تلفنی با هم رابطه داشتیم و گاهی نیز در راه برگشت از مدرسه چند دقیقه ای همدیگر را توی پارک می دیدیم.حامد به حرف هایم گوش می داد و با تعریف و تمجیدهایی که از رفتار و حرکاتم و قیافه ام می کرد توانست مرا فریب بدهد. من شیفته و دلباخته او شده بودم، اما پس از گذشت چند ماه متوجه شدم پدرم مرا زیر نظر دارد به همین خاطر با ترس و لرز به حامد زنگ زدم و گفتم بهتر است همدیگر را برای همیشه فراموش کنیم. او با خنده ای گفت: دلم را با خود برده ای و حالا آن را روی زمین رها می کنی تا بشکند و تکه تکه شود، حداقل بیا تا با هم خداحافظی کنیم.
آزیتا ادامه داد: من پیشنهاد حامد را پذیرفتم و به همان پارکی که همیشه قرار ملاقات داشتیم رفتم اما او که با خودرو آمده بود گفت: قیافه ما توی پارک تابلو شده است و از طرفی شاید پدرت این محل را زیر نظر داشته باشد. بیا سوار شو تا نزدیک خانه تان تو را می رسانم و در طول مسیر با هم حرف می زنیم.
ما به راه افتادیم و حامد با حرف های احساسی اش حسابی مرا تحت تاثیر قرار داد تا جایی که متوجه نشدم از شهر خارج شده ایم. او ناگهان به داخل جاده ای فرعی پیچید و من با گریه و التماس پرسیدم: کجا می روی زود برگرد که غروب شده است وخانواده ام نگران می شوند. ولی او در حالی که درهای خودرو را با قفل مرکزی بسته بود به راه خود ادامه داد و در مکانی خلوت با توسل به زور و تهدید چند عکس زننده از من گرفت و سپس مرا تا نزدیک خانه رساند و رهایم کرد.
متاسفانه از آن روز به بعد حامد با اطلاعاتی که خودم درباره اخلاق و رفتار پدرم به او داده ام مدام زنگ می زند و تهدیدم می کند که یا باید به خواسته های پلیدی که دارد تن بدهم و یا عکس هایم را برای خانواده ام می فرستد و…
دیگر از این وضعیت خسته شده ام.الان حدود یک هفته است که از خواب و خوراک افتاده ام. من در پایان می خواهم بگویم کاش با پدر و مادرم بیشتر دوست بودم، با هم درد دل می کردیم و آن ها بعضی وقت ها خوبی های مرا هم می دیدند تا این طور به سادگی فریفته یک مشت حرف چرند و پرند و تعریف و تمجیدهای پسری حقه باز نمی شدم. اگرچه خودم نیز مقصر هستم چون حماقت کرده ام.
خراسان

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد