رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

کارگردان «یه حبه‌قند»: شخصیت‌هایم را تایید نمی‌کنم

من خیلی با نظر دوستانی که فکر می‌کنند «یه حبه‌قند» فیلمنامه ندارد یا بیشتر متکی بر اجراست موافق نیستم. البته آدم‌هایی که دست‌اندرکارند، کسانی که کارگردانی کرده‌اند و سینما را خوب می‌شناسند هرگز چنین حرفی نمی‌زنند چون متوجه می‌شوند که این میزان از جزئیات را کنار هم قرار دادن و در واقع در تار و پود قصه آنها را به هم بافتن و سر جای خودشان قرار دادن، کار بسیار دشواری است و به‌نظرم اصولا نگارش فیلمنامه‌ای مثل «یه حبه قند» بسیار دشوارتر از فیلمنامه‌های فیلم‌هایی است که الگو گفت‌وگو را از اینجا شروع کنیم که خیلی‌ها «یه حبه قند» را در کارنامه‌تان با فیلم «به همین سادگی» مقایسه می‌کنند. شاید به دلیل نوع روایت و اینکه در آن فیلم هم قصه به شیوه کلاسیک نداشتیم. اما من بالشخصه معتقدم که «یه حبه قند» در امتداد ایپزودی است که در فیلم «فرش ایرانی» ساخته بودید و اصلا انگار همان اپیزود را بسط و گسترش داده‌اید و نتیجه‌اش «یه‌حبه قند» شده است.
من هم با نظر شما موافقم. در واقع تجربه‌‍‌ای که ما در ایپزود «فرش ایرانی» کردیم که بیشتر درباره فضا و اتمسفری بود که یک خانواده سنتی در آن دور هم جمع شده بودند و دیداری تازه می‌کردند و احساسات‌شان را نسبت به یکدیگر می‌گفتند و ما به بهانه دوربینی که در دست دختر بچه‌ای بود و خیلی هم ناشیانه از آن استفاده می‌کرد، فرش‌ها و اتاق‌ها و معماری را می‌دیدیم و بعضی وقت‌ها هم تماشاگر روابط محبت‌‌آمیز بین اعضای خانواده بودیم. همان موقع که آن اپیزود را می‌ساختیم این ایده در ذهن من و شادمهر راستین ایجاد شد که اصلا چرا این فضا تبدیل به یک فیلم سینمایی نشود؟

من خیلی با نظر دوستانی که فکر می‌کنند «یه حبه‌قند» فیلمنامه ندارد یا بیشتر متکی بر اجراست موافق نیستم. البته آدم‌هایی که دست‌اندرکارند، کسانی که کارگردانی کرده‌اند و سینما را خوب می‌شناسند هرگز چنین حرفی نمی‌زنند چون متوجه می‌شوند که این میزان از جزئیات را کنار هم قرار دادن و در واقع در تار و پود قصه آنها را به هم بافتن و سر جای خودشان قرار دادن، کار بسیار دشواری است و به‌نظرم اصولا نگارش فیلمنامه‌ای مثل «یه حبه قند» بسیار دشوارتر از فیلمنامه‌های فیلم‌هایی است که الگو گفت‌وگو را از اینجا شروع کنیم که خیلی‌ها «یه حبه قند» را در کارنامه‌تان با فیلم «به همین سادگی» مقایسه می‌کنند. شاید به دلیل نوع روایت و اینکه در آن فیلم هم قصه به شیوه کلاسیک نداشتیم. اما من بالشخصه معتقدم که «یه حبه قند» در امتداد ایپزودی است که در فیلم «فرش ایرانی» ساخته بودید و اصلا انگار همان اپیزود را بسط و گسترش داده‌اید و نتیجه‌اش «یه‌حبه قند» شده است.
من هم با نظر شما موافقم. در واقع تجربه‌‍‌ای که ما در ایپزود «فرش ایرانی» کردیم که بیشتر درباره فضا و اتمسفری بود که یک خانواده سنتی در آن دور هم جمع شده بودند و دیداری تازه می‌کردند و احساسات‌شان را نسبت به یکدیگر می‌گفتند و ما به بهانه دوربینی که در دست دختر بچه‌ای بود و خیلی هم ناشیانه از آن استفاده می‌کرد، فرش‌ها و اتاق‌ها و معماری را می‌دیدیم و بعضی وقت‌ها هم تماشاگر روابط محبت‌‌آمیز بین اعضای خانواده بودیم. همان موقع که آن اپیزود را می‌ساختیم این ایده در ذهن من و شادمهر راستین ایجاد شد که اصلا چرا این فضا تبدیل به یک فیلم سینمایی نشود؟ بعد البته نشستیم و فکر کردیم که چه کنیم که فیلم فقط یک مجموعه تصاویر خاطره‌انگیز و نوستالژیک نباشد بلکه دغدغه‌های امروزی را هم در آنجا بدهیم. هم فرم و هم تم فیلم به تدریج شکل گرفت و همپای هم رشد کرد و درنهایت شد «یه حبه قند». ولی به‌هر حال «یه حبه قند» به نوعی بی‌ارتباط با «به همین سادگی» هم نیست. بخصوص از جهت فرم روایی که بیشتر متکی بر جزئیات است و کمتر از حادثه در آنها استفاده می‌شود و با بها دادن به موقعیت‌های ریز داستانی و چیدمانی که این موقعیت‌ها کنار هم قرار می‌گیرند، یک فضای داستانی ساخته می‌شود. مقدمه چنین فرمی‌در ابتدا در «به همین سادگی» اتفاق افتاد و بعد با حذف شخصیت اصلی و تکثر در شخصیت‌های اصلی در «یه حبه قند» شکل دیگری گرفت. اما من با نظر شما موافقم که «یه حبه قند» خیلی با آن اپیزود «فرش ایرانی» نزدیک است.
در «فرش ایرانی» محور یا بهانه آن ماجراها فرش ایرانی است. در «یه حبه قند» قرار است محوریت داستان با چه باشد؟
بهانه در «یه حبه قند» عروسی «پسند»، آخرین دختر خانواده است که باعث شده همه اعضای خانواده دور هم جمع شوند. با اینکه پسند از نظر کمیت به اندازه بقیه شخصیت‌ها در فیلم دیده می‌شود اما می‌شود گفت که محوری‌تر از بقیه است. هر جا هم که حضور ندارد حداقل درباره‌اش حرف زده می‌شود.
پس در واقع می‌شود گفت که هدف فیلم «یه حبه قند» نشان دادن دور هم جمع شدن یک خانواده است؟
هدف که نمی‌توانم اسمش را بگذارم. ولی ظرفی که در واقع فیلم در آن شکل می‌گیرد همین است. هدف که می‌گویید شامل تم و لایه‌های پنها‌ن‌تر فیلم می‌شود که می‌خواهد معنایی را با مخاطب فیلم به مشارکت بگذارد که من اصلا راجع به آن معانی حرف نخواهم زد. ظرف قصه ما جمع شدن یک خانواده با مایه‌های سنتی دور هم و به بهانه عروسی پسند است.
بعضی‌ها چون ساختار فیلنامه‌ای مانند «یه حبه قند» را درک نمی‌کنند، این تصور برایشان پیش می‌آید که این فیلم بیشتر متکی بر اجراست تا فیلمنامه و شاید حتی دیالوگ‌ها و یکسری جزئیات را فی‌البداهه بدانند. در حالی که به‌نظرم «یه حبه قند» فیلمنامه خیلی دقیقی دارد فقط فیلمنامه‌اش با ساختارهای کلاسیک قابل تحلیل نیست. فیلمنامه «یه حبه قند» دقیقا مانند فرشی است که تار و پودش به تدریج در هم بافته می‌شوند تا درنهایت از در هم تنیده‌شدن آنها فرش شکل بگیرد. برایمان بگویید که نقشه این فرش از کجا آمده است؟و گره اصلی فیلمنامه فیلم برایتان چه بوده است؟
من خیلی با نظر دوستانی که فکر می‌کنند «یه حبه قند» فیلمنامه ندارد یا بیشتر متکی بر اجراست موافق نیستم. البته آدم‌هایی که دست‌اندرکارند، کسانی که کارگردانی کرده‌اند و سینما را خوب می‌شناسند هرگز چنین حرفی نمی‌زنند چون متوجه می‌شوند که این میزان از جزئیات را کنار هم قرار دادن و در واقع در تار و پود قصه آنها را به هم بافتن و سر جای خودشان قرار دادن، کار بسیار دشواری است و به‌نظرم اصولا نگارش فیلمنامه‌ای مثل «یه حبه قند» بسیار دشوارتر از فیلمنامه‌های فیلم‌هایی است که الگوهای پیش ساخته دارند و ما آشنایی بیشتری با آنها داریم. این دشوار بودن به چند دلیل است: یکی اینکه به هر حال عرصه ناپیموده‌تری است درحالی که وقتی شما الگوهای پیش ساخته دارید یعنی الگوهایی که یک درجه‌ای از جذابیت را به شما تضمین‌می‌دهند یعنی می‌گویند که اگر شما این نکته را رعایت کنید، این مقدار از رضایت تماشاگر را به دست خواهید آورد. وقتی شما آن الگوها را کنار می‌گذارید و الگوی جدیدی برای خودتان بنا می‌کنید و پیرنگ قصه را جدی نمی‌گیرید، دست به ریسکی در مقابل مخاطب می‌زنید و ممکن است مخاطب‌تان را از دست بدهید. یکی از دلایل دیگرش این است که دیگر چیزی که بتوانید ضعف‌های خودتان را پشتش پنهان کنید، وجود ندارد. یعنی وقتی شما از الگوی پیش ساخته نقطه عطف اول و دوم و نقطه اوج و غیره پیروی‌ می‌کنید، حوادث و لحظاتی در فیلم هست که بیننده را جذب خودش می‌کند و اجازه آنالیز فیلم را از او می‌گیرد و بعضی از ضعف‌ها و کاستی‌های فیلم در پس آن تعلیق پوشیده می‌شود. وقتی شما آن لحظات و حوادث را ندارید، طبعا همه جزئیات به چشم می‌آیند. ضمن اینکه طبعا وقتی فیلمی ادعا می‌کند که من فقط جزئیات هستم و به موقعیت‌های ریز و معمولی می‌پردازم، هر ضعفی در باورپذیرکردن این لحظات به چشم خواهد آمد و کار بسیار دشوار می‌شود. این هم در مرحله نگارش صدق می‌کند و هم در مرحله اجرا.
برخی از مخاطبان فیلم اما نتوانسته‌اند با این فیلمنامه ارتباط برقرار کنند. شنیده‌ایم که مخاطبان فیلم می‌گویند: فیلم خوبی بود، جزئیات خوبی داشت، بازی‌های فوق‌العاده‌ای داشت اما قصه نداشت و فیلمی که قصه نداشته باشد که فیلم نیست.
البته من اظهارنظرهایی به این صراحت ندیدم. یادم می‌آید روزی که فیلمنامه را نوشته بودیم، بعضی از همکاران من که فیلمنامه را خوانده بودند می‌گفتند که فیلمنامه خوب، فیلمنامه‌ای است که بعد از تمام شدن فیلم، تماشاگر بتواند قصه‌اش را در دو خط تعریف کند. خب ما با یک پیش‌آگاهی این مسیر را نرفتیم و فیلمنامه‌ای را بنا نهادیم که از اول می‌دانستیم تماشاگر قادر به تعریف آن در دو خط نخواهد بود ولی احساس خوبی از آن خواهد داشت و خوشبختانه همین اتفاق هم افتاده. یعنی تماشاگران تا انتهای فیلم در در سالن می‌نشینند و می‌شود ابراز احساسات‌شان را در سالن دید و نهایتا هم احساس خوبی دارند و حتی بعضی‌ها برای بار دوم و سوم می‌روند و فیلم را می‌بینند. به‌نظر من این یک موفقیت برای فیلم است و آنچه در یک اثر هنری اهمیت دارد، این است که نقطه تماس خوبی با مخاطب داشته باشد. حالا اینکه از چه الگویی استفاده می‌کند تا به این نقطه تماس برسد، به‌نظرم در درجه دوم اولویت قرار دارد. اینکه الگویی که ما انتخاب می‌کنیم، الگوی تکراری و کلیشه‌ای نیست نمی‌تواند برای فیلم بار منفی داشته باشد. مهم این است که مخاطب با آن ارتباط برقرار کند. اینکه تماشاگر برخی از روابط را بین شخصیت‌ها درک نمی‌کند یا چیزی از جزئیات را نمی‌گیرد، باز هم از نکاتی بود که ما از قبل به آن فکر کرده بودیم. تعدد شخصیت‌ها، ریتم تند حرف‌های کاراکترها که داخل حرف هم می‌پرند، لهجه و تعداد زیاد جزئیاتی که گاهی در لایه‌های مختلف روی هم قرار می‌گیرند، باعث شد فکر کنیم که آیا تماشاگری که عادت به این حجم از اطلاعات در یک پلان ندارد، جا نمی‌ماند؟ همان موقع هم می‌دانستیم که خیلی از این اطلاعات ممکن است انتقال پیدا نکند. ولی فضا و اتمسفری که قرار است تماشاگر در آن قرار بگیرد، که باور کند این‌ها یک خانواده هستند، که با هم صمیمی‌اند و با هم سرخوشانه یک تصمیمی می‌گیرند و بعد به دلایلی مسیر این تصمیم‌شان عوض می‌شود؛ به مخاطب انتقال پیدا می‌کند. اینکه از برخی جزئیات جا می‌ماند، خاصیتی است که پیش‌بینی می‌کردیم و در همان اپیزود «فرش ایرانی» هم بود که شما همه جزئیات فرش را که با هم نگاه نمی‌کنید بلکه یک کلیتی را می‌بینید.
حرفی که می‌زنم به معنای ارزشگذاری نیست ولی به هر حال تفاوتی که در «یه حبه قند» با «خیلی دور، خیلی نزدیک» یا حتی «به همین سادگی» می‌بینیم این است که در آن فیلم‌ها ما یک قهرمان داشتیم، شخصیتی که روی آن مانور می‌دادیم. اینجا اما ما تعداد زیادی شخصیت داریم که روی هیچ‌کدام از آنها خیلی مانور نمی‌دهیم و به همین دلیل هم از یک حدی بیشتر نمی‌شود به آنها نزدیک شد. چون هیچ‌کدام قهرمان‌مان نمی‌شوند.
دقیقا حرف‌تان درست است. «یه حبه قند» خیلی فیلم شخصیت‌محوری نیست و همین هم تفاوت آن با کارهای قبلی من است. قرار است همه شخصیت‌های این فیلم بار قصه را به دوش بکشند اما به هر حال این خطر وجود دارد که از یک حدی بیشتر نمی‌توانیم به شخصیت‌ها نزدیک شویم اما یک دستاورد هم دارد که به‌نظرم این دستاورد هم تفاوت این فیلمم با فیلم‌های قبلی است یعنی ما به جای کند و کاو در یک شخصیت، یک اجتماع کوچک را با هم می‌بینیم. مثل اینکه بخواهیم خیلی بزرگ‌تر و از زاویه بازتر به این داستان نگاه کنیم…
ما نمی‌خواهیم تک‌تک این شخصیت‌ها را بشناسیم بلکه می‌خواهیم نگاهی از دورتر داشته باشیم برای اینکه نتیجه‌ای که فیلم می‌خواهد بگیرد و حرفی که می‌خواهد بزند، به کل اجتماع این آدم‌ها و به سرنوشت مجموعه‌شان مربوط می‌شود. در «یه حبه قند» به‌نظر می‌رسد که تصمیم برای پسند گرفته می‌شود اما واقعیت این است که این تصمیم برای همه اعضای خانواده گرفته می‌شود و در طول قصه هم می‌بینیم که خیلی‌ از اعضای خانواده که از این وصلت خوشحالند، گویا به آرزویی که برای زندگی خودشان داشته‌اند و محقق نشده بوده، رسیده‌اند. پس این یک تصمیم جمعی است. با اینکه یک نفر قرار است از این خانه برود اما کل خانه تحت‌تاثیر قرار می‌گیرند.
این سوال برای خودم خیلی مهم است. به عنوان فیلمساز و نویسنده و کارگردان اثر نسبت به شخصیت دایی چه احساسی دارید؟ او را از آن پیرهای فرزانه‌ای می‌بینید که مسائلی را می‌بینند که دیگران قادر به درک آن نیستند؟نسبت به او حس یک دانای کل دارید؟
همیشه وقتی یک پیرمرد را در فیلم داریم که با جمع مخالف است یا به هرحال نظر متفاوتی دارد، این احساس به وجود می‌آید که او مثلا یک پیر دانا یا پیر فرزانه است. من تمام کلیشه‌ای را که می‌توانست دایی را تبدیل به چنین شخصیتی کند، از او گرفتم. اتفاقا پیرترین و جوانترین افراد خانواده، یعنی پسند و دایی، به‌نظرم یک دیدگاه دارند و خیلی هم شبیه هم هستند. هر دویشان هم سکوت ویژه‌ای دارند. سکوتی توام با وقار انگار آینده‌ای را پیش‌بینی می‌کنند و یا حتی چیزهایی را بیشتر از دیگران می‌فهمند. این دو منتظرند که همه چیز سیر طبیعی و واقعی خودش را طی کند و اگر قرار است زایمانی اتفاق بیفتد در بستر طبیعی خودش صورت بگیرد. به همین دلیل اعتراضات‌شان را در کلام نمی‌آورند. رفتارهایشان قطعا با یکدیگر متفاوت است. دایی چون دوره‌های مختلفی در زندگی‌اش طی کرده، دیگر حوصله ندارد و حداقل در رفتارهای بیرونی خودش یک سختگیری و غرولندی دارد که این مربوط به سن و سالش است و پسند درست برعکس دایی در رفتارهای بیرونی‌اش لبخند و مهر و عطوفت نسبت به دیگران را دارد ولی در تنهایی‌اش این غم را دارد. این اختلاف هم مربوط به سن‌شان می‌شود اما انگار جفت‌شان بیشتر از بقیه می‌فهمند. یک‌جور نارضایتی در عمق نگاهشان هست.
پس یعنی شما این دو شخصیت و تصمیم‌شان را تایید می‌کنید؟
من دوست‌شان دارم. آنها را تایید نمی‌کنم ولی دوست‌شان دارم. این رازداری و این تسلیم زمان حال بودن، این سکوتی که پر از معناست، این لحظات و کنش‌هایشان را دوست دارم.
خودتان هم این حس را دارید که «یه حبه قند» اوج قدرت کارگردانی شما در کارنامه کاری‌تان است؟اینکه در میزانسن‌های شلوغ، در دکوپاژ، در ریتم به پختگی رسیده‌اید؟
شاید بخاطر اینکه من بیشتر از بقیه فیلم‌هایم از «یه حبه قند» می‌ترسیدم که بتوانم مهارش کنم و فیلم خوبی از آن دربیاورم، بیشتر رویش وقت گذاشتم و وسواس به خرج دادم. به همین دلیل الان وقتی فیلم را می‌بینم، لحظات کمی‌در فیلم وجود دارد که چشمانم را می‌بندم یا فکر می‌کنم که می‌شد بهتر از این باشد. در حالی که در فیلم‌های قبلی خیلی سکانس‌ها بودند که حتی ترجیح می‌دادم برای آن چند لحظه از سالن بیرون بروم و فکر می‌کردم ای کاش یک چیزهایی را در این سکانس‌ها رعایت می‌کردم تا نتیجه بهتر از کار دربیاید اما در «یه حبه قند» پلان‌های این‌‌چنینی خیلی کم هستند. در این فیلم تا جایی که می‌توانستم و دانشم به من اجازه می‌داد و همکارانم به من انرژی می‌دادند و کارشان را انجام می‌دادند، به پختگی لازم رسیده‌ایم. طبیعی است که البته دنبال این هستم که در کار بعدی و در مسیر کمال‌گرایی که هر هنرمندی دارد، ایرادات را بیشتر رفع کنم.
تیم «یه حبه قند» کلا گروه حرفه‌ای و خوبی بوده‌اند. اما یکی از تاثیرگذارترین دست‌اندرکاران فیلم که حضورش کاملا روی پرده چشمگیر است حمید خضوعی ابیانه است که «یه حبه قند» پنجمین همکاری‌اش با شما محسوب می‌شود. البته موسیقی آقای علیقلی هم بسیار گوش‌نواز بود. اما نور و قاب و کار خضوعی‌ابیانه آنقدر ویژه است که حتی مخاطبان عامی‌که در سالن نشسته‌اند هم از قدرتش حیرت می‌کنند. احساس می‌کنم با خضوعی ابیانه به یک بیان مشترک رسیده‌اید که کاملا می‌توانید ذهنیات یکدیگر را به عینیت درآورید.
البته طراحی صحنه و لباس محسن شاه‌ابراهیمی ‌را هم باید اضافه کنید. در مورد خضوعی ابیانه دقیقا همین‌طور است که می‌گویید. همکاری من و خضوعی‌ابیانه فقط به این ۵ کار محدود نمی‌شود بلکه سال ۶۶ در اولین فیلم کوتاهی که من ساختم، با هم همکاری داشتیم. فکر کنم اولین کار ایشان هم بود. و بعد از آن هم یکی، دو تا کار کوتاه و یک مجموعه مستند ورزشی با هم کار کردیم. سابقه آشنایی کلا یک ادبیات مشترکی را بین ما به وجود آورده است که دیگر با کد با هم حرف می‌زنیم. ویژگی دیگری که حمید خضوعی دارد و باعث می‌شود به هم نزدیک‌تر شویم، این است که ما هر کاری را شروع می‌کنیم احساس می‌کنیم کار اول‌مان است و دنبال یادگیری هستیم. هرگز از موضعی که چیزی بلدم و حالا باید خودم را تکرار کنم، وارد نمی‌شویم. بلکه دنبال کشف یک کار جدید و یک تجربه جدید هستیم. حمید خضوعی دائم در حال مطالعه است. از چند ماه قبل از فیلمبرداری و چند ماه بعد از فیلمبرداری درگیر کار است. هیچ کپی‌ای از فیلم بدون نظارت حمید خضوعی چاپ نمی‌شود. و وقتی که برای لابراتوار و اتالوناژ می‌گذرد، فوق‌العاده است. حتی من گاهی در مراحل مونتاژ هم از وی درخواست می‌کنم که بیاید و روی کار نظارت داشته باشد. چند ماه قبل از فیلمبرداری همیشه کارمان این است که یکسری فیلم را که حس می‌کنیم فضای تصویری‌اش به کار نزدیک است، با هم ببینیم و آنالیز کنیم و درباره جنس فیلمبرداری و نورش با هم حرف بزنیم. در واقع اول لحن تصویری فیلم را با هم پیدا می‌کنیم و بعد دیگر در طول فیلم به هم تذکر می‌دهیم که از آن قاعده و چارچوبی که با هم تعیین کردیم خارج نشویم. به همین دلیل هم یکدستی خوبی بین ما هست. او می‌داند که من چطور می‌خواهم با فیلم برخورد کنم و برخی اوقات حتی ممکن است مرا کنترل کند. من هم می‌دانم که از حمید خضوعی چه چیزی باید بخواهم و از این جهت خیلی به او اعتماد دارم. در مورد «یه حبه قند» من تجربه بسیار شیرینی با محسن شاه ابراهیمی‌داشتم. او توانست اعتماد مرا جلب کند برای اینکه فیلم را در دکور کار کنیم. دکوری که محسن ساخت، فوق‌العاده زیباست. من تقریبا هرجا، چه در ایران و چه در ژاپن و کره جنوبی که نمایش داشته‌ایم، گفته‌ام این دکور است، همه تعجب کرده‌اند و در چیدمان آکسسوار و طراحی لباس و کلا فضاسازی و رفتن به سمت یک رنگ مناسب در فیلم، هم حمید و هم محسن شاه‌ابراهیمی‌کمک‌های بزرگی بودند.
شما کارگردانی هستید که سوژه‌های خیلی متنوعی کار کرده‌اید، در ژانرهای مختلف. خیلی تجربه‌گرا هستید. دوست ندارید که یک سبک خاص داشته باشید که آثارتان را از روی مضمون و فرم مشترک بشود شناخت و تبدیل به یک کارگردان به اصطلاح مولف شوید؟
هر ویژگی مشترکی که قرار است در آثار من باشد، باید به صورت ناخودآگاه اتفاق بیفتد. اینکه تصمیم بگیرم که فیلمساز خاصی بشوم یا مثلا چیزی را که در فیلم‌هایم قبلی‌ام بوده حالا در فیلم‌های جدیدم بگذارم تا امضای خودم را داشته باشم، من از این اداها خوشم نمی‌آید. یعنی فکر می‌کنم آنجا با یک عدم صداقتی مواجه می‌شویم که از فیلم هم بیرون می‌زند و من آن نکته مثبت فیلم‌هایم را که شاید همان دوری از تکلف باشد، از دست می‌دهم. فکر می‌کنم اگر دقت کنید یک چیزهای مشترکی در فیلم‌هایم هست. یک ویژگی‌هایی که وقتی فیلم‌ها را نگاه می‌کنیم متوجه بشویم که خب، این‌ها متعلق به یک فیلمساز است. اما من آنها را نکاشتم. بلکه ناخواسته و غیرارادی خودشان را نشان داده‌اند. من فقط کار خودم را انجام داده‌ام. بعضی وقت‌ها کاملا با غرور و خودخواهی احساس می‌کنم که زمان کمی‌دارم و حیف است که اسیر توقع مخاطبان بشوم و دوست دارم که تجربیات جدیدی بکنم و به هر کار خوبی غبطه می‌خورم. هر کار خوبی که باشد نه فقط سینما، بلکه تئاتر، موسیقی و همیشه دوست دارم که این کارهای خوب مال من باشد و این خودخواهی باعث می‌شود که به خودم اجازه ندهم که هر کاری را انجام دهم. من خیلی فیلم‌ها را در ذهن خودم می‌سازم و بعد کنارشان می‌گذارم. چون احساس می‌کنم که تجربه جدیدی برایم نیست و قبلا که این کار را در فیلم‌های قبلی‌ام انجام داده‌ام.
آقای میرکریمی‌ به‌نظرم در وجودتان یک بلندپروازی هم دارید. دوست دارید که فیلم‌های BIG PRODUCTION با هزینه‌های تولید زیاد هم کار کنید؟
بله من چند سال است که دنبال یک کار جدی در مورد شاهنامه هستم و دوست داشتم که آن را بسازم و بعد «یه حبه قند»را. خیلی هم روی این موضوع کار کردم. یعنی از روش‌های مهندسی معکوس استفاده کردم و نشستم فیلم‌های تاریخی اینچنینی را دیدم و آنالیز کردم. جزء به جزء پلان‌هایش را بررسی کردم و مقالاتی در ارتباط با تولید فیلم‌های پرهزینه و بزرگ خواندم. یک سفر مقدماتی به هند رفتم چون دوست داشتم این فیلم به صورت یک تولید مشترک با آنها باشد. هند در خیلی از زمینه‌های تخصصی ظرفیت‌های بالایی دارد و قرارهایی هم گذاشتیم آنجا ولی متاسفانه حمایتی از داخل کشور صورت نگرفت. خیلی صریح بگویم که در ایران مسئولان فرهنگی دوست ندارند که درباره شاهنامه کاری انجام شود. نمی‌دانم که این تفکر غلط از کجا می‌آید؟و چرا هنوز به این عقلانیت نرسیده‌ایم که داشتن یک اسطوره قوی که هویت ما را قوام ببخشد و بسیاری از مشکلات امروزی ما را می‌تواند مرتفع کند. متاسفم که ما همیشه در حوزه فرهنگ تدافعی عمل می‌کنیم. یعنی صبر می‌کنیم تا ببینیم دیگران چه می‌کنند بعد ما دنبال کار آنها می‌رویم. و احتمالا به زودی شاهد خواهیم بود که شاهنامه را‌هالیوود‌ی‌ها با تفسیر و تعبیر خودشان می‌سازند و ما همچنان دستمان خالی باشد.
راستی اینکه دایی با یه حبه قند بمیرد بخشی از قصه است یا نمادپردازی؟
البته من جور دیگری به این ماجرا نگاه می‌کنم. من معتقدم که هر اتفاق کوچکی حتی نشانه‌ای پشتش دارد. یعنی هیچ چیز بی‌معنایی وجود ندارد. اگر حتی بخشی از آن را هم من کشف نکرده‌ باشم و ناخودآگاه در فیلم قرار گرفته، بیننده باید کشف کند. نه تنها هر جزئی خودش می‌تواند یک معنای خاص داشته باشد بلکه چیدمان اجزا هم کنار هم می‌تواند مفاهیم جدیدی را شکل بدهد. من به این دوپارگی اعتقاد ندارم یا حداقل دوست نداشتم که این اتفاق بیفتد. ولی فکر می‌کنم بخش آشنایی یعنی همان بخش اول به دلیل تعداد پرسوناژ و لحن غیرمتعارفی که نسبت به الگوهای مشخص قصه‌گویی دارد، تماشاگر به تدریج در جهان قصه قرار می‌گیرد و از زمانی که با آن خانواده احساس خویشی می‌کند دیگر روابط و جزئیات برایش بامعنا می‌شود. اگر برای بار دوم فیلم را ببینید متوجه می‌شوید که همه آن چیزهایی که به شکل نماد در قسمت دوم هست، در بخش اول هم نشانه‌هایش آمده.
اینکه در نهایت قاسم می‌آید و دامادی که خارج از کشور است به نوعی طرد می‌شود، این تفکر شما نسبت به این قضیه است که آدم خارجی ممکن است تهدیدی برای خانواده محسوب شود و اگر یکی از خودمان باشد همیشه بهتر است؟
من که نظر خودم را دقیق نخواهم گفت. اما چیزی که در فیلم به دنبال آن هستیم این است که ۴۰ روز صبر کنیم. در این ۴۰ روز چند معنا نهفته است: یکی اینکه عجله نکنیم. زود تصمیم نگیریم. اول ظرفیت‌های خودمان را بسنجیم. کسی که خودش را نشناخته نمی‌تواند نسبت درستی با جهان پیرامون خودش برقرار کند. این خودشناسی گام اول است. حالا این خودشناسی زمانی فردی است و زمانی هم جمعی. ما وقتی هویت جمعی خودمان را کاملا نشناخته‌ایم و هنوز نمی‌دانیم کی هستیم، در حدی که از آمدن آن همه جمعیت به تشییع جنازه دایی متعجب می‌شوند، یعنی حتی نمی‌دانند که چقدر مقبولیت دارند و بعد از آن تازه فکر می‌کنند که کسی هستند و می‌گویند: «ما دهانمان باز ماند،‌حتی وزیری‌ها هم تعجب کرده بودند»، پس تازه به یک جور خودشناسی می‌رسند. تازه متوجه می‌شوند که داشته‌هایی دارند که با آن می‌شود به یک خودباوری رسید. من می‌گویم که قبل از اینکه خودمان را بشناسیم، حق نداریم انتخاب کنیم. یعنی هر انتخابی در آن صورت می‌تواند غلط باشد.

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد