ققنوس واقعیت یا پرنده ای اساطیری؟
بر طبق افسانه ها ، ققنوس پرنده ای زیبا و با شکوه و نماد امید و تداوم زندگی پس از مرگ است. پرهای او سرخ و طلایی است ، رنگ خورشید در حال طلوع…
برطبق افسانه های قدیمی در هر دوران تنها یک ققنوس وجود دارد. شاعر یونانی “هزوپید” در قرن هشتم قبل از میلاد نوشت که ققنوس تا زمان او هشت بار زیسته است !. بر طبق روایات ، وقتی پرنده مرگ خود را نزدیک می بیند، توده ای از چوب دارچین فراهم کرده و آن را شعله ور می کند و در شعله های آن جان می سپارد. اما از خاکستر ها پرنده جدیدی بر می خیزد که باقیمانده والد خود را جمع می کند و آنها را در تخم ” مُر ” می نهد و به شهر هلیوپولیس در مصر می برد و در محراب آمون ( خدای خورشید ) می نهد.
بر طبق افسانه ها ، ققنوس پرنده ای زیبا و با شکوه و نماد امید و تداوم زندگی پس از مرگ است. پرهای او سرخ و طلایی است ، رنگ خورشید در حال طلوع… ققنوس از زبان شیخ عطار علیه الرحمه: قرب صد سوراخ در منقار اوست هست در هر ثقبه آوازی دگر جمله درندگان خامش شوند فیلسوفی بود دمسازش گرفت سال عمر او بود قرب هزار چون ببرد وقت مردن دل ز خویش در میان هیزم آید بیقرار پس به هر یک ثقبه اش از جان پاک چون بهر یک ثقبه همچون نوحه گر در میان نوحه از اندوه مرگ از نفیر او همه پرندگان سوی او آیند از نظاره گی از غمش آن روز از خون جگر جمله از زاری وی حیران شوند پس عجب روزی بود آن روز او باز چون عمرش رسد با یک نفس آتشی بیرون جهد از بال او زود بر آتش فتد هیزم همی مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند چون بماند ذره اخگر پدید آتش آن هیزم چو خاکستر کند هیچ کس را در جهان این اوفتاد گر چو ققنس عمر بسیارت دهند ققنس سرگشته در سالی هزار سال ها در ناله و در درد بود در همه آفاق پیوندی نداشت آخرالامرش اجل چون داد داد تا بدانی تو که از چنگ اجل در همه آفاق کس بی مرگ نیست مرگ ار چه بس درشت و ظالم است گر چه ما را کار بسیار اوفتاد
برطبق افسانه های قدیمی در هر دوران تنها یک ققنوس وجود دارد. شاعر یونانی “هزوپید” در قرن هشتم قبل از میلاد نوشت که ققنوس تا زمان او هشت بار زیسته است !. بر طبق روایات ، وقتی پرنده مرگ خود را نزدیک می بیند، توده ای از چوب دارچین فراهم کرده و آن را شعله ور می کند و در شعله های آن جان می سپارد. اما از خاکستر ها پرنده جدیدی بر می خیزد که باقیمانده والد خود را جمع می کند و آنها را در تخم ” مُر ” می نهد و به شهر هلیوپولیس در مصر می برد و در محراب آمون ( خدای خورشید ) می نهد.
این خاکستر خاصیت زنده کردن مردگان را دارد . امپراطور رم ” الگا بالوس ” ( ۲۲۲_۲۰۴) بعد از میلاد برای آنکه عمر جاودان پیدا کند تصمیم گرفت گوشت این پرنده را بخورد. او گوشت پرنده بهشتی را که به جای ققنوس برای او فرستاده بودند. خورد اما این گوشت تاثیری نکرد و کمی بعد از آن کشته شد .محققین عقیده دارند که اصل داستان از شرق مایه گرفته و راهبان خورشید در معبد هلیوپولیس این افسانه را رواج داده اند.
زیرا ققنوس تمثیلی بود از بر آمدن روزانه خورشید و مرگ آن در غروب . این افسانه همچون اسطوره های بزرگ دیگر ریشه های عمیق در باور های انسان دارد . در فرهنگ مسیحی ققنوس نماد مسیح است که روزی بر می خیزد.
خاستگاه اسطوره ققنس یا ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن های یونانی، رومی و مسیحی درباره آن سخن گفته اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده که بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می کند. در اساطیر یونان باستان این مرغ به سبب سرود مرگی که برای آپولون می خوانده شهرت یافته است.
در فرهنگ زبان انگلیسی، ققنوس Phoenix پرنده ای است افسانه ای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود که بنا بر افسانه ها ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال در صحاری عرب عمر می کند، خود را بر تلی از خاشاک می سوزاند، از خاکسترش دگر بار با طراوت جوانی سر بر می آورد و دور دیگری از زندگی را می گذراند و غالبا تمثیلی است از فنا ناپذیری و حیات جاودان.
ققنوس از زبان هرودت(مورخ یونانی):
مصریان پرنده مقدس دیگری دارند به نام ققنوس که من آن را جز در تصاویر ندیده ام. این پرنده به راستی نادر است و به روایت مردم شهر Heliopolis ، هر ۵۰۰ سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر می آید. آن طور که از شکل و اندازه اش در تصاویر بر می آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی هم از کار این پرنده می گویند که به نظر من باور کردنی نیست و آن این که این پرنده جسد والد خود را، که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده، همهء راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می آورد و آن را در آنجا دفن می نماید. می گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله ای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از آن صمغ گیاهی می سازد، بعد توی آن را خالی می کند و جسد را در آن می گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه می گیرد و گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کرده به مصر می آورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور که گفتم درون معبد آفتاب می گذارد، و این داستانی است که درباره این مرغ و کارهایش می گویند
یونانی دیگری به نام Claudius Aelianus مشهور به Aelian 200 سال بعد از میلاد مسیح نوشت:
“ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب ۵۰۰ سال را درست نگه می دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را می آموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می رسد معهذا گمان نمی رود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از کشیشان – کسی بداند که ۵۰۰ سال چه وقت به سر می رسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس مقصد ققنوس در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می گذارد و در کجا دفن می کند.”
زکریای قزوینی در عجایب المخلوقات این مرغ را به اختصار تمام توصیف کرده است:
«مرغی است در بلاد هندوستان، هیزم بسیار از برای آشیانه گرد کند و منقار بر منقار ماده ساید، از آن آتش افروخته شود، هر دو بسوزند؛ آنگاه باران بر خاکستر ایشان بارد باز هر دو پدید آیند و جناح را از خاکستر بر افشانند»
در کتاب برهان قاطع علامه دهخدا نیز چنین آمده است: ” ققنوس مرغی است به غایت خوش رنگ و خوش آواز ، گویند منقار او سیصد و شصت سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند ( کوه قاف ) و صداهای عجیب و غریب از منقار او برآید و به سبب آن مرغان بسیار جمع آیند، از آنها چندی را گرفته و طمعه خود سازد. گویند هزار سال عمر کند چون عمرش بر آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای ان نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانچه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد . از خاکسترش تخمی پدید اید و او را جفت نمی باشد و موسیقی را از آواز او دریافته اند .”
و در جای دیگر نیز ذکری از ققنوس دارد که به موسیقار شبیه تر است.«به لغت رومی، مرغی است به غایت خوش رنگ و خوش آواز. گویند منقار او سیصد و شست سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و صدا های عجیب و غریب از منقار او بر آید و به سبب آن مرغان بسیار جمع آیند، از آنها چندی را گرفته طعمه خود سازد.
گویند هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن کند و مست گردد و بال بر هم زند، چنان که آتشی از بال او بجهد و رد هیزم افتد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید؛ و او را جفت نمی باشد و موسیقی را از آواز او در یافته اند»
صدای زیبایی دارد که با نزدیک شدن مرگش مبدل به ناله ای حزن انگیز می شود. جانوران دیگر تحت تاثیر زیبایی و اندوه او قرار می گیرند و آنها نیز میمیرند.
هست ققنس طرفه مرغی دلستان
موضع آن مرغ در هندوستان
سخت منقاری عجب دارد دراز
همچو نی در وی بسی سوراخ باز
نیست جفتش طاق بودن کار اوست
زیر هر آواز او رازی دگر
چون بهر ثقبه بنالد زار زار
مرغ و ماهی گردد از وی بیقرار
در خوشی بانگ او بیهش شوند
علم موسیقی ز آوازش گرفت
وقت مرگ خود بداند آشکار
هیزم آرد گرد خود صد خرمه بیش
در دهد صد نوحه آن دم زار زار
نوحه دیگر بر آرد دردناک
نوحه دیگر کند نوعی دگر
هر زمان بر خود بگردد همچو برگ
وز خروش او همه درندگان
دل ببرند از جهان یکباره گی
پیش وی بسیار میرد جانور
بعضی از بی قوتی بی جان شوند
خون چکد از ناله دل سوز او
بال و پر بر هم زند از پیش و پس
بعد از آن آتش بگردد حال او
پس بسوزد هیزمش خوش خوش همی
بعد اخگر نیز خاکستر شوند
ققنسی آید ز خاکستر پدید
از میان ققنس بچه سر بر کند
کو پس از مردن بزاید یا بزاد
هم بمیری هم بسی کارت دهند
صد تنه بر خویشتن نالید زار
نی ولد نی جفت فرد فرد بود
محنت جفتی و فرزندی نداشت
آمد و خاکسترش بر باد داد
جان نخواهد برد جاندار از حیل
وین عجایب بین که کس را برگ نیست
گرد نان را نرم کردن لازم است
سخت تر از جمله این کار اوفتاد