قصه ی کسی که می خواست خودش باشد (داستان)
بدین وسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودکدو ساله را قبول می کنم
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است ، چون می توانم آن را بخورم
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم
می خواهم به گذشته برگردم ، وقتی همه چیز ساده بود ، وقتی داشتم رنگها ،
جدول ضرب و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم ، وقتی نمی دانستم که چه
چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم
بدین وسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودکدو ساله را قبول می کنم
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است ، چون می توانم آن را بخورم
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم
می خواهم به گذشته برگردم ، وقتی همه چیز ساده بود ، وقتی داشتم رنگها ،
جدول ضرب و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم ، وقتی نمی دانستم که چه
چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از
پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم ، نمی خواهم زندگی من
پرشود ازکوهی از مدارک اداری ، خبرهای ناراحت کننده ، صورتحساب ،
جریمه وبیکاری و جدایی
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم ، به یک کلمه محبت آمیز، به
عدالت به صلح ، به فرشتگان ، به باران
این دسته چک من ، کلید ماشین ، کارت اعتباری و بقیه مدارک ، مال شما
من؛ رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم.
نویسنده : سانیتا سالگا