سرانجام عشق تلفنی!
خراسان: یک دل نه صد دلشیفته و دلباخته صدای دلنشین سعید شدم و ما بدون آن که همدیگر را دیده باشیم قرار ازدواج گذاشتیم. اما پس از آن که او حدود یک میلیون تومان سرم کلاه گذاشت فهمیدم عجب اشتباه بزرگی کرده ام و کاش عقلم را به احساسم نمی باختم.
دختر جوان که همراه پدر خود برای اعلام شکایت از جوانی حیله گر به کلانتری جهاد مشهد مراجعه کرده بود گفت: من و خواهرم ۲ قلو هستیم و از روزی که او ازدواج کرد و به خانه بخت رفت احساس تنهایی عجیبی می کردم. دوست داشتم هر چه زودتر ازدواج کنم و سروسامان بگیرم اما خواستگار خوبی برایم نیامد و به این فوریت نمی توانستم ازدواج کنم.
یک روز که خیلی دلتنگ شده بودم در حالی که با گوشی تلفن همراهم بازی می کردم شماره تلفن خودم را با تغییر ۲رقم آخر آن شماره گیری کردم. پسر جوانی جوابم را داد و با صدای دلنشینی که داشت چند دقیقه با هم صحبت کردیم.
از آن روز به بعد ما با هم ارتباط تلفنی داشتیم و چیزی نگذشت که فهمیدم عاشق شده ام و اگر یک روز صدای سعید را نمی شنیدم احساس می کردم چیزی گم کرده ام و بهانه گیر می شدم.
فرزانه افزود: چند هفته از این ارتباط تلفنی گذشت و ما بدون آن که همدیگر را دیده باشیم یا اطلاعات درست و حسابی از خانواده و اخلاق و روحیات هم داشته باشیم قرار ازدواج گذاشتیم!
خراسان: یک دل نه صد دلشیفته و دلباخته صدای دلنشین سعید شدم و ما بدون آن که همدیگر را دیده باشیم قرار ازدواج گذاشتیم. اما پس از آن که او حدود یک میلیون تومان سرم کلاه گذاشت فهمیدم عجب اشتباه بزرگی کرده ام و کاش عقلم را به احساسم نمی باختم.
دختر جوان که همراه پدر خود برای اعلام شکایت از جوانی حیله گر به کلانتری جهاد مشهد مراجعه کرده بود گفت: من و خواهرم ۲ قلو هستیم و از روزی که او ازدواج کرد و به خانه بخت رفت احساس تنهایی عجیبی می کردم. دوست داشتم هر چه زودتر ازدواج کنم و سروسامان بگیرم اما خواستگار خوبی برایم نیامد و به این فوریت نمی توانستم ازدواج کنم.
یک روز که خیلی دلتنگ شده بودم در حالی که با گوشی تلفن همراهم بازی می کردم شماره تلفن خودم را با تغییر ۲رقم آخر آن شماره گیری کردم. پسر جوانی جوابم را داد و با صدای دلنشینی که داشت چند دقیقه با هم صحبت کردیم.
از آن روز به بعد ما با هم ارتباط تلفنی داشتیم و چیزی نگذشت که فهمیدم عاشق شده ام و اگر یک روز صدای سعید را نمی شنیدم احساس می کردم چیزی گم کرده ام و بهانه گیر می شدم.
فرزانه افزود: چند هفته از این ارتباط تلفنی گذشت و ما بدون آن که همدیگر را دیده باشیم یا اطلاعات درست و حسابی از خانواده و اخلاق و روحیات هم داشته باشیم قرار ازدواج گذاشتیم!
شاید باور نکنید در این مدت به ۲ خواستگار خوب جواب منفی دادم و دلم خوش بود که یارم در اصفهان زندگی می کند و می خواهد در آینده ای نزدیک به خواستگاری ام بیاید.
سعید هر روز با چرب زبانی هایش مرا دیوانه تر می کرد اما هر موقع صحبتی از خواستگاری به میان می آمد بهانه ای می آورد و می گفت: دزد مغازه اش را خالی کرده است و چک برگشتی دارد. او در این مدت با حیله و نیرنگ یک میلیون تومان از من قرض گرفت و این مبلغ را به حساب بانکی اش حواله کردم.
ارتباط تلفنی ما هم چنان ادامه داشت تا این که یک روز خانمی تماس گرفت و با عصبانیت گفت: مادر سعید هستم، ای دختر بی چشم و رو تو با پسر من چه کار داری و چرا زندگی او را به هم ریخته ای؟
با تعجب پرسیدم: چه می گویید؟ پسر شما خواستگارم است و ما می خواهیم ازدواج کنیم ولی مادر سعید در حالی که گریه می کرد گفت: پسرم زن و بچه دارد و آدم حقه بازی است.
او حتی گفت سعید و همسرش برای مسافرت به مشهد آمده اند و تو می توانی او را از نزدیک ببینی.
من نشانی مهمانپذیری که او اتاق گرفته بود را روی تکه کاغذی نوشتم و پس از آن که والدینم را در جریان موضوع گذاشتم دیشب همراه پدر و مادرم به مهمانپذیر رفتیم. باورم نمی شد که چه می بینم و از خجالت داشتم آب می شدم. نمی دانم چرا چنین حماقتی کردم و به راحتی مبلغ یک میلیون تومان را از دست دادم و احساساتم بازیچه یک عشق تلفنی شد.
در خور یادآوری است با اعلام شکایت دختر جوان و خانواده اش، سعید در برابر شواهد و ادله موجود به ناچار لب به اعتراف گشود و مبلغ یک میلیون تومان را طی یک فقره چک به پدر دختر جوان برگرداند. در این میان همسر سعید نیز که متوجه موضوع شده بود با خانواده اش تماس گرفت و با توجه به اختلافات به وجود آمده، سعید با مشکلات دیگری روبه رو شد.