درباره «مرگ، کسب و کار من است»
فیلمی بلند با قصهایکوتاه
فیلم «مرگ کسب و کار من است» که اکنون روی پرده سینماست، اولین ساخته سازندهاش امیر ثقفی است، این فیلم سال گذشته در بخش مسابقه فیلمهای اول جشنواره فجر به نمایش درآمد. این فیلم در کنار «آفریقا» و «چیزهایی هست که نمیدانی» بهترین فیلمهای این بخش بودند و منتقدان بسیاری از ارزشهای این سه فیلم گفتند و عقیده داشتند در سالهای بعد نام این سه کارگردان را بیشتر خواهیم شنید. از این میان امیر ثقفی به دلیل سابقه پدرش علیاکبر ثقفی در فیلمسازی و تهیهکنندگی، بیشتر موضوع بحث بود و اینکه فیلمش کاملا با جنس فیلمهای پدرش متفاوت است.
وقتی صحبت از ساخت مرگ کسب و کار من است بود، از سعید راد به عنوان بازیگر اصلی یاد شده بود اما نکته عجیب اینکه پس از مدتی اعلام شد پژمان بازغی، جایگزین او شده است. اینکه چقدر این اخبار صحیح بودند و تا چه اندازه قابل اتکا، موضوع این بحث نیست، بلکه با طرح این مقدمه قصد داریم از شرایطی بگوییم که گاهی ممکن است فیلمی را در مرحله تولید دچار چنان تغییراتی کند که بازیگری جوان در آن جایگزین یک بازیگر سالخورده شود. اگر فیلمنامه مرگ کسب و کار من است، چنین تغییراتی را به خود دیده است، پس میتوان ریشه اشکالات آن را جستجو کرد و فهمید پاشنه آشیلش کجاست.
گاهی در نقد برخی فیلمهای ضعیف با رویکردی کلی اساس فیلم زیر سوال است و اشکالات و نارساییهای فیلم تا بدان حد است که درباره شناخت سازندهاش از سینما و کارگردانی دچار تردید میشویم. همچنین فیلمهایی هستند که به قصد جذب تماشاگر و فروش بالا ساخته شدهاند. در اینگونه موارد هم مشکلات فیلم، آگاهانه یا ناآگاهانه برای رسیدن به مقصودی است که گفتیم.
فیلمی بلند با قصهایکوتاه
فیلم «مرگ کسب و کار من است» که اکنون روی پرده سینماست، اولین ساخته سازندهاش امیر ثقفی است، این فیلم سال گذشته در بخش مسابقه فیلمهای اول جشنواره فجر به نمایش درآمد. این فیلم در کنار «آفریقا» و «چیزهایی هست که نمیدانی» بهترین فیلمهای این بخش بودند و منتقدان بسیاری از ارزشهای این سه فیلم گفتند و عقیده داشتند در سالهای بعد نام این سه کارگردان را بیشتر خواهیم شنید. از این میان امیر ثقفی به دلیل سابقه پدرش علیاکبر ثقفی در فیلمسازی و تهیهکنندگی، بیشتر موضوع بحث بود و اینکه فیلمش کاملا با جنس فیلمهای پدرش متفاوت است.
وقتی صحبت از ساخت مرگ کسب و کار من است بود، از سعید راد به عنوان بازیگر اصلی یاد شده بود اما نکته عجیب اینکه پس از مدتی اعلام شد پژمان بازغی، جایگزین او شده است. اینکه چقدر این اخبار صحیح بودند و تا چه اندازه قابل اتکا، موضوع این بحث نیست، بلکه با طرح این مقدمه قصد داریم از شرایطی بگوییم که گاهی ممکن است فیلمی را در مرحله تولید دچار چنان تغییراتی کند که بازیگری جوان در آن جایگزین یک بازیگر سالخورده شود. اگر فیلمنامه مرگ کسب و کار من است، چنین تغییراتی را به خود دیده است، پس میتوان ریشه اشکالات آن را جستجو کرد و فهمید پاشنه آشیلش کجاست.
گاهی در نقد برخی فیلمهای ضعیف با رویکردی کلی اساس فیلم زیر سوال است و اشکالات و نارساییهای فیلم تا بدان حد است که درباره شناخت سازندهاش از سینما و کارگردانی دچار تردید میشویم. همچنین فیلمهایی هستند که به قصد جذب تماشاگر و فروش بالا ساخته شدهاند. در اینگونه موارد هم مشکلات فیلم، آگاهانه یا ناآگاهانه برای رسیدن به مقصودی است که گفتیم. اما صحبت از اشکالات مرگ کسب و کار من است کمی تفاوت دارد با نقدی که بر ۲ نوع فیلم اشاره شده داریم. اولین ساخته ثقفی اثر امیدوارکنندهای است و خیلی از تماشاگران فیلم با دیدنش، چشمانتظار آثار بعدی سازندهاش هستند. از اینرو، رویکرد کلی این نوشته نسبت به این کارگردان جوان و نخستین اثر حرفهایاش مثبت است، اما بهتر است به جای تکرار برخی نکات مثبت فیلم، به ضعفهایی بپردازیم که فیلم مرگ کسب و کار من است را در مرز یک اثر نسبتا خوب (و نه قابل قبول) قرار میدهد. چیزی که در نگاه اول دیده میشود و ارتباط تماشاگر را با این اثر دچار اخلال میکند، رعایتکردن ریتم در این اثر است. برای ورود به بحث ریتم، ابتدا باید فیلمنامه را مدنظر داشته باشیم که آیا اساسا در زمان نگارش آن، نویسنده به فکر ریتم و ضرباهنگ بوده یا خیر. پاسخ این سوال منفی است و بحث درباره دلایل نارسایی قصه این فیلم، مهمترین موضوعی است که در این نوشته بدان خواهیم پرداخت. از ابتدا اگر بخواهیم بحث را باز کنیم باید بگوییم جانمایه قصه مرگ کسب و کار من است، بیشتر مناسب یک فیلم کوتاه حدود ۲۰ دقیقهای است، نه یک اثر بلند سینمایی. قصه فیلم درباره سرنوشت ۲ خردهبزهکاری است که پس از مرگ وحشتناک دوستشان، ابتدا ناخواسته اقدام به قتل محافظ علمکهای برق میکنند و سپس میگریزند تا از عواقب این کار نجات پیدا کنند. تمرکز ما بر شخصیتی است که امیر آقایی آن را بازی میکند و دقایق طولانی فیلم اختصاص به او و داستانش دارد.
سوال نخست این است که چرا جوان بزهکار فیلم، به قتل مامور اقدام میکند. چیزی که در خلاصه قصه آوردیم، تاکید بر واژه قتل ناخواسته بود. طبق کلیشه فیلمهای مهم تاریخ سینما، در صحنههای مشابه قهرمان یا ضدقهرمان فیلم در جریان یک حادثه عامل قتل میشود. در اینجا اما چنین چیزی صحت ندارد. صحنه درگیری پژمان بازغی در سکانسهای اولیه فیلم، با مامور (که منجر به مرگ مامور میشود) آنقدر طولانی است که کمتر تماشاگری امکان دارد بپذیرد این قتل اتفاقی بوده است. اما باز ممکن است چنین سوالی مطرح شود که مگر حتما باید این قتل را تصادفی و غیرعمد تلقی کرد و اگر آگاهانه و ارادی باشد چه اتفاقی میافتد؟ پاسخ این سوال بازگشاینده بحثی مهم در فیلمنامه است؛ شخصیتپردازی این جوانان به شکلی است که آنها به هیچ عنوان آدمهای بد و شروری معرفی نمیشوند. بنابراین از روی اجبار به کار خلاف کشیده شدهاند و مشخص است که نمیتوانند آدمهای قاتلی باشند.
اشکال بعدی زمانی است که امیر آقایی برای گریز از این روستای دورافتاده و نیز فرار از چنگ قانون، دست فرزند کوچکش را میگیرد و با او رهسپار میشود. با در نظر گرفتن این نکته که او میداند چه سفر دور و درازی را در چه مسیر خطرناکی پیشرو دارد، چرا باید دخترش را همراه خود کند؟ اگر او حتی یک فرد تحت تعقیب و فراری است، چرا دختر خردسالش را نزد یکی از اهالی روستا نمیگذارد تا حداقل خیالش از زندهماندن او راحت باشد؟ این شخصیت ابتدا سعی میکند دخترش را کاملا بپوشاند و او را آماده سفر کند، اما بهتر از هر کسی میداند بچه را یارای این سرما و مسافت طولانی نیست. به این ترتیب آگاهانه دارد دخترش را به سمت مرگ پیش میبرد و این نیز با روحیه عاطفی او و دلبستگی شدید به دخترش مغایرت دارد.
کل قصه فیلم همین است. بر خلاف سکانس کوبنده افتتاحیه و شروع امیدوارکننده، اما پس از آن فیلم دچار وقفهای در روایت میشود که بیش از هر چیز حوصله تماشاگر را سر میبرد. کسانی که مرگ کسب و کار من است را دیدهاند خوب میدانند چقدر صحنههای لانگشات از برف و بیابانی که امیر آقایی و دخترش میپیمایند، تکراری و گاه ملالآور است. در دقایقی از فیلم گویی کارگردان نمیدانسته باید مسیر فیلمش را چگونه هدایت کند و به همین دلیل در جایی مشخص از قصهاش آنقدر مکث میکند و نسبت به پیشبرد قصه بیتفاوت است که عملا همدلی تماشاگرش را از دست میدهد.
پایانبندی مرگ کسب و کار من است نیز جزو اشکالات بزرگ آن است. فیلم با آن شور و حرارتی که آغاز میشود، پایان نمییابد و پایانش کاملا قابل حدس است. از آب و هوای غیرقابل تحمل در مسیر سفر یکی از شخصیتها با فرزندش مشخص است بچه را هیچ امیدی به زنده ماندن نیست. اما بهتر است این نوشته را با ذکر چند نکته مثبت درباره فیلم به پایان برسانیم. اول از همه باید به فیلمبرداری بسیار خوب نادر معصومی اشاره کنیم که هرکدام از پلانهایش به یک تابلوی نقاشی میماند. موسیقی کارن همایونفر کاملا در خدمت فضا و موقعیتهاست و جزو بهترین تجربههای این آهنگساز در سینما است. بازیگران اصلی فیلم نیز حضور قدرتمندی دارند. با اینکه امیر آقایی و پژمان بازغی بازیگرانی نیستند که چندان فرصتی برای بازیگری در فیلمهای مهم سینمای ایران را پیدا کنند، اما در همین فیلم بیادعا و شریف، بازی خوبی دارند و مشخص است که برای بازی در این اثر متحمل مشکلات و فشار زیادی شدهاند. امیدواریم امیر ثقفی در ادامه مسیر فیلمسازیاش دقت بیشتری روی قصه داشته باشد و به حفظ هیجان و ریتم و اتفاق در آثار بعدیاش بیشتر فکر کند.
مرگ کسب و کار من است در میان ۳ فیلم مهمی که سال گذشته از فیلمسازان اول در جشنواره به نمایش درآمد، خوشاقبالترینشان بوده که بدون حاشیهای به نمایش عمومی درآمده است و اکنون برای ثقفی موقعیتی است که با تماشای بازتابهای اجتماعی فیلمش نزد مردم و رسانهها در اثر بعدیاش به رفع ضعفها و مشکلات آن بپردازد. این امکان هنوز برای سازندگان چیزهایی هست که نمیدانی و آفریقا فراهم نشده و امیدواریم این دو فیلم نیز بزودی روی پرده بروند.
فرحناز
ارسال در ۲۴ مهر ۱۳۹۰
1
باسلام متشکر
پاسخ به کامنت