رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

دختر جوان برده بدبختی شد

برای دخترم سنگ تمام گذاشتم و هر کاری که از دستم برمی آمد انجام دادم تا درس بخواند و برای خودش کسی بشود، اما او با لج بازی و غرور خودش را بیچاره و بدبخت کرد و آینده اش تباه شد. این مطالب بخشی از اظهارات پدر دل شکسته ای است که همراه دخترش برای پیگیری شکایت از داماد خود به کلانتری جهاد مشهد مراجعه کرده است. با ارجاع این پرونده به دایره اجتماعی کلانتری کارشناس مددکاری پلیس از فرزانه خواست تا قصه زندگی اش را تعریف کند.

زن جوان گفت: وضعیت اقتصادی خانواده ام بسیار خوب است و پدرم از هیچ محبتی برای من و دیگر فرزندانش دریغ نکرده است، ولی من نتوانستم جواب محبت هایش را بدهم. یک سال قبل در حالی که خودم را برای کنکور آماده می کردم فریب پسری جوان را خوردم. من هر روز پسر مورد علاقه ام را در راه کلاس کنکور می دیدم و ما چند دقیقه ای با هم صحبت می کردیم. «حسام» وقتی فهمید پدر ثروتمندی دارم بیشتر شیفته ام شد و در مدت کوتاهی همراه خانواده اش به خواستگاری ام آمد، اما پدر و مادرم مخالفت جدی خود را با این ازدواج اعلام کردند. والدینم می گفتند پسری که دیپلمش را هم نگرفته است و کار و کسبی ندارد نمی تواند یک زندگی را راه ببرد.

برای دخترم سنگ تمام گذاشتم و هر کاری که از دستم برمی آمد انجام دادم تا درس بخواند و برای خودش کسی بشود، اما او با لج بازی و غرور خودش را بیچاره و بدبخت کرد و آینده اش تباه شد. این مطالب بخشی از اظهارات پدر دل شکسته ای است که همراه دخترش برای پیگیری شکایت از داماد خود به کلانتری جهاد مشهد مراجعه کرده است. با ارجاع این پرونده به دایره اجتماعی کلانتری کارشناس مددکاری پلیس از فرزانه خواست تا قصه زندگی اش را تعریف کند.

زن جوان گفت: وضعیت اقتصادی خانواده ام بسیار خوب است و پدرم از هیچ محبتی برای من و دیگر فرزندانش دریغ نکرده است، ولی من نتوانستم جواب محبت هایش را بدهم. یک سال قبل در حالی که خودم را برای کنکور آماده می کردم فریب پسری جوان را خوردم. من هر روز پسر مورد علاقه ام را در راه کلاس کنکور می دیدم و ما چند دقیقه ای با هم صحبت می کردیم. «حسام» وقتی فهمید پدر ثروتمندی دارم بیشتر شیفته ام شد و در مدت کوتاهی همراه خانواده اش به خواستگاری ام آمد، اما پدر و مادرم مخالفت جدی خود را با این ازدواج اعلام کردند. والدینم می گفتند پسری که دیپلمش را هم نگرفته است و کار و کسبی ندارد نمی تواند یک زندگی را راه ببرد.

من با این که احترام زیادی برای نظر خانواده ام قائل بودم، اما چون فکر می کردم این بار آن ها احساساتم را جریحه دار کرده اند با ناراحتی موضوع خواستگاری را با یکی از دوستانم مطرح کردم و او گفت: اگر با پسری از طبقه مستضعف ازدواج کنی یک عمر غلام حلقه به گوش و نوکر بی ادعایی در اختیار خواهی داشت که تو را عاشقانه پرستش خواهد کرد. از شما چه پنهان تحت تاثیر این حرف های چرت و پرت و با توجه به علاقه ای که به حسام داشتم، مصمم شدم تا به هر قیمتی شده، این ازدواج سربگیرد. اما در برابر اصرار و سماجت من، خانواده ام هم چنان مخالفت می کردند تا این که والدینم را تهدید کردم اگر به خواسته ام تن ندهند خودکشی خواهم کرد. پدر و مادرم که خیلی نگران بودند با این تهدید به ناچار موافقت خود را اعلام کردند و به این ترتیب بود که جشن عروسی باشکوهی برگزار شد. من اگرچه به پسر مورد علاقه ام رسیدم، اما افسوس که پس از گذشت ۲ ماه متوجه شدم چه اشتباه بزرگی کرده ام، چون با این ازدواج غلط، روزگارم تیره و تار شده است.

ماجرا از این قرار است که با کمک خانواده ام، حسام کار درست و حسابی دست و پا کرد و ما در خانه ای که هدیه پدرم است زندگی مشترک خود را آغاز کردیم و خودروی آخرین مدلی هم خریدیم تا جلوی چشم مردم آبروداری کنیم. ولی شوهرم آن مردی نیست که در رویاهایم تصور می کردم.

او آدمی رفیق باز است و تمام وقت خود را با دوستانی سر می کند که معلوم نیست چکاره هستند و از کجا آمده اند؟! من چند بار با خواهش و تمنا از او خواستم به خاطر حفظ آبروی پدرم هم که شده، رفیق بازی را کنار بگذارد، اما فایده ای نداشت. دیروز برای گلایه به خانه پدرشوهرم رفتم و از خانواده شوهرم خواستم بیایند و پسرشان را نصیحت کنند، اما آن ها گفتند ما از پسری که یادش رفته است خانواده ای هم دارد بیزار هستیم. خودت برو و مشکلت را حل کن.

با شنیدن این حرف دلم گرفت و با چشمانی گریان به خانه برگشتم. بوی عجیبی به مشام می رسید. آرام و بی سر و صدا به داخل اتاق سرک کشیدم و با چشمان خودم دیدم حسام و ۲ جوان غریبه در حال استعمال موادمخدر هستند.

آن ها تا مرا دیدند دست و پای خود را گم کردند در این لحظه من به همسرم گفتم این چه وضعی است که راه انداخته ای؟ اما او در حالی که یک طرف صورتش سرخ شده بود به داخل آشپزخانه دوید و می خواست با چاقو مرا مجروح کند که از خانه فرار کردم و جانم را نجات دادم.

زن جوان اشک هایش را پاک کرد و گفت می خواهم از او طلاق بگیرم. حالا می فهمم وقتی پدرم می گفت مرد باید جربزه زندگی داشته باشد، یعنی چه؟ واقعا شخصیت آدم ها به وضعیت اقتصادی آن ها نیست و هیچ کس را نمی توان از قیافه ظاهری شناخت. من از تمام جوانانی که این ماجرا را می خوانند خواهش می کنم در انتخاب همسر و امر مهم ازدواج حواس خود را جمع کنند و با تحقیقات کامل و مشورت اعضای خانواده تصمیم بگیرند و این را هم بدانند هرکس در ازدواج به دنبال غلام حلقه به گوش بگردد، خودش برده بدبختی خواهد شد.

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد